پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٢٨)
peace out
مؤسی. [ م ُ ءَس ْ سی ] ( ع ص ) نعت فاعلی از تأسیة. تعزیت دهنده. تسلی دهنده.
شبان وادی اَیْمَن ؛ کنایه از حضرت موسی ( ع ) هست که ده سال شبانی حضرت شعیب کرد و شعیب دختر خود را نامزد وی کرد. ( از غیاث اللغات ) ( از برهان ) : شبا ...
شبان وادی اَیْمَن ؛ کنایه از حضرت موسی ( ع ) هست که ده سال شبانی حضرت شعیب کرد و شعیب دختر خود را نامزد وی کرد. ( از غیاث اللغات ) ( از برهان ) : شبا ...
شبان وادی اَیْمَن ؛ کنایه از حضرت موسی ( ع ) هست که ده سال شبانی حضرت شعیب کرد و شعیب دختر خود را نامزد وی کرد. ( از غیاث اللغات ) ( از برهان ) : شبا ...
شبان وادی اَیْمَن ؛ کنایه از حضرت موسی ( ع ) هست که ده سال شبانی حضرت شعیب کرد و شعیب دختر خود را نامزد وی کرد. ( از غیاث اللغات ) ( از برهان ) : شبا ...
گالش. [ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) در لهجه مازندرانی و گیلکی شبان گاو را گویند چنانکه کرد در همانجا شبان گوسفند است. گاودار. گله دار.
گالش. [ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) در لهجه مازندرانی و گیلکی شبان گاو را گویند چنانکه کرد در همانجا شبان گوسفند است. گاودار. گله دار.
گالش. [ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) در لهجه مازندرانی و گیلکی شبان گاو را گویند چنانکه کرد در همانجا شبان گوسفند است. گاودار. گله دار.
گالش. [ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) در لهجه مازندرانی و گیلکی شبان گاو را گویند چنانکه کرد در همانجا شبان گوسفند است. گاودار. گله دار.
گالش. [ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) در لهجه مازندرانی و گیلکی شبان گاو را گویند چنانکه کرد در همانجا شبان گوسفند است. گاودار. گله دار.
گالش. [ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) در لهجه مازندرانی و گیلکی شبان گاو را گویند چنانکه کرد در همانجا شبان گوسفند است. گاودار. گله دار.
خاربن. [ ب ُ ] ( اِ مرکب ) بته خار. ج ، خاربنان : ور خاربنی بیند در دشت بترسد گوید مگر آن خار ز خیل تو سواریست. فرخی. کبکان بی آزار که در کوه بلندن ...
نقش بی غبار ؛ کنایه از دعای مظلومان است ظالم را. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) . دعائی که مظلوم درباره ظالم کند. ( ناظم الاطباء ) .
نقش بی غبار ؛ کنایه از دعای مظلومان است ظالم را. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) . دعائی که مظلوم درباره ظالم کند. ( ناظم الاطباء ) .
دو صد ساله ؛ دویست ساله : باران دوصد ساله فروننشاند این گرد بلا را که برانگیخته ای. عمادی ( از سندبادنامه ) .
دو صد. [ دُ ص َ ] ( عدد مرکب ، ص مرکب ، اِ مرکب ) دویست. دو دفعه صد. ( ناظم الاطباء ) : چرا عمر کرکس دو صد سال ویحک نماندز سالی فزونتر پرستو. رودکی. ...
دو صد. [ دُ ص َ ] ( عدد مرکب ، ص مرکب ، اِ مرکب ) دویست. دو دفعه صد. ( ناظم الاطباء ) : چرا عمر کرکس دو صد سال ویحک نماندز سالی فزونتر پرستو. رودکی. ...
A nickname for the US city of Pittsburgh, Pennsylvania, literally due to the high number of bridges it contains.
بُن گَرد
کشتیار. [ ک ُت ْ ] ( ص مرکب ) ملتمس. خواهشگر. - کشتیار کسی شدن ؛ سخت بدو التماس کردن. سخت اصرار و الحاح کردن. نهایت درجه ابرام و اصرار با مهربانی ک ...
کشتیار. [ ک ُت ْ ] ( ص مرکب ) ملتمس. خواهشگر. - کشتیار کسی شدن ؛ سخت بدو التماس کردن. سخت اصرار و الحاح کردن. نهایت درجه ابرام و اصرار با مهربانی ک ...
