پیشنهاد‌های امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٣٠)

بازدید
٥,٩١٠
تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

صراف سخن: سخن شناس کان سخن ما و زر خویش داشت هر دو به صراف سخن پیش داشت کز سخن تازه و زرّّ کهن گفت چه به؟ گفت سخن به، سخن معدن سخن ما و طلای خویش را ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

صراف سخن: سخن شناس کان سخن ما و زر خویش داشت هر دو به صراف سخن پیش داشت کز سخن تازه و زرّّ کهن گفت چه به؟ گفت سخن به، سخن معدن سخن ما و طلای خویش را ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

صراف سخن: سخن شناس کان سخن ما و زر خویش داشت هر دو به صراف سخن پیش داشت کز سخن تازه و زرّّ کهن گفت چه به؟ گفت سخن به، سخن معدن سخن ما و طلای خویش را ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

صراف سخن: سخن شناس کان سخن ما و زر خویش داشت هر دو به صراف سخن پیش داشت کز سخن تازه و زرّّ کهن گفت چه به؟ گفت سخن به، سخن معدن سخن ما و طلای خویش را ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

صراف خزان. [ ص َرْ را ف ِ خ َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایت از خورشید است. || بادخزان. || فصل خزان. ( برهان ) : گرنه صراف خزان کیسه فشان شد در با ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

صراف خزان. [ ص َرْ را ف ِ خ َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایت از خورشید است. || بادخزان. || فصل خزان. ( برهان ) : گرنه صراف خزان کیسه فشان شد در با ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

صراف خزان. [ ص َرْ را ف ِ خ َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایت از خورشید است. || بادخزان. || فصل خزان. ( برهان ) : گرنه صراف خزان کیسه فشان شد در با ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

صراف خزان. [ ص َرْ را ف ِ خ َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایت از خورشید است. || بادخزان. || فصل خزان. ( برهان ) : گرنه صراف خزان کیسه فشان شد در با ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

صراف خزان. [ ص َرْ را ف ِ خ َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایت از خورشید است. || بادخزان. || فصل خزان. ( برهان ) : گرنه صراف خزان کیسه فشان شد در با ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سرود ملی* = آواز ملتی ( ناصرالدین شاه )

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

بیمارخانه

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بهاراندام. [ ب َ اَن ْ ] ( ص مرکب ) زیبااندام. خوش اندام. ( فرهنگ فارسی معین ) : بهاراندام سروی پیرهن چاکم چو گل دارد که رنگ ساعد او آستین را گل بدام ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بهاراندام. [ ب َ اَن ْ ] ( ص مرکب ) زیبااندام. خوش اندام. ( فرهنگ فارسی معین ) : بهاراندام سروی پیرهن چاکم چو گل دارد که رنگ ساعد او آستین را گل بدام ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

چه سان. [ چ ِ ] ( ادات استفهام ) ( مرکب از �چه � حرف استفهام �سان � پسوند شباهت ) چگونه ؟ به چه کیفیت ؟ به چه ترتیب. چون ؟

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

چه سان. [ چ ِ ] ( ادات استفهام ) ( مرکب از �چه � حرف استفهام �سان � پسوند شباهت ) چگونه ؟ به چه کیفیت ؟ به چه ترتیب. چون ؟

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

وانشاندن ؛ خاموش کردن : سخت به ذوق می دهد باد ز بوستان خبر صبح دمید و روز شد خیز و چراغ وانشان. سعدی.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

گشت آتش پاد

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

وانشاندن ؛ خاموش کردن : سخت به ذوق می دهد باد ز بوستان خبر صبح دمید و روز شد خیز و چراغ وانشان. سعدی.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

درنشاندن ؛ نصب کردن. کار گذاشتن. ترصیع : بدو داده پرمایه زرین کمر به هر مهره ای درنشانده گهر. فردوسی.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بازنشاندن ؛ آرام کردن. تخفیف دادن. ساکن کردن : مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم. سعدی.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نشاندن تشنگی ؛ اطفاء عطش. قطع عطش. رفع عطش. ( یادداشت مؤلف ) : شور است آب او ننشاندت تشنگی گر نیستی ستور مخور آب تلخ و شور. ناصرخسرو.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نشاندن . گماشتن : شبگیر وی را در مهد بخوابانیدند و خادمی را بنشاندند تا او را نگاه می داشت. ( تاریخ بیهقی ص 357 ) . و به راه بلخ اسگدار نشانده بودند ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نشاندن . گماشتن : شبگیر وی را در مهد بخوابانیدند و خادمی را بنشاندند تا او را نگاه می داشت. ( تاریخ بیهقی ص 357 ) . و به راه بلخ اسگدار نشانده بودند ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نشاندن . گماشتن : شبگیر وی را در مهد بخوابانیدند و خادمی را بنشاندند تا او را نگاه می داشت. ( تاریخ بیهقی ص 357 ) . و به راه بلخ اسگدار نشانده بودند ...

