پیشنهاد‌های حسین کتابدار (٢٣,٧٣٢)

بازدید
١٥,٤٠٨
تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

کلمه **swagger** هم به صورت فعل و هم به صورت اسم استفاده می شود و معانی اصلی آن عبارتند از: ### به عنوان فعل ( to swagger ) - **خرامیدن**، یعنی را ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به صورت استعاری به اکسسوری ها یا جزئیات نهایی یک پوشش گفته می شود — چیزهایی که ظاهر کلی فرد را کامل، معنادار یا خاص تر می کنند. این واژه تصویری از در ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. پاپوش دوختن / تهمت زدن ( معنای منفی و رایج ) : یعنی کسی را عمداً در موقعیتی قرار دادن که مقصر یا گناهکار به نظر برسد، در حالی که واقعاً بی گناه اس ...

پیشنهاد
٠

تجربه ای که باعث می شود بعد از آن احساس بدی در ذهن یا دل آدم باقی بماند؛ مثل وقتی که کسی با ما بدرفتاری می کند یا اتفاقی می افتد که از نظر اخلاقی یا ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

چِین استی یا پایه زنجیر، یکی از دو لوله ای است که در فریم دوچرخه از محور مرکزی پدال ( bottom bracket ) تا محور چرخ عقب امتداد دارد. این بخش در مثلث پ ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

**اسپادایت** یک نوع کانی نادر است که به صورت بلورهای کوچک یا توده های متراکم یافت می شود. این کانی از ترکیبات منیزیم، سیلیکون، اکسیژن و هیدروژن تشکیل ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

فراتر رفتن از مرزهای معمول، نوآوری کردن، خطر کردن یک اصطلاح عامیانه است به معنای تلاش برای عبور از محدودیت های موجود، نوآوری کردن یا انجام کاری جسور ...

پیشنهاد
٠

هیچ وقت فراموش نمی شه، همیشه روم می مونه یک اصطلاح عامیانه است که وقتی استفاده می شه که کسی کاری شرم آور، خجالت آور یا اشتباه انجام داده و فکر می کن ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

آه لعنتی، ای بابا ( با لحن ملایم ) عبارتی عامیانه برای بیان ناراحتی یا عصبانیت ملایم؛ معادل �اه لعنتی�، �ای بابا�، یا �وای نه!� با لحنی کمتر تند. م ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

من پرداختش می کنم، من مسئولش هستم مترادف؛ I’ll pay for it, I got this, it’s on me, I’ll handle it کاربردهای اصلی: پرداخت هزینه: > "Don’t worry about ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مترادف؛ I’ve got this, I can do it, I’m on it, I’ll take care of it مثال؛ "Don’t worry about the presentation — I got this. " ( نگران ارائه نباش — من ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

تقصیر منه، گردن منه عبارتی غیررسمی برای پذیرفتن مسئولیت یا تقصیر کاری؛ می تونه به معنای �تقصیر منه� یا �من حساب می کنم� باشه، بسته به موقعیت. مترادف ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

عبارتی عامیانه که صدای ترومبون غمگین را تقلید می کند و برای طعنه زدن به شکست یا نارضایتی های بی اهمیت به کار می رود؛ مثل گفتن �عه، بیچاره شدی!� با لح ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

یک فعل اصطلاحی عامیانه به معنای ناراحت یا ناامید کردن کسی، یا احساس بد داشتن نسبت به چیزی. مترادف؛ upset, disappoint, depress, annoy, bring down مثا ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

عبارتی غیررسمی برای اشاره به تصمیم اشتباه یا قضاوت نادرست، معمولاً وقتی نتیجه منفی داشته یا بعداً مشخص شده که انتخاب درستی نبوده. مترادف؛ poor choic ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

Hindsight is 20/20 این اصطلاح به این معناست که درک و قضاوت درباره ی گذشته همیشه آسان تر و واضح تر از تصمیم گیری در لحظه است؛ یعنی وقتی اتفاقی می افتد ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مترادف؛ dwell on the past, regret, lament, brood over مثال؛ "Yes, we made a mistake, but there’s no point crying over spilt milk. " ( آره، اشتباه کرد ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

احساس پشیمانی یا عصبانیت از خود به خاطر اشتباه یا از دست دادن یک فرصت؛ به نوعی خود را سرزنش کردن. مترادف؛ regret, blame oneself, feel bad, beat ones ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

عبارتی غیررسمی برای بیان حسرت یا پشیمانی از کارهایی که در گذشته می توانستیم انجام دهیم ولی انجام ندادیم؛ معادل �ای کاش�، �می تونستم�، �باید انجام می ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

غرق در پول، بسیار ثروتمند اصطلاحی عامیانه که به داشتن مقدار زیادی پول اشاره دارد و معمولاً نشان دهنده ثروت و موفقیت مالی است. مترادف؛ filthy rich, l ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

اصطلاحی عامیانه که به فردی ثروتمند اشاره دارد، معمولاً با لحنی طنز یا انتقادی. مترادف؛ capitalist, tycoon, magnate, millionaire, fat cat مثال؛ "He ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

دفتر کاری که در گوشه ی یک ساختمان قرار دارد و معمولاً به مدیران ارشد اختصاص داده می شود. این اصطلاح نماد اعتبار، قدرت و جایگاه بالای مدیریتی در یک شر ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

اصطلاحی عامیانه که به طور طنز یا خودمانی برای اشاره به یک کسب وکار یا شرکت استفاده می شود. #### **مترادف ها** - **** biz, venture, company, enter ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

