اسم - صفحه 93
ترکیب دو اسم محمد و صانع ( ستوده و آفریننده )
پسر
عربی
مذهبی و قرآنی محمدصفی
ترکیب دو اسم محمد و صفی ( ستوده و خالص )
پسر
عربی
مذهبی و قرآنی محمدمازیار
ترکیب دو اسم محمد و مازیار ( ستوده و صاحب کوهستان )
پسر
فارسی، عربی
مذهبی و قرآنی محمدمنان
ترکیب دو اسم محمد و منان ( ستوده و بخشنده )
پسر
عربی
مذهبی و قرآنی محمدهیرسا
ترکیب دو اسم محمد و هیرسا ( ستوده و پرهیزگار )
پسر
فارسی، عربی
مذهبی و قرآنی محمدکارن
ترکیب دو اسم محمد و کارن ( ستوده و جنگجو )
پسر
فارسی، عربی
مذهبی و قرآنی محمدکاوه
ترکیب دو اسم محمد و کاوه ( ستوده و از شخصیت های شاهنامه )
پسر
فارسی، عربی
مذهبی و قرآنی محمدکسری
ترکیب دو اسم محمد و کسری ( ستوده و خسرو )
پسر
فارسی، عربی
مذهبی و قرآنی محمدیار
محمد ( عربی ) + یار ( فارسی ) یار و یاور محمد
پسر
فارسی، عربی محمدیاسان
ترکیب دو اسم محمد و یاسان ( ستوده و نام یکی از پیغمبران باستانی ایران )
پسر
فارسی، عربی
مذهبی و قرآنی محموده
محمود، پسندیده و ستوده، نام گیاهی ( سمقونیا )، و
دختر
عربی
مذهبی و قرآنی محنی
به حنا رنگ کننده
دختر
فارسی محی الدین
زنده کننده دین
پسر
عربی محیا 2
صورت، رخساره، چهره
دختر
عربی محیان
وقت و هنگام چیزی
دختر
فارسی محیصا
رستگار شده، پاک و آمرزیده
دختر
فارسی، عربی
مذهبی و قرآنی محیط
فراگیرنده، احاطه کننده، پاره خطی که دور سطحی را فرا می گیرد، اقیانوس، آگاه و باخبر، از نام ها و صفا ...
پسر
عربی
مذهبی و قرآنی محیی
زنده کننده، احیاکننده، از نامهای خداوند
پسر
عربی مدارا
نرمی، لطف، مهربانی
دختر
عربی مدبر
تدبیرکننده، باتدبیر، چاره جو، از نام های خداوند، اندیشمند، چاره گر، از نام ها و صفات خداوند، ( در ق ...
پسر
عربی
مذهبی و قرآنی مدحت
آنچه به آن کسی رابستایند، ستایش، مدح
دختر
عربی مدریک
پسر تیز هوش، انسان فهیم، کسی که درک می کند
پسر
فارسی هیراب
نام فرشته باد
پسر
فارسی هیران
محل قرار، قرار ( نگارش کردی
دختر
کردی هیرسا
پارسا و پرهیزگار، پارسا
پسر
فارسی هیرساد
خورشید پاک
پسر
فارسی هیرمان
به یاد ماندنی
پسر
لری هیرمند
نام رودی بزرگ در سیستان، ( در اوستایی ) دارای پل و دارنده ی سد و بند، ( اَعلام ) ( = هِلمند ) : رود ...
پسر
فارسی هیروان
محافظ و نگهبان آتش، [ ( هیر = آتش، وان ( بان ) = جزء پسین بعضی از کلمههای مرکب به معنی «محافظ» و «ن ...
پسر
فارسی هیرود
نام مردی از اهالی سارد در زمان کوروش پادشاه هخامنشی، ( اَعلام ) نام یکی از پادشاهان پارت ( اشکانی ) ...
پسر
فارسی هیرون
نوعی نی میان پر
پسر
فارسی هیرکان
وفادار به عهد
پسر
فارسی هیری
گل همیشه بهار، ( در گیاهی ) ( = خیری ) گل شب بو، گلی که شبها بوی خوش دارد
دختر
فارسی
طبیعت هیزان
نیرومند، توانا، توانا ( نگارش کردی
دختر
کردی هیژان
لایق و سزاوار، ارزیدن، جنبیدن ( نگارش کردی
دختر
کردی هیشنگ
هوشنگ، پسر سیامک پادشاه پیشدادی ایران
پسر
فارسی هیشو
از شخصیتهای شاهنامه
پسر
فارسی
تاریخی و کهن هیشوی
از شخصیتهای شاهنامه، نام مرزداری در مرز ایران و روم در زمان گشتاسپ پادشاه کیانی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن هرمان
نام یکی از پادشاهان یونانی
پسر
یونانی هرمزان
منسوب به هرمز، ( هرمز، ان ( پسوند نسبت ) )، ( اَعلام ) هرمزان: [قرن اول هجری] فرماندار خوزستان در ز ...
