پیشنهاد‌های حسین کتابدار (٢٤,٣٣٣)

بازدید
١٦,١١١
تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

صدفک نامی عامیانه و قدیمی برای بیماری پسوریازیس/ Psoriasis است؛ یک بیماری خودایمنی مزمن پوست که باعث ایجاد لکه های قرمز و فلس مانند سفید یا نقرهای رن ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

Psoriasis/ /səˈraɪəsɪs/ سُرایِسِس – پسوریازیس 🔹 معادل های فارسی: پسوریازیس | صدفک | بیماری پوستی مزمن | بیماری خودایمنی پوست پسوریازیس یک بیماری مزم ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔹 معادل فارسی: بی زرق وبرق / ساده و کاربردی / بدون امکانات اضافی / اقتصادی 🔸 مثال ها: We stayed at a no - frills hotel near the airport. توی یه هتل ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔹 معادل فارسی: لجباز / کله شق / خودسر / سرسخت / یک دنده 🔸 مثال ها: He’s a headstrong businessman who never takes advice. یه تاجر کله شقه که هیچ وقت ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔹 معادل فارسی: فهمیدم / لازم نیست بیشتر توضیح بدی / گرفتم چی می گی / دیگه نگو، من پایه م ( در زبان محاوره ای: حرفتو زدی، دیگه لازم نیست توضیح بدی، ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. شیمیایی – کلی: لومینول ترکیبی آلی با فرمول شیمیایی C₈H₇N₃O₂ است که هنگام واکنش با یک اکسیدکننده ی مناسب، نور آبی ( شیمی تابی یا chemiluminescence ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔹 معادل فارسی: به بی راهه رفتن / خراب شدن اوضاع / از مسیر خارج شدن / به فنا رفتن 🔸 مثال ها: Everything went sideways after the power outage. بعد از ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔹 معادل فارسی: داغون کردن / سوراخ سوراخ کردن / نابود کردن / به فنا دادن 🔹 مترادف ها: destroy – ruin – wreck – blast – tear apart – devastate – mess ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال؛ His clapped - out motorcycle barely made it up the hill. موتور داغونش به زور از تپه بالا رفت. She looked totally clapped out after working a d ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. اشک درآوردن / بغض کردن وقتی کسی در آستانه ی گریه است یا اشک در چشمانش حلقه می زند. مثال: I always tear up at weddings. همیشه توی عروسی ها اشکم درم ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔹 معادل فارسی: تفنگ کالیبر ۴۴ ( عامیانه ) 🔹 مثال ها: He pulled out the fo - fo and started blasting. تفنگ فُو - فُو رو کشید بیرون و شروع کرد به ش ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔹 معادل فارسی: اسلحه ( عامیانه ) / آهنگ خفن / آدم گنگ / سوسیس ( در کاربرد بریتانیایی ) 🔸 مثال ها: He pulled out a banger and threatened the guy. ی ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔹 معادل فارسی: دل نشین / جذاب / گرم و صمیمی / خوشایند / دعوت کننده The kitchen is cheerful and inviting. آشپزخونه شاد و دل نشینه. Her voice was so ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔹 معادل فارسی: دل پذیر و مطبوع ( برای هوا ) / آرام و ملایم / خوش بو و آرام بخش / دیوانه یا عجیب ( در کاربرد غیررسمی و طنز ) 🔸 مثال ها: The balmy w ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٢

🔹 معادل فارسی: آشنا کردن با چیزی باحال یا خاص / در جریان گذاشتن / خط دادن / چشم باز کردن She hipped me to this underground jazz club. اون منو با یه ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. ( شوخی یا فریب – عامیانه ) : وقتی کسی رو put on می کنی، یعنی باهاش شوخی می کنی یا سعی می کنی چیزی غیرواقعی رو بهش بقبولونی—معمولاً به صورت طنز یا ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٢

🔹 معادل فارسی: جزئیات رو بده / بگو دقیقاً چی شده / همه ی اطلاعاتو بریز بیرون ( در زبان محاوره ای: بگو ببینم چی شده، همه چی رو تعریف کن، جزئیات رو ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔹 معادل فارسی: بذار بهت یاد بدم / بذار بهت درس بدم / الان بهت نشون می دم چی به چیه ( در زبان محاوره ای: بذار بهت حالی کنم، الان بهت یاد می دم، بذار ...