ریزپرنده نوعی هواپیمای بدون سرنشین یا پهپاد بسیار کوچک است که معمولاً وزن آن به چند گرم می رسد و اندازه اش از چند سانتیمتر تجاوز نمی کند. این دستگاه ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

| Micro Air Vehicle ( MAV ) | هواگرد کوچک بدون سرنشین ریزپرنده نوعی پهپاد کوچک است که برای کاربردهای نظامی، تجاری، تحقیقاتی و تفریحی طراحی شده است. ا ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

دیده بان، جستجوگر فرد یا دستگاهی که به دنبال اطلاعات، استعدادها، یا فرصت ها می گردد، معمولاً در زمینه های ورزشی، سرگرمی، یا نظامی. مترادف؛ scout, lo ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

کشف کننده، آشکارساز فرد یا چیزی که چیزی پنهان را آشکار، کشف یا نمایان می کند. مترادف؛ discoverer, excavator, revealer, finder, exposer مثال ها: "The ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

مثال ها: "The detective was a relentless pursuer of justice. " ( کارآگاه یک تعقیب کننده ی بی وقفه ی عدالت بود. ) "She ran as fast as she could, try ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

فردی که از دیگران درخواست پول، غذا یا منابع می کند، معمولاً بدون اینکه خودش سهمی داشته باشد. مفت خور مترادف؛ beggar, borrower, parasite, sponger, mo ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

مشاهده گر، جاسوس فردی که چیزی دور یا قبلاً نادیده گرفته شده را مشاهده یا درک می کند؛ کسی که با دقت جاسوسی یا نظارت می کند. مترادف؛ observer, watcher ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

حل کننده، بازکننده گره ها فردی که گره ها را باز می کند، مسائل پیچیده را حل می کند، یا چیزی را روشن می سازد. مترادف؛ problem solver, decipherer, anal ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

- واژه "scavenger" در زیست شناسی برای توصیف حیواناتی مانند کرکس ها، کفتارها، و برخی ماهی ها استفاده می شود. - در جامعه شناسی، این اصطلاح می تواند ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

ردیاب، مکان یاب یک دستگاه یا سیستم برای یافتن موقعیت چیزی، معمولاً با استفاده از سیگنال های رادیویی. مترادف؛ tracker, detector, beacon, GPS, finder ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

مشاهده گر، ردیاب، ناظر فرد یا دستگاهی که چیزی را مشاهده، شناسایی یا نظارت می کند، معمولاً برای اهداف ایمنی، نظارت، یا شناسایی. مترادف؛ observer, tra ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

مترادف؛ locator, detector, monitor, observer, surveillance device مثال؛ "The police used a tracker to locate the suspect. " ( پلیس از یک ردیاب برای پ ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

- این اصطلاح می تواند به باز کردن فیزیکی چیزی ( مانند درها یا پنجره ها ) یا در دسترس قرار دادن یک فرصت یا رویداد اشاره داشته باشد. - در برخی موارد ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مترادف؛ open wide, fling open, push open, burst open مثال؛ "The heavy wooden door swung open, revealing a grand hall. " ( در چوبی سنگین با حرکت چرخشی ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بخشی از رابط کاربری است که در کنار صفحه نمایش، معمولاً در سمت چپ یا راست، قرار می گیرد و دسترسی سریع به ابزارها، منوها، یا اطلاعات جانبی را فراهم می ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

با عرض پوزش، تصفیه

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

📌 تلفظ: /seɪ. kɛn/ ( سِی کِن ) یک واژه ژاپنی به معنای اداره سیاسی یا قدرت حکومتی. حکومت، دولت، قدرت سیاسی، رژیم مترادف؛ administration, government ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

📌 تلفظ: /ˈuːmɪak/ ( اومیَک ) یک قایق باز که از پوست حیوانات روی یک چارچوب چوبی ساخته شده و به طور سنتی توسط زنان اینوئیت پارو زده می شود. این قایق ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مترادف؛ instantly, immediately, at once, without delay مثال؛ "The soldiers moved at a word from their commander. " ( سربازان فوراً با فرمان فرمانده ح ...

پیشنهاد
٠

مثال؛ "He comes across as very confident in interviews. " ( او در مصاحبه ها بسیار بااعتمادبه نفس به نظر می رسد. ) "She came across as rude, but she ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

📌 تلفظ: /ˈhɪp. nə. taɪ. zɪŋ/ ( هیپ نُتایزینگ ) جذب کامل توجه کسی به گونه ای که مسحورکننده یا شبیه به هیپنوتیزم باشد؛ ایجاد حالت هیپنوتیزم. مترادف؛ ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

📌 تلفظ: /ɪˈn�m. ɚɪŋ/ ( اِنَمِرینگ ) ایجاد احساس تحسین یا عشق عمیق در کسی؛ دلربا یا فریبنده. مترادف؛ captivating, charming, alluring, mesmerizing, ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

نادیده گرفته شدن یا فراموش شدن به دلیل آشفتگی، حواس پرتی، یا تعداد زیاد اولویت های رقابتی. مترادف؛ overlooked, ignored, forgotten, neglected, buried ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

غرق شدن در کارها، وظایف زیاد داشتن داشتن حجم زیادی از وظایف یا مسئولیت ها، به گونه ای که مدیریت آن دشوار باشد. مترادف؛ be buried in work, be drownin ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

بی انرژی بودن، از پا افتادن ادامه دادن به کار یا فعالیت در حالی که بسیار خسته، فرسوده، یا فاقد منابع لازم هستید. مترادف؛ run on fumes, be drained, b ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

کسی را بسیار خسته و فرسوده کردن، معمولاً با دادن کار زیاد یا درخواست تلاش بیش از حد. مترادف؛ exhaust, wear out, tire out, drain, overwork مثال؛ "The ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

هیجان زده شدن، لذت بردن مترادف؛ enjoy, relish, take pleasure in, get a kick out of, be thrilled by مثال؛ "She gets a thrill out of riding roller coas ...