پیشنهادهای جلیل جعفری (١,٨٣٢)
کلاه خدمت سربازی
قدم رو
قدرت اجرایی، تشکیلات.
محال است، امکان ندارد.
حساسیت بی جا
قلچماق قلچماق . [ ق ُ چ ُ ] ( ترکی ، ص مرکب ) مرد شهوت پرست و اوباش . ( آنندراج از سفرنامه ٔ شاه ایران ) . این کلمه مرکب از قل به معنی بازو و چماق اس ...
عجالتا
شوخیش هم قشنگ نیست، حرفشو نزن.
گاو پیشونی سفیده، همه کس و در همه جا او را می شناسند.
you can't miss it/him/her ect.
A member of a group having common characteristics عضوی از یک گروه با مشخصات مشترک
جلب توجه کردن، شهرت پیدا کردن، مشهور بودن.
ضرب و شتم، کتک کاری.
از تو چه پنهان.
کسی را به امان خدا رها کردن. مترداف با: leave someone to his or her own devices
عوضی، مزخرف.
بازوبند، سربند.
تته پته کردن، به لکنت افتادن.
شرم زده، شرم آگین، خجالت زده.
بی نظیر، معرکه، محشر، همه چیز تمام.
"The very man" is a strange little expression meaning, "that man in particular". آدم مشخص، آدم خاص.
To have an often immoral sexual relationship with ( someone ) . با کسی روی هم ریختن، با کسی رابطه جنسی داشتن
بازار ( به معنی شهرت ) ، بازار گرمی کردن.
بعید نبودن، دور از انتظار نبودن.
قانونی کردن، رسمی کردن.
توی کف رابطه جنسی بودن
کشش جنسی مترداف با: Sexual attraction جاذبه جنسی
Idiomatic expression for sexual intercourse with a member of the opposite sex. رابطه شهوانی با جنس مخالف
معقول، دلگرم، بی پروا، رازدار.
برگ برنده
British English spoken used to tell someone rudely or angrily to go away. برو رد کارت، گورتو گم کن.
راز سر به مهر، سر مگو.
حق به جانب
حق به جانب
جمع آوری اطلاعات برای یافتن کسی یا چیزی
ته و توی چیزی را درآوردن.
آره دیگه، پس چی.
شهر هرت
A common phrase is to refer to a child who gets mad because he doesn't get what he wants. بچه لوس و ننر
A person that you send to do all of your dirty work, or someone that takes responsibility for whatever mess you've gotten yourself into ( i. e. a sca ...
If someone does not go quietly, they do not leave a particular job or a place without complaining or resisting. She's not going to go quietly.
It's not used to mean because of how it was, this is how it is now. Instead, it's an elided form of a simple statement: as ( it was ) then, so ( it i ...
ای وای من!، ای داد و بیداد!، عجب!
گیر آوردن کسی، کسی را پیدا کردن.
تا، آنچنان، به قدری، به همین دلیل/علت، به منظور، برای اینکه. ( در مکالمه ممکن است به دلیل شباهت تلفظ با sow به معنی افشاندن/بذرافشانی اشتباه گرفته ...
ترس آور، دهشتناک.
خود را به جای فرد مرده یا مفقود جا زدن
برای روز مبادا، شاید روزی، یک روزی، یک وقتی، خدا را چه دیدی.
اعیانی، با افاده، با لذت.
گیرم دل به شک تو بگو بخواهی نخواهی