پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٢٨)
مطلاق. [ م ِ ] ( ع ص ) مطلیق. مرد بسیار طلاق دهنده. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از مهذب الاسماء ) . || ن ...
مطلاق. [ م ِ ] ( ع ص ) مطلیق. مرد بسیار طلاق دهنده. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از مهذب الاسماء ) . || ن ...
انوشه. [ اَ / اُ ش َ / ش ِ ] ( اِ ) خوشی و خرمی. ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرای ناصری ) ( آنندراج ) . || داماد. ( ناظم الاطباء ) . مجازاً بمعنی داماد ...
انوشه. [ اَ / اُ ش َ / ش ِ ] ( اِ ) خوشی و خرمی. ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرای ناصری ) ( آنندراج ) . || داماد. ( ناظم الاطباء ) . مجازاً بمعنی داماد ...
به درد آمدن ؛ درد گرفتن. متألم شدن. آزرده شدن. کوفته شدن. احساس غم و رنج کردن : طفل را چون شکم بدرد آمد همچو افعی ز رنج او بربیخت. پروین خاتون. - ...
به درد آمدن ؛ درد گرفتن. متألم شدن. آزرده شدن. کوفته شدن. احساس غم و رنج کردن : طفل را چون شکم بدرد آمد همچو افعی ز رنج او بربیخت. پروین خاتون. - ...
دره گی
روزه به دهن
روزه گشودن. [ زَ / زِ گ ُ دَ ] ( مص مرکب ) افطار کردن. ( ناظم الاطبا ) . رجوع به روزه گشادن شود. روزه گشادن. [ زَ / زِ گ ُ دَ ] ( مص مرکب ) افطار ک ...
روزه گشودن. [ زَ / زِ گ ُ دَ ] ( مص مرکب ) افطار کردن. ( ناظم الاطبا ) . رجوع به روزه گشادن شود. روزه گشادن. [ زَ / زِ گ ُ دَ ] ( مص مرکب ) افطار ک ...
روزه گشودن. [ زَ / زِ گ ُ دَ ] ( مص مرکب ) افطار کردن. ( ناظم الاطبا ) . رجوع به روزه گشادن شود. روزه گشادن. [ زَ / زِ گ ُ دَ ] ( مص مرکب ) افطار ک ...
روزه بی نماز، عروس بی جهاز، قورمه بی پیاز ؛ یعنی چیزی ناقص و امری ناتمام. ( امثال و حکم دهخدا ) .
روزه بی نماز، عروس بی جهاز، قورمه بی پیاز ؛ یعنی چیزی ناقص و امری ناتمام. ( امثال و حکم دهخدا ) .
روزه مریم. [ زَ / زِ ی ِ م َ ی َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از خاموشی و سکوت است. ( از برهان قاطع ) ( از انجمن آرا ) ( از غیاث اللغات ) ( از آ ...
روزه مریم. [ زَ / زِ ی ِ م َ ی َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از خاموشی و سکوت است. ( از برهان قاطع ) ( از انجمن آرا ) ( از غیاث اللغات ) ( از آ ...
پرازاندن تکیه دادن چیزی به چیزی ثابت . پسر جان ، این تابلو را بپرازان به دیوار ، مبادا بیفتد. ( گویش قزوینی )
پرازاندن تکیه دادن چیزی به چیزی ثابت . پسر جان ، این تابلو را بپرازان به دیوار ، مبادا بیفتد. ( گویش قزوینی )
پرازاندن تکیه دادن چیزی به چیزی ثابت . پسر جان ، این تابلو را بپرازان به دیوار ، مبادا بیفتد. ( گویش قزوینی )
پرازاندن تکیه دادن چیزی به چیزی ثابت . پسر جان ، این تابلو را بپرازان به دیوار ، مبادا بیفتد. ( گویش قزوینی )
برای میوه ← پسه چینی
پخت دادن
دار ( درخت ) و پت ( موی بز ) و
هفت پشت کسی را به سگ آبی رساندن ؛ کسی را به تعریف غیرواقع به کمال اغراق و مبالغه ستودن ، مثلاً شخصی در تعریف شخصی یا چیزی اغراق از حد برد، گویند: آقا ...
هفت پشت کسی را به سگ آبی رساندن ؛ کسی را به تعریف غیرواقع به کمال اغراق و مبالغه ستودن ، مثلاً شخصی در تعریف شخصی یا چیزی اغراق از حد برد، گویند: آقا ...
هفت پشت کسی را به سگ آبی رساندن ؛ کسی را به تعریف غیرواقع به کمال اغراق و مبالغه ستودن ، مثلاً شخصی در تعریف شخصی یا چیزی اغراق از حد برد، گویند: آقا ...
هفت پشت کسی را به سگ آبی رساندن ؛ کسی را به تعریف غیرواقع به کمال اغراق و مبالغه ستودن ، مثلاً شخصی در تعریف شخصی یا چیزی اغراق از حد برد، گویند: آقا ...