پیشنهاد
١

🔹 معادل فارسی: ساده اش کن / به زبان آدمیزاد بگو / طوری بگو که همه بفهمن ( در زبان محاوره ای: یه جوری بگو بفهمم، ساده اش کن، به زبان خودمون بگو ) ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. پر کردن فرم یا جای خالی: وقتی اطلاعاتی را در یک فرم، سند یا فضای خالی وارد می کنیم. مثال: Please fill in your name and address. لطفاً نام و نشانی ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. ( اطلاع رسانی – اجتماعی ) : وقتی کسی را clue in می کنیم، یعنی اطلاعات لازم یا جدیدی را به او می دهیم تا در جریان موضوعی قرار بگیرد. مثال: I clued ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٤

1. ( ترتیب دادن – فیزیکی ) : چیدن یا پهن کردن چیزی روی سطح صاف به صورت منظم. مثال: She laid out the tools on the table. ابزارها رو روی میز چید. 2. ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔹 معادل های فارسی: زبانشناسی اجتماعی | جامعه شناسی زبان | مطالعه ی روابط زبان و جامعه 1. اصطلاح علمی – زبانشناسی و جامعه شناسی: Sociolinguistics علم ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔹 معادل فارسی: سبک واژه گزینی / طرز بیان / شیوه ی عبارتی ( در زبان محاوره ای: �جورِ حرف زدن�، �نوع گفتار�، �ادبیات خاص گفتاری� ) 🔹 مثال ها: Lega ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔹 معادل فارسی: سخنوری / فن بیان در جمع / هنر خطابه ( در کاربرد مذهبی: �نمازخانه کوچک� یا �عبادتگاه خصوصی� ) 🔹 مثال ها: The prime minister has a ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٢

اِنانسی اِی شِن 🔹 معادل فارسی: تلفظ واضح / بیان روشن / ادای دقیق واژگان ( در زبان محاوره ای: روشن حرف زدن، واضح ادا کردن، کلمات رو درست گفتن ) 🔹 م ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

در زبان شناسی، inflection به معنای تغییر در شکل کلمه برای نشان دادن ویژگی های دستوری مختلف مانند زمان، حالت، شخص، عدد، حالت دستوری و جنس است. این تغی ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔹 معادل فارسی: نحو / ساختار نحوی / ترتیب واژگان در جمله ( زبان شناسی – ساختاری ) : Syntax به مطالعه ی نحوه ی ترکیب واژگان و گروه های واژگانی برای س ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رِتِریک 🔹 معادل های فارسی: فن بیان | بلاغت | سخنوری | زبان آرایی | بیان شیوا | هنر سخن گفتن 🔸 تعریف ها: 1. اصطلاح ادبی و علمی: Rhetoric هنر و فن اس ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رِرِفاید 🔹 معادل فارسی: رقیق شده / پالایش یافته / سطح بالا و خاص / دور از دسترس عموم ( در زبان محاوره ای: تو فاز بالا، توی یه دنیای دیگه ست، یه سطح ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔹 معادل فارسی: نژاد نایاب / جنس خاص / آدم کمیاب ( در زبان خودمونی: مثل تو دیگه پیدا نمی شه، تو یه چیز خاص، آدمیه که دیگه پیدا نمی شه ) 🔹 مثال ها: ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔹 معادل فارسی: بی سابقه / غیرقابل باور / غیرمنتظره / عجیب و غریب ( در زبان محاوره ای: هیچ وقت نشنیده بودیم، واقعا عجیبه، یه چیزیه که آدم باورش نمی ش ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔹 معادل فارسی: نشون بده کی رئیس ـه / بفهمون کی حرف آخر رو می زنه / حالتو بگیرن دیگه! ( در زبان خودمونی: خودت رو اثبات کن، بذار بفهمه با کی طرفه، اقت ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔹 معادل فارسی: مراقب اوضاع بودن ( در زبان محاوره ای: تا من نیستم مواظب همه چی باش، سنگر رو حفظ کن، یا پای کار وایسا تا من بیام ) 🔹 مثال ها: Can y ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔹 معادل فارسی: سفت گرفتن افسار / سخت گیری کردن / کنترل رو بیشتر کردن ( در زبان محاوره ای: افسار رو محکم بگیر، سفت و سختش کن، دیگه باید جدی برخورد کن ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔹 معادل فارسی: فرمان به اطاعت دادن / صدا زدن برای پیروی / به خط کردن ( در زبان محاوره ای: صداش زدن که بیاد سر جاش، بهش گفت برگرد و گوش بده، کشیدش عق ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شدیداً سرزنش کردن، توبیخ کردن یا نصیحت کردن کسی به خاطر اشتباه یا خطایی که انجام داده. این اصطلاح معمولاً وقتی به کار میرود که فردی به صورت جدی و قاط ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

