پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٣٠)
سوختار خاموش کن ( تاجیکستان )
کارپرتایی ( تاجیکستان )
معلوم کسی کردن ؛ به او خبر دادن. او را مطلع کردن. به اطلاع او رساندن : به نزدیک ملک هیاطله رفت و معلوم ایشان کرد که ملک او را می رسد. ( فارسنامه ابن ...
معلوم کسی کردن ؛ به او خبر دادن. او را مطلع کردن. به اطلاع او رساندن : به نزدیک ملک هیاطله رفت و معلوم ایشان کرد که ملک او را می رسد. ( فارسنامه ابن ...
( فروآمدن ) فروآمدن. [ ف ُ م َ دَ ] ( مص مرکب ) فروافتادن و ریخته شدن خانه و دیوار. ( آنندراج ) . پایین آمدن و افتادن : بسنگ آسیا ماند بگردش فروآید ه ...
( فروآمدن ) فروآمدن. [ ف ُ م َ دَ ] ( مص مرکب ) فروافتادن و ریخته شدن خانه و دیوار. ( آنندراج ) . پایین آمدن و افتادن : بسنگ آسیا ماند بگردش فروآید ه ...
فروآمدن به چیزی ؛ میل کردن بدان. ( آنندراج ) .
فروآمدن به چیزی ؛ میل کردن بدان. ( آنندراج ) .
فروآمدن به چیزی ؛ میل کردن بدان. ( آنندراج ) .
فروآمدن به چیزی ؛ میل کردن بدان. ( آنندراج ) .
آب محیط ؛ دریای بزرگ. اقیانوس : آب محیط را ز کرامات کرده پل بگذشته ز آتشین پل این طاق آب فام. خاقانی. ز آب محیط دید کمر بر میان خاک از جرم خاک بست ...
محیط کحلی رنگ ؛ کنایه از دنیاست : صدف این محیط کحلی رنگ چون برآسود در بکام نهنگ. نظامی.
آب محیط ؛ دریای بزرگ. اقیانوس : آب محیط را ز کرامات کرده پل بگذشته ز آتشین پل این طاق آب فام. خاقانی. ز آب محیط دید کمر بر میان خاک از جرم خاک بست ...
سعی پیوستن
جنگ پیوستن ؛ جنگ کردن. جنگ درگرفتن : و غوریان جنگی پیوستند بر برجها و باره که از آن سخت تر نباشد. ( تاریخ بیهقی ) . روز پنجم از هر دوجانب جنگی سخت تر ...
پیوستن مقاومت ؛ پایداری کردن : و اگر شجاع نبودی هیچکس با سپاه دیو و پری مقاومت نپیوستی. ( سند بادنامه ص 321 ) .
پیوستن مقاومت ؛ پایداری کردن : و اگر شجاع نبودی هیچکس با سپاه دیو و پری مقاومت نپیوستی. ( سند بادنامه ص 321 ) .
جنگ پیوستن ؛ جنگ کردن. جنگ درگرفتن : و غوریان جنگی پیوستند بر برجها و باره که از آن سخت تر نباشد. ( تاریخ بیهقی ) . روز پنجم از هر دوجانب جنگی سخت تر ...
پیوستن مقاومت ؛ پایداری کردن : و اگر شجاع نبودی هیچکس با سپاه دیو و پری مقاومت نپیوستی. ( سند بادنامه ص 321 ) .
پیوستن مقاومت ؛ پایداری کردن : و اگر شجاع نبودی هیچکس با سپاه دیو و پری مقاومت نپیوستی. ( سند بادنامه ص 321 ) .
پیوستن کاری ؛ کردن آن : منی چون بپیوست با کردگار شکست اندر آورد و برگشت کار. فردوسی.
پیوستن کاری ؛ کردن آن : منی چون بپیوست با کردگار شکست اندر آورد و برگشت کار. فردوسی.
پیوستن وصال ؛ آشنا شدن. مصاحب گردیدن : وی امسال پیوست با ما وصال کجا داندم عیب هفتاد سال. سعدی.
پیوستن وصال ؛ آشنا شدن. مصاحب گردیدن : وی امسال پیوست با ما وصال کجا داندم عیب هفتاد سال. سعدی.
پیوستن مهر ؛ ورزیدن مهر، از در دوستی درآمدن. دوستی و مهر نمودن : نپیوست خواهد جهان با تو مهر نه نیز آشکارا نمایدت چهر. فردوسی. چون انس گرفت و مهر پ ...
پیوستن مهر ؛ ورزیدن مهر، از در دوستی درآمدن. دوستی و مهر نمودن : نپیوست خواهد جهان با تو مهر نه نیز آشکارا نمایدت چهر. فردوسی. چون انس گرفت و مهر پ ...
