پیشنهادهای حسین کتابدار (٢٤,٣٣٣)
صدفک نامی عامیانه و قدیمی برای بیماری پسوریازیس/ Psoriasis است؛ یک بیماری خودایمنی مزمن پوست که باعث ایجاد لکه های قرمز و فلس مانند سفید یا نقرهای رن ...
Psoriasis/ /səˈraɪəsɪs/ سُرایِسِس – پسوریازیس 🔹 معادل های فارسی: پسوریازیس | صدفک | بیماری پوستی مزمن | بیماری خودایمنی پوست پسوریازیس یک بیماری مزم ...
🔹 معادل فارسی: بی زرق وبرق / ساده و کاربردی / بدون امکانات اضافی / اقتصادی 🔸 مثال ها: We stayed at a no - frills hotel near the airport. توی یه هتل ...
🔹 معادل فارسی: لجباز / کله شق / خودسر / سرسخت / یک دنده 🔸 مثال ها: He’s a headstrong businessman who never takes advice. یه تاجر کله شقه که هیچ وقت ...
🔹 معادل فارسی: فهمیدم / لازم نیست بیشتر توضیح بدی / گرفتم چی می گی / دیگه نگو، من پایه م ( در زبان محاوره ای: حرفتو زدی، دیگه لازم نیست توضیح بدی، ...
1. شیمیایی – کلی: لومینول ترکیبی آلی با فرمول شیمیایی C₈H₇N₃O₂ است که هنگام واکنش با یک اکسیدکننده ی مناسب، نور آبی ( شیمی تابی یا chemiluminescence ...
🔹 معادل فارسی: به بی راهه رفتن / خراب شدن اوضاع / از مسیر خارج شدن / به فنا رفتن 🔸 مثال ها: Everything went sideways after the power outage. بعد از ...
🔹 معادل فارسی: داغون کردن / سوراخ سوراخ کردن / نابود کردن / به فنا دادن 🔹 مترادف ها: destroy – ruin – wreck – blast – tear apart – devastate – mess ...
مثال؛ His clapped - out motorcycle barely made it up the hill. موتور داغونش به زور از تپه بالا رفت. She looked totally clapped out after working a d ...
1. اشک درآوردن / بغض کردن وقتی کسی در آستانه ی گریه است یا اشک در چشمانش حلقه می زند. مثال: I always tear up at weddings. همیشه توی عروسی ها اشکم درم ...
🔹 معادل فارسی: تفنگ کالیبر ۴۴ ( عامیانه ) 🔹 مثال ها: He pulled out the fo - fo and started blasting. تفنگ فُو - فُو رو کشید بیرون و شروع کرد به ش ...
🔹 معادل فارسی: اسلحه ( عامیانه ) / آهنگ خفن / آدم گنگ / سوسیس ( در کاربرد بریتانیایی ) 🔸 مثال ها: He pulled out a banger and threatened the guy. ی ...
🔹 معادل فارسی: دل نشین / جذاب / گرم و صمیمی / خوشایند / دعوت کننده The kitchen is cheerful and inviting. آشپزخونه شاد و دل نشینه. Her voice was so ...
🔹 معادل فارسی: دل پذیر و مطبوع ( برای هوا ) / آرام و ملایم / خوش بو و آرام بخش / دیوانه یا عجیب ( در کاربرد غیررسمی و طنز ) 🔸 مثال ها: The balmy w ...
🔹 معادل فارسی: آشنا کردن با چیزی باحال یا خاص / در جریان گذاشتن / خط دادن / چشم باز کردن She hipped me to this underground jazz club. اون منو با یه ...
1. ( شوخی یا فریب – عامیانه ) : وقتی کسی رو put on می کنی، یعنی باهاش شوخی می کنی یا سعی می کنی چیزی غیرواقعی رو بهش بقبولونی—معمولاً به صورت طنز یا ...
🔹 معادل فارسی: جزئیات رو بده / بگو دقیقاً چی شده / همه ی اطلاعاتو بریز بیرون ( در زبان محاوره ای: بگو ببینم چی شده، همه چی رو تعریف کن، جزئیات رو ...
🔹 معادل فارسی: بذار بهت یاد بدم / بذار بهت درس بدم / الان بهت نشون می دم چی به چیه ( در زبان محاوره ای: بذار بهت حالی کنم، الان بهت یاد می دم، بذار ...
