پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٣٠)
گوشاگوش افتادن ( بیهقی ) = شایع شدن . منتشر گشتن خبر و جمله لشکر با سلاح و تعبیه و مشعلهای بسیار افروخته روان گردید تا وقت نماز بامداد هفت فرسنگ برا ...
گوشاگوش افتادن ( بیهقی ) = شایع شدن . منتشر گشتن خبر و جمله لشکر با سلاح و تعبیه و مشعلهای بسیار افروخته روان گردید تا وقت نماز بامداد هفت فرسنگ برا ...
( گرگ آشتی ) گرگ آشتی. [ گ ُ ] ( اِ مرکب ) صلح به نفاق ومکر و حیله و فریب. ( برهان ) . کنایه از صلح به نفاق و آشنایی به نفاق. ( آنندراج ) . بنابر مصل ...
( گرگ آشتی ) گرگ آشتی. [ گ ُ ] ( اِ مرکب ) صلح به نفاق ومکر و حیله و فریب. ( برهان ) . کنایه از صلح به نفاق و آشنایی به نفاق. ( آنندراج ) . بنابر مصل ...
( گرگ آشتی ) گرگ آشتی. [ گ ُ ] ( اِ مرکب ) صلح به نفاق ومکر و حیله و فریب. ( برهان ) . کنایه از صلح به نفاق و آشنایی به نفاق. ( آنندراج ) . بنابر مصل ...
کوتاه گونه. [ ن َ / ن ِ ] ( ص مرکب ) تقریباً کوتاه. تا حدی کوتاه : پلی بود قوی پشتوانهای قوی برداشته و پشت آن استوار پوشیده کوتاه گونه. ( تاریخ بیهقی ...
روز سوختن = روز گذراندن . وقت تلف کردن و گفت فرمان بردارم و بازگشت امیر نوشتگین خاصه را گفت اسبی نیک رو از آخور خیلتاش را باید داد و پنج هزار درم نو ...
روز سوختن = روز گذراندن . وقت تلف کردن و گفت فرمان بردارم و بازگشت امیر نوشتگین خاصه را گفت اسبی نیک رو از آخور خیلتاش را باید داد و پنج هزار درم نو ...
روز سوختن = روز گذراندن . وقت تلف کردن و گفت فرمان بردارم و بازگشت امیر نوشتگین خاصه را گفت اسبی نیک رو از آخور خیلتاش را باید داد و پنج هزار درم نو ...
روز سوختن = روز گذراندن . وقت تلف کردن و گفت فرمان بردارم و بازگشت امیر نوشتگین خاصه را گفت اسبی نیک رو از آخور خیلتاش را باید داد و پنج هزار درم نو ...
روز سوختن = روز گذراندن . وقت تلف کردن و گفت فرمان بردارم و بازگشت امیر نوشتگین خاصه را گفت اسبی نیک رو از آخور خیلتاش را باید داد و پنج هزار درم نو ...
روز سوختن = روز گذراندن . وقت تلف کردن و گفت فرمان بردارم و بازگشت امیر نوشتگین خاصه را گفت اسبی نیک رو از آخور خیلتاش را باید داد و پنج هزار درم نو ...
خوازه. [ خوا /خا زَ / زِ ] ( اِ ) خواهش. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( انجمن آرای ناصری ) . || آفرین. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ...
خوازه. [ خوا /خا زَ / زِ ] ( اِ ) خواهش. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( انجمن آرای ناصری ) . || آفرین. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ...
خوازه. [ خوا /خا زَ / زِ ] ( اِ ) خواهش. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( انجمن آرای ناصری ) . || آفرین. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ...
اسب داغی ( بیهقی )
داغی :دولتی و بپوشنگ تعبیه فرمود : سلطان در قلب و سپاه سالار علی در میمنه و حاجب بزرگ سباشی در میسره و پیری آخور سالار با بگتگین آبدار [بر ساقه ] و ...
دولتی و بپوشنگ تعبیه فرمود : سلطان در قلب و سپاه سالار علی در میمنه و حاجب بزرگ سباشی در میسره و پیری آخور سالار با بگتگین آبدار [بر ساقه ] و سنقر و ...
از تاب شدن ( بیهقی )
از تاب شدن ( بیهقی )
پاژن
پاژن
شب پرک. [ ش َ پ َ رَ ] ( اِ مرکب ) شب پره. ( فرهنگ نظام ) . مرغ عیسی و به عربی خفاش خوانند. گویند چون او را بکشند و بر زهار کودکان پیش از بلوغ بمالند ...
پرانبه ؛ پرانبوه. پرجمعیت : بیاکند گنجش ز گنج مهان پرانبه شدش بارگاه از شهان. اسدی ( گرشاسب نامه ) .