کشتیار. [ ک ُت ْ ] ( ص مرکب ) ملتمس. خواهشگر. - کشتیار کسی شدن ؛ سخت بدو التماس کردن. سخت اصرار و الحاح کردن. نهایت درجه ابرام و اصرار با مهربانی ک ...
کشتیار. [ ک ُت ْ ] ( ص مرکب ) ملتمس. خواهشگر. - کشتیار کسی شدن ؛ سخت بدو التماس کردن. سخت اصرار و الحاح کردن. نهایت درجه ابرام و اصرار با مهربانی ک ...
شغال مردگی
زله شدن : به ستوه آمدن، خسته و عاجز شدن. به جان آمدن . به تنگ آمدن
ذله شدن : به ستوه آمدن، خسته و عاجز شدن. به جان آمدن . به تنگ آمدن
ذله شدن : به ستوه آمدن، خسته و عاجز شدن. به جان آمدن . به تنگ آمدن
ذله شدن : به ستوه آمدن، خسته و عاجز شدن. به جان آمدن . به تنگ آمدن
ذله شدن : به ستوه آمدن، خسته و عاجز شدن. به جان آمدن . به تنگ آمدن
ذله شدن : به ستوه آمدن، خسته و عاجز شدن. به جان آمدن . به تنگ آمدن
ذله شدن : به ستوه آمدن، خسته و عاجز شدن. به جان آمدن . به تنگ آمدن
معنی اصطلاح - > دل کسی برای کسی / چیزی غنج زدن بسیار آرزومند / مشتاق رسیدن به کسی یا چیزی بودن مثال: وقتی از جلوی چلوکبابی رد می شدیم، از نگاهش فهمید ...
حال ندار
حال ندار
حال ندار
حال ندار
معنی اصطلاح - > تومنی هفت صنار فرق / تفاوت داشتن تفاوت بسیار داشتن؛ برتر / بهتر بودن مثال: ما جنس بنجل نمی فروشیم، جنس های ما تومنی هفت صنار با این آ ...
پک و پوز. [ پ َ ک ُ ] ( اِ مرکب ، از اتباع ) پک و پوزه ، از اتباع. بصورت تحقیر، در تداول عوام ، شکل. ریخت. هیأت ظاهری. صورت ظاهر کسی اعم از بدن و لب ...
پک و پوز. [ پ َ ک ُ ] ( اِ مرکب ، از اتباع ) پک و پوزه ، از اتباع. بصورت تحقیر، در تداول عوام ، شکل. ریخت. هیأت ظاهری. صورت ظاهر کسی اعم از بدن و لب ...
پک و پوز. [ پ َ ک ُ ] ( اِ مرکب ، از اتباع ) پک و پوزه ، از اتباع. بصورت تحقیر، در تداول عوام ، شکل. ریخت. هیأت ظاهری. صورت ظاهر کسی اعم از بدن و لب ...
پک و پوز. [ پ َ ک ُ ] ( اِ مرکب ، از اتباع ) پک و پوزه ، از اتباع. بصورت تحقیر، در تداول عوام ، شکل. ریخت. هیأت ظاهری. صورت ظاهر کسی اعم از بدن و لب ...
پرستاران خیال ؛ کنایه از شعرا و صاحبان نظم و نثر باشد. ( برهان ) .
ماهی خانه
کارخانهٔ آهن آبکنی ( ناصرالدین شاه )
کارخانهٔ آهن آبکنی ( ناصرالدین شاه )
کارخانه چین. [ ن َ / ن ِ ی ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نگارستان چین : آن پری پیکر حصارنشین بود نقاش کارخانه چین. نظامی ( هفت پیکر ص 219 ) .
صراف سخن: سخن شناس کان سخن ما و زر خویش داشت هر دو به صراف سخن پیش داشت کز سخن تازه و زرّّ کهن گفت چه به؟ گفت سخن به، سخن معدن سخن ما و طلای خویش را ...
صراف سخن: سخن شناس کان سخن ما و زر خویش داشت هر دو به صراف سخن پیش داشت کز سخن تازه و زرّّ کهن گفت چه به؟ گفت سخن به، سخن معدن سخن ما و طلای خویش را ...