🔹 معادل فارسی: ساده اش کن / به زبان آدمیزاد بگو / طوری بگو که همه بفهمن ( در زبان محاوره ای: یه جوری بگو بفهمم، ساده اش کن، به زبان خودمون بگو ) ...
1. پر کردن فرم یا جای خالی: وقتی اطلاعاتی را در یک فرم، سند یا فضای خالی وارد می کنیم. مثال: Please fill in your name and address. لطفاً نام و نشانی ...
1. ( اطلاع رسانی – اجتماعی ) : وقتی کسی را clue in می کنیم، یعنی اطلاعات لازم یا جدیدی را به او می دهیم تا در جریان موضوعی قرار بگیرد. مثال: I clued ...
1. ( ترتیب دادن – فیزیکی ) : چیدن یا پهن کردن چیزی روی سطح صاف به صورت منظم. مثال: She laid out the tools on the table. ابزارها رو روی میز چید. 2. ...
🔹 معادل های فارسی: زبانشناسی اجتماعی | جامعه شناسی زبان | مطالعه ی روابط زبان و جامعه 1. اصطلاح علمی – زبانشناسی و جامعه شناسی: Sociolinguistics علم ...
🔹 معادل فارسی: سبک واژه گزینی / طرز بیان / شیوه ی عبارتی ( در زبان محاوره ای: �جورِ حرف زدن�، �نوع گفتار�، �ادبیات خاص گفتاری� ) 🔹 مثال ها: Lega ...
🔹 معادل فارسی: سخنوری / فن بیان در جمع / هنر خطابه ( در کاربرد مذهبی: �نمازخانه کوچک� یا �عبادتگاه خصوصی� ) 🔹 مثال ها: The prime minister has a ...
اِنانسی اِی شِن 🔹 معادل فارسی: تلفظ واضح / بیان روشن / ادای دقیق واژگان ( در زبان محاوره ای: روشن حرف زدن، واضح ادا کردن، کلمات رو درست گفتن ) 🔹 م ...
در زبان شناسی، inflection به معنای تغییر در شکل کلمه برای نشان دادن ویژگی های دستوری مختلف مانند زمان، حالت، شخص، عدد، حالت دستوری و جنس است. این تغی ...
🔹 معادل فارسی: نحو / ساختار نحوی / ترتیب واژگان در جمله ( زبان شناسی – ساختاری ) : Syntax به مطالعه ی نحوه ی ترکیب واژگان و گروه های واژگانی برای س ...
رِتِریک 🔹 معادل های فارسی: فن بیان | بلاغت | سخنوری | زبان آرایی | بیان شیوا | هنر سخن گفتن 🔸 تعریف ها: 1. اصطلاح ادبی و علمی: Rhetoric هنر و فن اس ...
رِرِفاید 🔹 معادل فارسی: رقیق شده / پالایش یافته / سطح بالا و خاص / دور از دسترس عموم ( در زبان محاوره ای: تو فاز بالا، توی یه دنیای دیگه ست، یه سطح ...
🔹 معادل فارسی: نژاد نایاب / جنس خاص / آدم کمیاب ( در زبان خودمونی: مثل تو دیگه پیدا نمی شه، تو یه چیز خاص، آدمیه که دیگه پیدا نمی شه ) 🔹 مثال ها: ...
🔹 معادل فارسی: بی سابقه / غیرقابل باور / غیرمنتظره / عجیب و غریب ( در زبان محاوره ای: هیچ وقت نشنیده بودیم، واقعا عجیبه، یه چیزیه که آدم باورش نمی ش ...
🔹 معادل فارسی: نشون بده کی رئیس ـه / بفهمون کی حرف آخر رو می زنه / حالتو بگیرن دیگه! ( در زبان خودمونی: خودت رو اثبات کن، بذار بفهمه با کی طرفه، اقت ...
🔹 معادل فارسی: مراقب اوضاع بودن ( در زبان محاوره ای: تا من نیستم مواظب همه چی باش، سنگر رو حفظ کن، یا پای کار وایسا تا من بیام ) 🔹 مثال ها: Can y ...