هرهفت. [ هََ هََ ] ( اِمرکب ) به معنی آرایش باشد. ( برهان ) . کنایت از زیب و زینت بود و آن را هرهفت وند نیز گویند. ( انجمن آرا ) . رجوع به هرهفت کرد ...
هرهفت. [ هََ هََ ] ( اِمرکب ) به معنی آرایش باشد. ( برهان ) . کنایت از زیب و زینت بود و آن را هرهفت وند نیز گویند. ( انجمن آرا ) . رجوع به هرهفت کرد ...
هرهفت. [ هََ هََ ] ( اِمرکب ) به معنی آرایش باشد. ( برهان ) . کنایت از زیب و زینت بود و آن را هرهفت وند نیز گویند. ( انجمن آرا ) . رجوع به هرهفت کرد ...
هرهفت کردن. [ هََ هََ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) هفت قلم آرایش کردن. ( از حاشیه برهان چ معین ) . آرایش کردن خود یا دیگری را. آراستن و زیب و زیور به کار برد ...
هرهفت کرده. [ هََ هََ ک َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) آراسته. به زر و زیور و دیگر آلات آرایش یافته. در تداول امروز هفت قلم آرایش کرده : عشق برکرده به مکه ...
هرهفت کرده. [ هََ هََ ک َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) آراسته. به زر و زیور و دیگر آلات آرایش یافته. در تداول امروز هفت قلم آرایش کرده : عشق برکرده به مکه ...
تماشایی. [ ت َ ] ( ص نسبی ) مردم تماشاچی. ( ناظم الاطباء ) . نظارگی و بیننده. ( آنندراج ) . تماشاگر. ( آنندراج ) . نظاره. آنکه تماشا کند ج ، تماشائیا ...
تماشایی. [ ت َ ] ( ص نسبی ) مردم تماشاچی. ( ناظم الاطباء ) . نظارگی و بیننده. ( آنندراج ) . تماشاگر. ( آنندراج ) . نظاره. آنکه تماشا کند ج ، تماشائیا ...
شربت الماس. [ ش َ ب َ ت ِ اَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شمشیر آبدار است. ( برهان ) ( بهار عجم ) . شمشیر تابان و درخشان. ( ناظم الاطباء ) .
شوربای چشم ؛ کنایه از اشک : هم شوربای چشم نه سکبای چهره ها کاین شوربا به قیمت سکبا برآورم. خاقانی. شوربای چشم خود خوردن بر ابن یمین به که باید خورد ...
شوربای چشم ؛ کنایه از اشک : هم شوربای چشم نه سکبای چهره ها کاین شوربا به قیمت سکبا برآورم. خاقانی. شوربای چشم خود خوردن بر ابن یمین به که باید خورد ...
شوربای چشم ؛ کنایه از اشک : هم شوربای چشم نه سکبای چهره ها کاین شوربا به قیمت سکبا برآورم. خاقانی. شوربای چشم خود خوردن بر ابن یمین به که باید خورد ...
شوربای چشم ؛ کنایه از اشک : هم شوربای چشم نه سکبای چهره ها کاین شوربا به قیمت سکبا برآورم. خاقانی. شوربای چشم خود خوردن بر ابن یمین به که باید خورد ...
شوربای چشم ؛ کنایه از اشک : هم شوربای چشم نه سکبای چهره ها کاین شوربا به قیمت سکبا برآورم. خاقانی. شوربای چشم خود خوردن بر ابن یمین به که باید خورد ...
نیروز. [ ن َ ] ( معرب ، اِ ) نوروز. ( مهذب الاسماء ) ( دستورالاخوان ) ( منتهی الارب ) ( جهانگیری ) . معرب نوروز است. رجوع به نوروز در این لغت نامه و ...
متنبی. [ م ُ ت َ ن َب ْ بی ] ( ع ص ) دعوی نبوت کننده. ( آنندراج ) . ادعای پیغمبری کننده. آن که ادعای نبوت و پیغمبری میکند. ( ناظم الاطباء ) . آن که د ...
متنبی. [ م ُ ت َ ن َب ْ بی ] ( ع ص ) دعوی نبوت کننده. ( آنندراج ) . ادعای پیغمبری کننده. آن که ادعای نبوت و پیغمبری میکند. ( ناظم الاطباء ) . آن که د ...
متنبی. [ م ُ ت َ ن َب ْ بی ] ( ع ص ) دعوی نبوت کننده. ( آنندراج ) . ادعای پیغمبری کننده. آن که ادعای نبوت و پیغمبری میکند. ( ناظم الاطباء ) . آن که د ...
بر تخت سلطنت نشستن* = به مُلک نشستن ( تاریخ بخارا )
بر تخت سلطنت نشستن* = به مُلک نشستن ( تاریخ بخارا )
کواکب خدم. [ ک َک ِ خ َ دَ ] ( ص مرکب ) که خادمان وی کواکب باشند. که ستارگان خدمتگزاران او باشند. || به مجاز، باشکوه. محتشم. با جلال و عظمت : سلیمان ...
جنبش گرد ( ابن سینا )