پسر
فارسی هرمزدیار
خدایار
پسر
فارسی هرمزیار
خدایار، آن که خداوند یار اوست، ( اَعلام ) نام خاص یک موبد پارسی است که در قرن میلادی می زیسته است
پسر
فارسی هرمس
فرستاده خدایان، از خدایان اولمپی، نام پسر زئوس و مایا
پسر
یونانی
تاریخی و کهن هرمیس
شیر یا کرگدن
دختر
عربی هرمینا
سفر، حرکت، سفر حرکت
دختر
اوستایی، پهلوی هرمیون
نام همسر سردار اساطیری یونان
دختر
یونانی
تاریخی و کهن هرنگ
آرامش و قوت قلب
پسر
لری هرواک
نام دیگر خسروپرویز پادشاه ساسانی
پسر
فارسی هریاد
همیشه در خاطر
پسر
کردی هزاره
از شخصیتهای شاهنامه، لقب کوت از سرداران رومی سپاه خسروپرویز پادشاه ساسانی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن هزبر
هژبر، شیر
پسر
فارسی هژین
زندگی جاویدان
دختر
کردی هستان
وجود و هستی
پسر
فارسی هستنوه
قیام تودةمردم ( نگارش کردی
دختر
کردی هستیدخت
دختر زندگی و زندگانی، ( هستی = زندگی، زندگانی، دخت = دختر ) دختر زندگی و زندگانی
دختر
فارسی هشیار
هوشیار، دارای حواسِ جمع، آگاه، بیدار، ( = هوشیار )، ( اَعلام ) نام ستاره شناسی دانا از پارس که در د ...
پسر
فارسی هفال
رفیق ( نگارش کردی
پسر
کردی هفدن
وزن شعر ( نگارش کردی
دختر
کردی هفیان
آرام گرفتن، آرام گرفتن ( نگارش کردی
دختر
کردی هگبه
رةآورد، هدیةسفر، خورجین ( نگارش کردی
دختر
کردی هلاله
گلی زرد رنگ خوشبو، آلالة، جارزدن، با خبر ساختن ( نگارش کردی
دختر
کردی
گل هلاکو
نام پسر تولوی و نوه چنگیزخان مغول
پسر
مغولی
تاریخی و کهن هلبژارده
انتخاب شده ( نگارش کردی
پسر
کردی هلبژیر
انتخاب کننده ( نگارش کردی
پسر
کردی هلبست
شعر ( نگارش کردی
پسر
کردی هلپرین
رقصیدن، رقصیدن ( نگارش کردی
دختر
کردی هلدا
مادر خوشبو
دختر
فارسی هلدیر
آبشار، آبشار ( نگارش کردی
پسر
کردی
طبیعت هلگر
بردارندة، حامل، بلند نگةدارنده ( نگارش کردی
پسر
کردی هلگورد
بهترین جلودار ( نگارش کردی
پسر
کردی هلما
محافظ، معنی اسم را در این قسمت بنویسید خیلی صبور
دختر
لاتین، عربی هلمت
حمله، هجوم ( نگارش کردی
پسر
کردی هلموت
کنایه از کوهی که صعود به آن دشوار است ( نگارش کردی
پسر
کردی هلنسا
مانند خورشید، هل ( فارسی ) + نسا ( عربی ) زنان معطر
دختر
فارسی، یونانی، عربی هلو
عقاب ( نگارش کردی
پسر
کردی هلورین
ریختن چیزی از بالا به پایین ( نگارش کردی
پسر
کردی هلکو
کوه کوچک، تپه، کوةکوچک، تپه ( نگارش کردی
پسر
کردی هلکوت
فرصت، وقت ( نگارش کردی
پسر
کردی هلیانا
مانند خورشید
دختر
یونانی هلیانه
نام یک گیاه، ( در گیاهی ) شاه ترج، شاهتره که مصرف دارویی دارد
دختر
فارسی
طبیعت هلیسا
دختر خورشید
دختر
یونانی هلیل
هلال ماه
پسر
فارسی
کهکشانی هلین
نور و روشنایی
دختر
فرانسوی هلینا
روشنایی، نور، هلن، فرانسه از یونانی روشنایی، در اساطیر یونان همسر منلاس پادشاه اسپارت که جنگ تروا ب ...
دختر
یونانی هلیوس
هلیون، خورشید
پسر
عبری هلیون
خورشید، هلیوس
دختر
عبری وژاسپ
وجاسب، دارنده اسب بزرگ، نام پسر هباسپ از خاندان کیانی
پسر
فارسی وژمه
نسیم و یا باد بهاری
دختر
فارسی وساک
نام همسر سیامک پسر کیومرث پادشاه پیشدادی، نساک
پسر
فارسی
تاریخی و کهن وسپار
آفریننده همه
پسر
فارسی وسپور
نام دانا و هنرمندی در زمان انوشیروان پادشاه ساسانی، واسپور، لقب نجبا و شاهزادگان اشکانی و ساسانی
پسر
فارسی وسپوهر
واسپور، لقب نجبا و شاهزادگان اشکانی و ساسانی، نام دانا و هنرمندی در زمان انوشیروان پادشاه ساسانی
پسر
فارسی وستهم
نام سپهبد بابل در زمان یزدگرد پادشاه ساسانی، ویستهم، گستهم نام سپهبد بابل در زمان یزدگرد پادشاه ساس ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن وستوی
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری ایرانی در زمان خسروپرویز پادشاه ساسانی
پسر
فارسی وسمه
برگ نیل یا رنگی شبیه نیل، ماده رنگی ای که از نوعی گیاه به دست می اید
دختر
عربی وش
خواستن ( نگارش کردی
دختر
کردی وشان
افشان، کاشتن، تکان شدید ( نگارش کردی
دختر
کردی وشم
بلدرچین، در مازندرانی و گیلکی ( انزلی، رشت، لاهیجان ) به معنی بلدرچین است
پسر
مازندرانی، گیلکی وشمگیر
صیدکننده بلدرچین، نام پسر زیار از امرای آل زیار، وشم ( بلدرچین ) گیرنده، صید کننده ی وشم ( بلدرچین ...
پسر
فارسی وشن
خوب است، خوب است ( نگارش کردی
دختر
کردی