پرانبه ؛ پرانبوه. پرجمعیت : بیاکند گنجش ز گنج مهان پرانبه شدش بارگاه از شهان. اسدی ( گرشاسب نامه ) .
تبرزد. [ ت َ ب َ زَ ] ( اِ ) پهلوی تورزت ، سانسکریت ( دخیل ) توراجه . ( حاشیه برهان چ معین ) . تبرزه. ( فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ) . نبات ( فره ...
بهارخوش. [ ب َ خوَش ْ / خُش ْ ] ( اِ مرکب ) گوشتی که آنرانمکسود نموده خشک سازند و بتازی قدید گویندش. ( برهان ) . گوشتی باشد که آنرا نمکسود نموده خشک ...
بهارخوش. [ ب َ خوَش ْ / خُش ْ ] ( اِ مرکب ) گوشتی که آنرانمکسود نموده خشک سازند و بتازی قدید گویندش. ( برهان ) . گوشتی باشد که آنرا نمکسود نموده خشک ...
بهارخوش. [ ب َ خوَش ْ / خُش ْ ] ( اِ مرکب ) گوشتی که آنرانمکسود نموده خشک سازند و بتازی قدید گویندش. ( برهان ) . گوشتی باشد که آنرا نمکسود نموده خشک ...
بهارخوش. [ ب َ خوَش ْ / خُش ْ ] ( اِ مرکب ) گوشتی که آنرانمکسود نموده خشک سازند و بتازی قدید گویندش. ( برهان ) . گوشتی باشد که آنرا نمکسود نموده خشک ...
بهارخوش. [ ب َ خوَش ْ / خُش ْ ] ( اِ مرکب ) گوشتی که آنرانمکسود نموده خشک سازند و بتازی قدید گویندش. ( برهان ) . گوشتی باشد که آنرا نمکسود نموده خشک ...
چربه. [ چ َ ب َ / ب ِ ] ( اِ ) کاغذی باشد چرب و تنک که نقاشان و مصوران بر روی صفحه تصویر و طرح و نقش گذارند و با قلم موی صورت و نقش آنرا بردارند. ( ب ...
چربه. [ چ َ ب َ / ب ِ ] ( اِ ) کاغذی باشد چرب و تنک که نقاشان و مصوران بر روی صفحه تصویر و طرح و نقش گذارند و با قلم موی صورت و نقش آنرا بردارند. ( ب ...
چربه. [ چ َ ب َ / ب ِ ] ( اِ ) کاغذی باشد چرب و تنک که نقاشان و مصوران بر روی صفحه تصویر و طرح و نقش گذارند و با قلم موی صورت و نقش آنرا بردارند. ( ب ...
چربه. [ چ َ ب َ / ب ِ ] ( اِ ) کاغذی باشد چرب و تنک که نقاشان و مصوران بر روی صفحه تصویر و طرح و نقش گذارند و با قلم موی صورت و نقش آنرا بردارند. ( ب ...
شکرینه
شکرینه
در اغلب نسخه های دیوان حافظ آورده اند . . . . که گفته سخنت میبرند دست به دست کاتبان دوره های بعد معنی گفته سخن را نمی دانسته اند و آن را به تحفه سخن ...
شنید پذیری
شنیدیار . شنیدافزار
خرده زن
معنی ضرب المثل - > رخت بعد از عید به درد گَل منار می خورد چیزی یا کمکی که بعد از موقع لزوم بدست آید و به موقع و به جا نباشد دیگر به درد نمی خورد.
پاتابه باز کردن در جائی ؛ رحل اقامت افکندن در آنجا. اِلقاء عصا. القاء جران.
پاتابه باز کردن در جائی ؛ رحل اقامت افکندن در آنجا. اِلقاء عصا. القاء جران.
صوف کهنه شود لیکن پاتابه نشود ، نظیر: از اسب افتاده ایم اما از اصل نیفتاده ایم. اَلحُرﱡ حرﱡ و اِن مَسَّه ُ الضّر.
صوف کهنه شود لیکن پاتابه نشود ، نظیر: از اسب افتاده ایم اما از اصل نیفتاده ایم. اَلحُرﱡ حرﱡ و اِن مَسَّه ُ الضّر.
علف نورستهٔ بهاری که بره های کوچک را سیر می کند ، ولی به دهان و دندان گوسفندان بزرگ نمی رسد.
بُخوبُر : دزدی که حلقهٔ دست و پای چارپایان را می گشاید و آن ها را می رباید.
بُخوبُر : دزدی که حلقهٔ دست و پای چارپایان را می گشاید و آن ها را می رباید.
نشانگاه. [ ن ِ ] ( اِ مرکب ) جای نشان کرده شده. ( ناظم الاطباء ) : نشانگاه کورش کنون ایدر است یکی بهره از وی به دریا در است. اسدی. نشان دادند و چون ...