پیشنهادهای عَجَمَندِه (٣,٧١٨)
بخشاییدن کسی. بخشیدن کسی. رَحمیدن به کسی.
واپوشیدن. واپوشاندن کسی/چیزی.
جا - آبی ( جایی که در آن آب نگه می دارند ) که به دلیل وجود ۲ تا "الف" در کنار هم می شود "جابی".
جا - آبی ( جایی که در آن آب نگه می دارند ) که به دلیل وجود ۲ تا "الف" در کنار هم می شود "جابی".
To telephone s. b/s. th
تِلِفُنیدن به کسی/جایی. زَنگیدن به کسی یا جایی.
کَفیدن.
گرامی یاد.
تاسیس کردن چیزی/جایی. بنیادیدن چیزی/جایی. بَرپاییدن چیزی/جایی.
پیِرَویدن از کسی یا چیزی. فَرمانبُردن از کسی/چیزی
دُمرُو. برساخته بر اساس واژه "پِیرو" برای اشاره به کسی که کورکورانه از اندیشه ایی/شخصی/گروهی می پِیرَوَد
سَرزَنِشیدن.
واکُنِشیدَن به چیزی/کسی.
سازمانیدن چیز هایی/کسایی .
اَرجَحیدن چیزی/کسی بر چیز/کسی.
بازآغازیدن/بازشروعیدن/
بَدَلکاریدن.
غضبیدن. غضباندن کسی/چیزی.
غمگینیدن. غمگیناندن کسی/چیزی.
فَتحیدن جایی.
چیزی/کسی با چیزی/کسی فرقیدن.
فناییدن = به فنا رفتن. فنایاندن = به فنا دادن.
فَسخیدن چیزی.
فوتیدن.
توی قبر گذاشتن.
قسطیدن = قسط پرداخت کردن. قسطاندن = چیزی را قسطی دادن.
قَسَمیدن = قسم خوردن قسماندن = کسی را قسم دادن.
قَصدیدن.
قَوییدن = قوی شدن. قویاندن = قوی کردن.
کُفریدن. کُفرگوییدن/کفرگفتن.
کذبیدن. کذباندن.
کَسریدَن.
کِسِلیدَن.
لازمیدن.
کِنِفیدن.
لَقَبیدن = لقب دادن.
لَطهمیدن.
لُطفیدن.
ساندویچیدن. لُقمهیدن.
لَغویدن.
مِیلیدن. م. ث بعد از اینکه غداتون رو میلیدید، من دِسِر رو میارم.
نیگرنگیدن. فریفتن. مَکریدن.
نجسیدن = نجس شدن. نجساندن = نجس کردن.
نَصبیدن.
نظمیدن. سامانیدن.
بازدمیدن.
دَروندَمیدن .
نَفَسیدن = to breathe
نَفَسیدن.
دمیدن.