محدود کردن شدید، سختگیری کردن یا سرکوب کردن. معمولاً وقتی یک سازمان، دولت یا فردی تصمیم میگیرد که روی یک مسئله یا رفتار خاص سختگیری کند و جلوی آن را ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔹 معادل فارسی: نشانه گیری دقیق / تیراندازی ماهرانه / شلیک با دقت بالا ( در زبان محاوره ای: تک تیراندازی، تیر زدن دقیق، زدن وسط هدف ) 🔹 مثال ها: He ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔹 معادل فارسی: هورا! / آخ جون! / ایول! / وای چه باحال! ( در زبان محاوره ای: ووت ووت!، ترکوندی!، دمت گرم! ) 🔹 مثال ها: Just got promoted—woot woot! ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔹 معادل فارسی: زرق وبرق نمایشی / شور و هیجان پر زرق وبرق / نمایش پر زرق وبرق و فریبنده ( در زبان محاوره ای: شوآف، نمایش پر زرق وبرق، سر و صدای تبلیغ ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔹 معادل فارسی: خنده ی بلند و ناگهانی / صدای جغد / آدم یا موقعیت بامزه / سر و صدای اعتراض آمیز / بوق زدن ( در زبان محاوره ای: ترکوند، خیلی خنده دار ب ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کَراوز 🔹 معادل فارسی: عیاشی کردن ⎯ شراب خواری پر سر و صدا ⎯ جشن مستی ⎯ خوش گذرونی افراطی ⎯ دورهمی پرشور با نوشیدنی 🔹 مثال ها: They danced and carou ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بَکَنَل 🔹 معادل فارسی: جشن شراب خواری افراطی ⎯ جشن دیونوسوسی ⎯ عیاشی جمعی ⎯ مراسم پرشور و بی قید و بند 🔹 مثال ها: The party turned into a bacchanal ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔹 معادل فارسی: جشن پرشور و شلوغ ⎯ پارتی پرانرژی ⎯ جشن پرزرق وبرق ⎯ مهمانی پرهیاهو 🔹 مثال ها: The company threw a real wingding to celebrate its ann ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

/ˈhuː. tə. n�. ni/ هوتِنَنی 🔹 معادل فارسی: جشن موسیقی محلی خودمانی ⎯ دورهمی فولک با اجرای آزاد ⎯ پارتی بداهه خوانی ⎯ گردهمایی شاد با موسیقی زنده 🔹 ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سُوآ - رِی 🔹 معادل فارسی: مهمانی شبانه ی رسمی ⎯ گردهمایی شبانه ی هنری یا فرهنگی ⎯ شب نشینی شیک ⎯ جشن شبانه ی خاص 🔹 مثال ها: We attended a glamorous ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔹 معادل فارسی: جشن بزرگ و پرشور / گردهمایی عظیم / جشنواره ی گروهی / اجتماع پرهیاهو ( در زبان محاوره ای: جشن شلوغ، پارتی عظیم، جشنواره ی پرانرژی ) � ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔹 معادل فارسی: جشن روستایی با رقص و موسیقی محلی / رقص محلی پرجنب وجوش / پارتی سنتی با رقص گروهی ( در زبان محاوره ای: جشن رقص روستایی، پارتی با موسیق ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

/ˌdʒuːbɪˈliː/ جوبیلی 🔹 معادل های فارسی: جشن سالگرد – سال رهایی – سال مقدس – جشن بزرگ – سال آمرزش – سال آزادی 🔹 مثال ها: The Queen’s Platinum Jubile ...