🔹 معادل فارسی: سفت گرفتن افسار / سخت گیری کردن / کنترل رو بیشتر کردن ( در زبان محاوره ای: افسار رو محکم بگیر، سفت و سختش کن، دیگه باید جدی برخورد کن ...
🔹 معادل فارسی: فرمان به اطاعت دادن / صدا زدن برای پیروی / به خط کردن ( در زبان محاوره ای: صداش زدن که بیاد سر جاش، بهش گفت برگرد و گوش بده، کشیدش عق ...
شدیداً سرزنش کردن، توبیخ کردن یا نصیحت کردن کسی به خاطر اشتباه یا خطایی که انجام داده. این اصطلاح معمولاً وقتی به کار میرود که فردی به صورت جدی و قاط ...
محدود کردن شدید، سختگیری کردن یا سرکوب کردن. معمولاً وقتی یک سازمان، دولت یا فردی تصمیم میگیرد که روی یک مسئله یا رفتار خاص سختگیری کند و جلوی آن را ...
🔹 معادل فارسی: نشانه گیری دقیق / تیراندازی ماهرانه / شلیک با دقت بالا ( در زبان محاوره ای: تک تیراندازی، تیر زدن دقیق، زدن وسط هدف ) 🔹 مثال ها: He ...
🔹 معادل فارسی: هورا! / آخ جون! / ایول! / وای چه باحال! ( در زبان محاوره ای: ووت ووت!، ترکوندی!، دمت گرم! ) 🔹 مثال ها: Just got promoted—woot woot! ...
🔹 معادل فارسی: زرق وبرق نمایشی / شور و هیجان پر زرق وبرق / نمایش پر زرق وبرق و فریبنده ( در زبان محاوره ای: شوآف، نمایش پر زرق وبرق، سر و صدای تبلیغ ...
🔹 معادل فارسی: خنده ی بلند و ناگهانی / صدای جغد / آدم یا موقعیت بامزه / سر و صدای اعتراض آمیز / بوق زدن ( در زبان محاوره ای: ترکوند، خیلی خنده دار ب ...
کَراوز 🔹 معادل فارسی: عیاشی کردن ⎯ شراب خواری پر سر و صدا ⎯ جشن مستی ⎯ خوش گذرونی افراطی ⎯ دورهمی پرشور با نوشیدنی 🔹 مثال ها: They danced and carou ...
بَکَنَل 🔹 معادل فارسی: جشن شراب خواری افراطی ⎯ جشن دیونوسوسی ⎯ عیاشی جمعی ⎯ مراسم پرشور و بی قید و بند 🔹 مثال ها: The party turned into a bacchanal ...
🔹 معادل فارسی: جشن پرشور و شلوغ ⎯ پارتی پرانرژی ⎯ جشن پرزرق وبرق ⎯ مهمانی پرهیاهو 🔹 مثال ها: The company threw a real wingding to celebrate its ann ...
/ˈhuː. tə. n�. ni/ هوتِنَنی 🔹 معادل فارسی: جشن موسیقی محلی خودمانی ⎯ دورهمی فولک با اجرای آزاد ⎯ پارتی بداهه خوانی ⎯ گردهمایی شاد با موسیقی زنده 🔹 ...
سُوآ - رِی 🔹 معادل فارسی: مهمانی شبانه ی رسمی ⎯ گردهمایی شبانه ی هنری یا فرهنگی ⎯ شب نشینی شیک ⎯ جشن شبانه ی خاص 🔹 مثال ها: We attended a glamorous ...
🔹 معادل فارسی: جشن بزرگ و پرشور / گردهمایی عظیم / جشنواره ی گروهی / اجتماع پرهیاهو ( در زبان محاوره ای: جشن شلوغ، پارتی عظیم، جشنواره ی پرانرژی ) � ...
🔹 معادل فارسی: جشن روستایی با رقص و موسیقی محلی / رقص محلی پرجنب وجوش / پارتی سنتی با رقص گروهی ( در زبان محاوره ای: جشن رقص روستایی، پارتی با موسیق ...
/ˌdʒuːbɪˈliː/ جوبیلی 🔹 معادل های فارسی: جشن سالگرد – سال رهایی – سال مقدس – جشن بزرگ – سال آمرزش – سال آزادی 🔹 مثال ها: The Queen’s Platinum Jubile ...