womanly

/ˈwʊmənli//ˈwʊmənli/

معنی: زنانه، در خور زنان، مثل زن
معانی دیگر: زن وار، زن مانند، برازنده ی زن، رجوع شود به: womanish

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: womanlier, womanliest
مشتقات: womanliness (n.)
• : تعریف: possessing the qualities considered to be desirable in or befitting a woman; feminine.
متضاد: boyish, manly, masculine
مشابه: feminine

جمله های نمونه

1. womanly kindness
محبت زنانه

2. womanly manners
رفتار درخور یک زن

3. The sight of him filled her with a womanly sympathy.
[ترجمه گوگل]دیدن او او را سرشار از همدردی زنانه کرد
[ترجمه ترگمان]دیدن او با همدردی زنانه او را فرا گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. She used her womanly wiles/charms to persuade him to change his mind.
[ترجمه گوگل]او برای متقاعد کردنش برای تغییر عقیده اش از حیله ها/جذابیت های زنانه اش استفاده کرد
[ترجمه ترگمان]او از wiles زنانه استفاده می کرد تا او را متقاعد کند که نظرش را عوض کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She had a classical, womanly shape.
[ترجمه گوگل]او ظاهری کلاسیک و زنانه داشت
[ترجمه ترگمان]او یک شکل کلاسیک و زنانه داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. She showed a womanly concern for their health.
[ترجمه گوگل]او یک نگرانی زنانه برای سلامتی آنها نشان داد
[ترجمه ترگمان]او برای سلامتی آن ها نگرانی زنانه داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She looked more adult and womanly than she really was.
[ترجمه گوگل]او بالغ تر و زنانه تر از آنچه بود به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان]بیشتر از او بالغ و womanly به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She had a plump, womanly figure.
[ترجمه گوگل]هیکلی چاق و زنانه داشت
[ترجمه ترگمان]اندام فربه و زنانه داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Eleanor just abused him thoroughly, which wasn't very womanly in his opinion.
[ترجمه گوگل]النور فقط به طور کامل از او سوء استفاده کرد، که به نظر او خیلی زنانه نبود
[ترجمه ترگمان]الی نور به طور کامل از او سو استفاده کرد، که در نظر او خیلی زنانه نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. She was more attractive, better educated and more womanly.
[ترجمه گوگل]او جذاب تر، تحصیل کرده تر و زنانه تر بود
[ترجمه ترگمان]بیشتر جذاب، تحصیل کرده و بیشتر زنانه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Her figure is womanly, but as Margarett draws her, the force of her sensuality is androgynous.
[ترجمه گوگل]هیکل او زنانه است، اما همانطور که مارگارت او را می کشد، نیروی شهوانی او آندروژن است
[ترجمه ترگمان]اندامش زنانه است، اما همان طور که Margarett او را می کشد، نیروی her از هم androgynous
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. From behind she looked even more womanly.
[ترجمه گوگل]از پشت او حتی زنانه تر به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان]از پشت سر او حتی بیشتر زنانه به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Did the fashion pages show curvaceous waists and womanly stomachs?
[ترجمه گوگل]آیا صفحات مد کمرهای خمیده و شکم های زنانه را نشان می دهند؟
[ترجمه ترگمان]آیا صفحات مد سینه و کمر زنانه را نشان می داد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. She was unable to feel the conventional womanly roles and knew only the demands of her art.
[ترجمه گوگل]او نمی‌توانست نقش‌های مرسوم زنانه را حس کند و فقط خواسته‌های هنرش را می‌دانست
[ترجمه ترگمان]او قادر نبود نقش های معمولی زنانه را حس کند و تنها خواسته های هنر او را می دانست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

زنانه (صفت)
female, womanish, womanlike, womanly, wifely

در خور زنان (صفت)
womanly, wifely

مثل زن (صفت)
womanlike, womanly

انگلیسی به انگلیسی

• feminine, like a woman, ladylike
like a woman
womanly behaviour is typical of a woman rather than a man or a girl; used showing approval.

پیشنهاد کاربران

بانوانه. [ ن ُ ن َ / ن ِ ] ( ص نسبی ، ق مرکب ) زنانه. همچون زنان. به رسم زنان. به آیین بانوان :
خواست تا بانوی فسانه سرای
آرد آیین بانوانه بجای.
نظامی.

بپرس