تقویم در تقویم چنین کسان سعی پیوستن همچنان باشد که شمشیر بر سنگ آزمایند. ( کلیله و دمنه ) . و چون پادشاهزادگان بازگشتند و مهمات ایشان کفایت شد روی ب ...
دخترخانه. [ دُ ت َ ن َ / ن ِ ] ( اِ مرکب ) خانه دختران. زناخانه. جنده خانه. ( ناظم الاطباء ) . نجیب خانه. کنایه از فاحشه خانه است. خیرخانه.
دخترخانه. [ دُ ت َ ن َ / ن ِ ] ( اِ مرکب ) خانه دختران. زناخانه. جنده خانه. ( ناظم الاطباء ) . نجیب خانه. کنایه از فاحشه خانه است. خیرخانه.
مول. ( اِ ) درنگ و تأخیر. ( غیاث ) . درنگ و تأخیر و توقف و بازایستادگی. ( ناظم الاطباء ) . بودن و درنگ و تأخیر. و مول مول یعنی باش باش. ( از برهان ...
مول. ( اِ ) عاشق و عاشقباز و رفیق و یار زن. ( ناظم الاطباء ) . معشوقه زن را گویند. ( فرهنگ جهانگیری ) . معشوق زن. ( غیاث ) . مولی. آنکه با زنی رابطه ...
ولدالزنا. [ وَ ل َ دُزْ زِ ] ( ع ص مرکب ) زاده حرام. ( غیاث اللغات ) . حرام زاده. ( کشاف اصطلاحات الفنون ) ( آنندراج ) . || ( اِ مرکب ) پروانه ها و ک ...
درآمدن شوی بر زن ؛ دخول. مباشرت : ملکی از ایشان غلبه گرفت و عروسان را دوشیزگی بردی پیش از درآمدن شوی. ( التفهیم ) .
درآمدن شوی بر زن ؛ دخول. مباشرت : ملکی از ایشان غلبه گرفت و عروسان را دوشیزگی بردی پیش از درآمدن شوی. ( التفهیم ) .
درآمدن شوی بر زن ؛ دخول. مباشرت : ملکی از ایشان غلبه گرفت و عروسان را دوشیزگی بردی پیش از درآمدن شوی. ( التفهیم ) .
درآمدن به دین کسی ؛ به او گرویدن : اکنون محمد بیرون آمده است و نامه نوشته است که به دین من درآیید، شما چه می گوئید. ( قصص الانبیاء ص 225 ) .
درآمدن به دین کسی ؛ به او گرویدن : اکنون محمد بیرون آمده است و نامه نوشته است که به دین من درآیید، شما چه می گوئید. ( قصص الانبیاء ص 225 ) .
سپاه روم ؛ کنایه از روز است : چو شاهنشاه صبح آمد بر اورنگ سپاه روم زد بر لشکر زنگ. نظامی. لشکر روم شاه سیارگان به افق مغربی خرامید و جمال جهان آرا ...
سپاه زنگ. [ س ِ هَِ زَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از مو بود که گرد صورت برآید. ریش : بگرد عارض آن ماهروی چاه زنخ سپاه زنگ درآمد بسان مور و ملخ ...
هم افق
هم افق
هم افق
بوزنگان. [ زَ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) ج ِ بوزنه : آن یکی برجهد چو بوزنگان پای کوبد بنغمه طنبور. ناصرخسرو. و رجوع به بوزنه و بوزینه شود.
بوزنگان. [ زَ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) ج ِ بوزنه : آن یکی برجهد چو بوزنگان پای کوبد بنغمه طنبور. ناصرخسرو. و رجوع به بوزنه و بوزینه شود.
بوزنگان. [ زَ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) ج ِ بوزنه : آن یکی برجهد چو بوزنگان پای کوبد بنغمه طنبور. ناصرخسرو. و رجوع به بوزنه و بوزینه شود.
آورده اند که . . . . . . . . . . . . . . ( آوردن ) آوردن. [ وَ دَ ] ( مص ) ( از: آ، به معنی سوی یا به معنی سلب بردن ) بردن بسوی کسی. ایتاء. اجأه. ...
آورده اند که . . . . . . . . . . . . ( آوردن ) آوردن. [ وَ دَ ] ( مص ) ( از: آ، به معنی سوی یا به معنی سلب بردن ) بردن بسوی کسی. ایتاء. اجأه. اِت ...
آورده اند که . . . . . . . . . . . . . . . . ( آوردن ) آوردن. [ وَ دَ ] ( مص ) ( از: آ، به معنی سوی یا به معنی سلب بردن ) بردن بسوی کسی. ایتاء. اجا ...
آورده اند که . . . . . . . . . . . . . . .
آورده اند که . . . . . . . . . . . . . . . . .