پیشنهادهای جلیل جعفری (١,٧٥٩)
بعید نبودن، دور از انتظار نبودن.
قانونی کردن، رسمی کردن.
توی کف رابطه جنسی بودن
کشش جنسی مترداف با: Sexual attraction جاذبه جنسی
Idiomatic expression for sexual intercourse with a member of the opposite sex. رابطه شهوانی با جنس مخالف
معقول، دلگرم، بی پروا، رازدار.
برگ برنده
British English spoken used to tell someone rudely or angrily to go away. برو رد کارت، گورتو گم کن.
راز سر به مهر، سر مگو.
حق به جانب
حق به جانب
جمع آوری اطلاعات برای یافتن کسی یا چیزی
ته و توی چیزی را درآوردن.
آره دیگه، پس چی.
شهر هرت
A common phrase is to refer to a child who gets mad because he doesn't get what he wants. بچه لوس و ننر
A person that you send to do all of your dirty work, or someone that takes responsibility for whatever mess you've gotten yourself into ( i. e. a sca ...
If someone does not go quietly, they do not leave a particular job or a place without complaining or resisting. She's not going to go quietly.
It's not used to mean because of how it was, this is how it is now. Instead, it's an elided form of a simple statement: as ( it was ) then, so ( it i ...
ای وای من!، ای داد و بیداد!، عجب!
گیر آوردن کسی، کسی را پیدا کردن.
تا، آنچنان، به قدری، به همین دلیل/علت، به منظور، برای اینکه. ( در مکالمه ممکن است به دلیل شباهت تلفظ با sow به معنی افشاندن/بذرافشانی اشتباه گرفته ...
ترس آور، دهشتناک.
خود را به جای فرد مرده یا مفقود جا زدن
برای روز مبادا، شاید روزی، یک روزی، یک وقتی، خدا را چه دیدی.
اعیانی، با افاده، با لذت.
گیرم دل به شک تو بگو بخواهی نخواهی
( Ask me ) anything at all!: ( Ask me ) whatever you like! idiom. ( He doesn't like ) anything at all!: ( He likes ) absolutely nothing! هر چه که باش ...
داد و هوار
همچنان حضور داشتن همچنان سر کار بودن همچنان به انجام وظیفه مشغول بودن
ارایه توضیح
احیای مصنوعی ( مجموعه کارهایی از کمک های اولیه برای نجات جان یک فرد ) تنفس مصنوعی تنفس دهان به دهان
بدون اشکال، بدون عیب و ایراد، بی کم و کاست.
دفتر ثبت وقایع روزانه
چشم یاری حافظ: ما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
سند مکتوب، گزارش، شرح ماوقع.
نشان مخصوص نیروهای انتظامی
دست خودتو می بوسه.
حالی کردن
Someone or something that makes people join together to support a person, cause, etc. or that rouses people to action ایضا: عامل تحریک مردم
ردپا، رد و نشان.
فریبکاری و حقه بازی با مردم.
مارموز، موزمار.
اداره، محل کار.
ولگردی، علافی، هرزه گردی .
بگذریم، به هر حال.
باری، القصه، خلاصه.
بزرگی از نظر اندازه، رتبه و مقدار.
حفظ جایگاه، حفظ کرامت.
سئوال های زیرکانه