پیشنهاد‌های امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٢٥٤)

بازدید
٤,٦٩٨
تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کشتیار. [ ک ُت ْ ] ( ص مرکب ) ملتمس. خواهشگر. - کشتیار کسی شدن ؛ سخت بدو التماس کردن. سخت اصرار و الحاح کردن. نهایت درجه ابرام و اصرار با مهربانی ک ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شغال مردگی

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زله شدن : به ستوه آمدن، خسته و عاجز شدن. به جان آمدن . به تنگ آمدن

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ذله شدن : به ستوه آمدن، خسته و عاجز شدن. به جان آمدن . به تنگ آمدن

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ذله شدن : به ستوه آمدن، خسته و عاجز شدن. به جان آمدن . به تنگ آمدن

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ذله شدن : به ستوه آمدن، خسته و عاجز شدن. به جان آمدن . به تنگ آمدن

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ذله شدن : به ستوه آمدن، خسته و عاجز شدن. به جان آمدن . به تنگ آمدن

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ذله شدن : به ستوه آمدن، خسته و عاجز شدن. به جان آمدن . به تنگ آمدن

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ذله شدن : به ستوه آمدن، خسته و عاجز شدن. به جان آمدن . به تنگ آمدن

پیشنهاد
٠

معنی اصطلاح - > دل کسی برای کسی / چیزی غنج زدن بسیار آرزومند / مشتاق رسیدن به کسی یا چیزی بودن مثال: وقتی از جلوی چلوکبابی رد می شدیم، از نگاهش فهمید ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

حال ندار

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

حال ندار

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

حال ندار

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

حال ندار

پیشنهاد
٠

معنی اصطلاح - > تومنی هفت صنار فرق / تفاوت داشتن تفاوت بسیار داشتن؛ برتر / بهتر بودن مثال: ما جنس بنجل نمی فروشیم، جنس های ما تومنی هفت صنار با این آ ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پک و پوز. [ پ َ ک ُ ] ( اِ مرکب ، از اتباع ) پک و پوزه ، از اتباع. بصورت تحقیر، در تداول عوام ، شکل. ریخت. هیأت ظاهری. صورت ظاهر کسی اعم از بدن و لب ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پک و پوز. [ پ َ ک ُ ] ( اِ مرکب ، از اتباع ) پک و پوزه ، از اتباع. بصورت تحقیر، در تداول عوام ، شکل. ریخت. هیأت ظاهری. صورت ظاهر کسی اعم از بدن و لب ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پک و پوز. [ پ َ ک ُ ] ( اِ مرکب ، از اتباع ) پک و پوزه ، از اتباع. بصورت تحقیر، در تداول عوام ، شکل. ریخت. هیأت ظاهری. صورت ظاهر کسی اعم از بدن و لب ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

پک و پوز. [ پ َ ک ُ ] ( اِ مرکب ، از اتباع ) پک و پوزه ، از اتباع. بصورت تحقیر، در تداول عوام ، شکل. ریخت. هیأت ظاهری. صورت ظاهر کسی اعم از بدن و لب ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پرستاران خیال ؛ کنایه از شعرا و صاحبان نظم و نثر باشد. ( برهان ) .

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ماهی خانه

پیشنهاد
٠

کارخانهٔ آهن آبکنی ( ناصرالدین شاه )

پیشنهاد
٠

کارخانهٔ آهن آبکنی ( ناصرالدین شاه )

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کارخانه چین. [ ن َ / ن ِ ی ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نگارستان چین : آن پری پیکر حصارنشین بود نقاش کارخانه چین. نظامی ( هفت پیکر ص 219 ) .

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

صراف سخن: سخن شناس کان سخن ما و زر خویش داشت هر دو به صراف سخن پیش داشت کز سخن تازه و زرّّ کهن گفت چه به؟ گفت سخن به، سخن معدن سخن ما و طلای خویش را ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

صراف سخن: سخن شناس کان سخن ما و زر خویش داشت هر دو به صراف سخن پیش داشت کز سخن تازه و زرّّ کهن گفت چه به؟ گفت سخن به، سخن معدن سخن ما و طلای خویش را ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

صراف سخن: سخن شناس کان سخن ما و زر خویش داشت هر دو به صراف سخن پیش داشت کز سخن تازه و زرّّ کهن گفت چه به؟ گفت سخن به، سخن معدن سخن ما و طلای خویش را ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

