پیشنهادهای عَجَمَندِه (٣,٧٣٢)
شفاییدن کسی/بیماریی
شیرفَهمیدن. شیرفَهماندن چیزی به کسی.
جَهانگردیدن.
سَفَریدن به جایی. گَردِشگَریدن در جایی.
قورقوریدن قورباغه.
عذرخواهیدن از کسی برای چیزی. پوزشیدن از کسی برای چیزی.
اطلاعیدن به کسی درمورد چیزی. خبراندن به کسی درمورد چیزی. اعلامیدن چیزی به کسی.
اِجازِهیدن به کسی برای انجامیدن کاری.
چیزی را هَدفیدن. چیزی را قَصدیدن.
پَندیدن به کسی. اَندرزیدن به کسی.
عشقورزیدن به کسی/چیزی. ستاییدن/ستودن کسی/چیزی.
برگرفتن. برگزیدن. فَرزَندخواندِهیدن کسی.
واپاییدن.
بخشاییدن کسی. بخشیدن کسی. رَحمیدن به کسی.
واپوشیدن. واپوشاندن کسی/چیزی.
جا - آبی ( جایی که در آن آب نگه می دارند ) که به دلیل وجود ۲ تا "الف" در کنار هم می شود "جابی".
جا - آبی ( جایی که در آن آب نگه می دارند ) که به دلیل وجود ۲ تا "الف" در کنار هم می شود "جابی".
To telephone s. b/s. th
تِلِفُنیدن به کسی/جایی. زَنگیدن به کسی یا جایی.
کَفیدن.
گرامی یاد.
تاسیس کردن چیزی/جایی. بنیادیدن چیزی/جایی. بَرپاییدن چیزی/جایی.
پیِرَویدن از کسی یا چیزی. فَرمانبُردن از کسی/چیزی
دُمرُو. برساخته بر اساس واژه "پِیرو" برای اشاره به کسی که کورکورانه از اندیشه ایی/شخصی/گروهی می پِیرَوَد
سَرزَنِشیدن.
واکُنِشیدَن به چیزی/کسی.
سازمانیدن چیز هایی/کسایی .
اَرجَحیدن چیزی/کسی بر چیز/کسی.
بازآغازیدن/بازشروعیدن/
بَدَلکاریدن.
غضبیدن. غضباندن کسی/چیزی.
غمگینیدن. غمگیناندن کسی/چیزی.
فَتحیدن جایی.
چیزی/کسی با چیزی/کسی فرقیدن.
فناییدن = به فنا رفتن. فنایاندن = به فنا دادن.
فَسخیدن چیزی.
فوتیدن.
توی قبر گذاشتن.
قسطیدن = قسط پرداخت کردن. قسطاندن = چیزی را قسطی دادن.
قَسَمیدن = قسم خوردن قسماندن = کسی را قسم دادن.
قَصدیدن.
قَوییدن = قوی شدن. قویاندن = قوی کردن.
کُفریدن. کُفرگوییدن/کفرگفتن.
کذبیدن. کذباندن.
کَسریدَن.
کِسِلیدَن.
لازمیدن.
کِنِفیدن.
لَقَبیدن = لقب دادن.
لَطهمیدن.