پیشنهاد
٠

نشاندن . گماشتن : شبگیر وی را در مهد بخوابانیدند و خادمی را بنشاندند تا او را نگاه می داشت. ( تاریخ بیهقی ص 357 ) . و به راه بلخ اسگدار نشانده بودند ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

( آتش باد ) آتش باد. [ ت َ ] ( اِ مرکب ) سَموم. باد گرم.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آتش بان

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

( آتش باد ) آتش باد. [ ت َ ] ( اِ مرکب ) سَموم. باد گرم.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آتش باد خوار : کنایه از خود شاعر است که درونی پرسوز و گداز دارد و سخنان آتشین خود را به وسیله باد یا دم بیان می کند. ( ( خاک غزنین چو من نزد حکیم آ ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

( آتش باد ) آتش باد. [ ت َ ] ( اِ مرکب ) سَموم. باد گرم.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

( آتش باد ) آتش باد. [ ت َ ] ( اِ مرکب ) سَموم. باد گرم.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

تاسواره

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

تاسواره

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دگنگ. [ دَ گ َ ن َ ] ( ترکی ، اِ ) چماق کلفت. چوب بلندقطور. چوبی سطبر که روستائیان با آن گاه نزاع یکدیگر را زنند. بیزره. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : نس ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

سکیدن

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نان کور. ( ص مرکب ) حرام نمک. ( از برهان قاطع ) نمک بحرام. حق نشناس. ( ناظم الاطباء ) . ناسپاس. حق ناشناس. - نان کور و آب کور ؛ ناسپاس. ( امثال و ح ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نان کور. ( ص مرکب ) حرام نمک. ( از برهان قاطع ) نمک بحرام. حق نشناس. ( ناظم الاطباء ) . ناسپاس. حق ناشناس. - نان کور و آب کور ؛ ناسپاس. ( امثال و ح ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نان کور. ( ص مرکب ) حرام نمک. ( از برهان قاطع ) نمک بحرام. حق نشناس. ( ناظم الاطباء ) . ناسپاس. حق ناشناس. - نان کور و آب کور ؛ ناسپاس. ( امثال و ح ...

پیشنهاد
٠

فُکُل گشنه

پیشنهاد
٠

فُکُل گشنه

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریزه خوار احسان یا نعمت یا انعام کسی ؛ متنعم از نعمت و احسان وی. مرهون منت و احسان او: ریزه خوار خوان انعام توایم. ( از یادداشت مؤلف ) . رجوع به ریز ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

صورتخانه

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نام گرفتن. [ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) شهرت یافتن. مشهور و معروف شدن. شهره گشتن. نامی شدن : خدمت های پسندیده نمایند تا بدان زیاد نام گیرند. ( تاریخ بی ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نام گرفتن. [ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) شهرت یافتن. مشهور و معروف شدن. شهره گشتن. نامی شدن : خدمت های پسندیده نمایند تا بدان زیاد نام گیرند. ( تاریخ بی ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نام گرفتن. [ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) شهرت یافتن. مشهور و معروف شدن. شهره گشتن. نامی شدن : خدمت های پسندیده نمایند تا بدان زیاد نام گیرند. ( تاریخ بی ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نام گرفتن. [ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) شهرت یافتن. مشهور و معروف شدن. شهره گشتن. نامی شدن : خدمت های پسندیده نمایند تا بدان زیاد نام گیرند. ( تاریخ بی ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نام گرفتن. [ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) شهرت یافتن. مشهور و معروف شدن. شهره گشتن. نامی شدن : خدمت های پسندیده نمایند تا بدان زیاد نام گیرند. ( تاریخ بی ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

گوشاگوش افتادن ( بیهقی ) = شایع شدن . منتشر گشتن خبر و جمله لشکر با سلاح و تعبیه و مشعلهای بسیار افروخته روان گردید تا وقت نماز بامداد هفت فرسنگ برا ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

گوشاگوش افتادن ( بیهقی ) = شایع شدن . منتشر گشتن خبر و جمله لشکر با سلاح و تعبیه و مشعلهای بسیار افروخته روان گردید تا وقت نماز بامداد هفت فرسنگ برا ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

گوشاگوش افتادن ( بیهقی ) = شایع شدن . منتشر گشتن خبر و جمله لشکر با سلاح و تعبیه و مشعلهای بسیار افروخته روان گردید تا وقت نماز بامداد هفت فرسنگ برا ...