صراف سخن: سخن شناس کان سخن ما و زر خویش داشت هر دو به صراف سخن پیش داشت کز سخن تازه و زرّّ کهن گفت چه به؟ گفت سخن به، سخن معدن سخن ما و طلای خویش را ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

صراف خزان. [ ص َرْ را ف ِ خ َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایت از خورشید است. || بادخزان. || فصل خزان. ( برهان ) : گرنه صراف خزان کیسه فشان شد در با ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

صراف خزان. [ ص َرْ را ف ِ خ َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایت از خورشید است. || بادخزان. || فصل خزان. ( برهان ) : گرنه صراف خزان کیسه فشان شد در با ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

صراف خزان. [ ص َرْ را ف ِ خ َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایت از خورشید است. || بادخزان. || فصل خزان. ( برهان ) : گرنه صراف خزان کیسه فشان شد در با ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

صراف خزان. [ ص َرْ را ف ِ خ َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایت از خورشید است. || بادخزان. || فصل خزان. ( برهان ) : گرنه صراف خزان کیسه فشان شد در با ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

صراف خزان. [ ص َرْ را ف ِ خ َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایت از خورشید است. || بادخزان. || فصل خزان. ( برهان ) : گرنه صراف خزان کیسه فشان شد در با ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

بیمارخانه

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سرود ملی* = آواز ملتی ( ناصرالدین شاه )

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بهاراندام. [ ب َ اَن ْ ] ( ص مرکب ) زیبااندام. خوش اندام. ( فرهنگ فارسی معین ) : بهاراندام سروی پیرهن چاکم چو گل دارد که رنگ ساعد او آستین را گل بدام ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بهاراندام. [ ب َ اَن ْ ] ( ص مرکب ) زیبااندام. خوش اندام. ( فرهنگ فارسی معین ) : بهاراندام سروی پیرهن چاکم چو گل دارد که رنگ ساعد او آستین را گل بدام ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

چه سان. [ چ ِ ] ( ادات استفهام ) ( مرکب از �چه � حرف استفهام �سان � پسوند شباهت ) چگونه ؟ به چه کیفیت ؟ به چه ترتیب. چون ؟

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

چه سان. [ چ ِ ] ( ادات استفهام ) ( مرکب از �چه � حرف استفهام �سان � پسوند شباهت ) چگونه ؟ به چه کیفیت ؟ به چه ترتیب. چون ؟

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

وانشاندن ؛ خاموش کردن : سخت به ذوق می دهد باد ز بوستان خبر صبح دمید و روز شد خیز و چراغ وانشان. سعدی.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

گشت آتش پاد

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

وانشاندن ؛ خاموش کردن : سخت به ذوق می دهد باد ز بوستان خبر صبح دمید و روز شد خیز و چراغ وانشان. سعدی.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

درنشاندن ؛ نصب کردن. کار گذاشتن. ترصیع : بدو داده پرمایه زرین کمر به هر مهره ای درنشانده گهر. فردوسی.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بازنشاندن ؛ آرام کردن. تخفیف دادن. ساکن کردن : مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم. سعدی.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نشاندن تشنگی ؛ اطفاء عطش. قطع عطش. رفع عطش. ( یادداشت مؤلف ) : شور است آب او ننشاندت تشنگی گر نیستی ستور مخور آب تلخ و شور. ناصرخسرو.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نشاندن . گماشتن : شبگیر وی را در مهد بخوابانیدند و خادمی را بنشاندند تا او را نگاه می داشت. ( تاریخ بیهقی ص 357 ) . و به راه بلخ اسگدار نشانده بودند ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نشاندن . گماشتن : شبگیر وی را در مهد بخوابانیدند و خادمی را بنشاندند تا او را نگاه می داشت. ( تاریخ بیهقی ص 357 ) . و به راه بلخ اسگدار نشانده بودند ...

پیشنهاد
٠

نشاندن . گماشتن : شبگیر وی را در مهد بخوابانیدند و خادمی را بنشاندند تا او را نگاه می داشت. ( تاریخ بیهقی ص 357 ) . و به راه بلخ اسگدار نشانده بودند ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نشاندن . گماشتن : شبگیر وی را در مهد بخوابانیدند و خادمی را بنشاندند تا او را نگاه می داشت. ( تاریخ بیهقی ص 357 ) . و به راه بلخ اسگدار نشانده بودند ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

( آتش باد ) آتش باد. [ ت َ ] ( اِ مرکب ) سَموم. باد گرم.