پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٣٢)
از سَرِ /ز سَرِ ؛ از روی. بسبب. بخاطر : لقمه ای چند از سر اشتها تناول کرد. ( سعدی ) . نظر خدای بینان ز سر هوا نباشد سفر نیازمندان ز سر خطا نباشد. س ...
از سَرِ /ز سَرِ ؛ از روی. بسبب. بخاطر : لقمه ای چند از سر اشتها تناول کرد. ( سعدی ) . نظر خدای بینان ز سر هوا نباشد سفر نیازمندان ز سر خطا نباشد. س ...
از سَرِ /ز سَرِ ؛ از روی. بسبب. بخاطر : لقمه ای چند از سر اشتها تناول کرد. ( سعدی ) . نظر خدای بینان ز سر هوا نباشد سفر نیازمندان ز سر خطا نباشد. س ...
از سَرِ /ز سَرِ ؛ از روی. بسبب. بخاطر : لقمه ای چند از سر اشتها تناول کرد. ( سعدی ) . نظر خدای بینان ز سر هوا نباشد سفر نیازمندان ز سر خطا نباشد. س ...
از سَرِ /ز سَرِ ؛ از روی. بسبب. بخاطر : لقمه ای چند از سر اشتها تناول کرد. ( سعدی ) . نظر خدای بینان ز سر هوا نباشد سفر نیازمندان ز سر خطا نباشد. س ...
از سَرِ /ز سَرِ ؛ از روی. بسبب. بخاطر : لقمه ای چند از سر اشتها تناول کرد. ( سعدی ) . نظر خدای بینان ز سر هوا نباشد سفر نیازمندان ز سر خطا نباشد. س ...
از سَرِ /ز سَرِ ؛ از روی. بسبب. بخاطر : لقمه ای چند از سر اشتها تناول کرد. ( سعدی ) . نظر خدای بینان ز سر هوا نباشد سفر نیازمندان ز سر خطا نباشد. س ...
دستاربندان. [ دَ ب َ ] ( اِ مرکب ) ج ِ دستاربند. کنایه از سادات و صدور و نقبا و علما و قضات و فضلا و مفتیان و درویشان و امثال ایشان باشد و به عربی ار ...
دستاربندان. [ دَ ب َ ] ( اِ مرکب ) ج ِ دستاربند. کنایه از سادات و صدور و نقبا و علما و قضات و فضلا و مفتیان و درویشان و امثال ایشان باشد و به عربی ار ...
دستاربندان. [ دَ ب َ ] ( اِ مرکب ) ج ِ دستاربند. کنایه از سادات و صدور و نقبا و علما و قضات و فضلا و مفتیان و درویشان و امثال ایشان باشد و به عربی ار ...
دستاربندان. [ دَ ب َ ] ( اِ مرکب ) ج ِ دستاربند. کنایه از سادات و صدور و نقبا و علما و قضات و فضلا و مفتیان و درویشان و امثال ایشان باشد و به عربی ار ...
دستاربندان. [ دَ ب َ ] ( اِ مرکب ) ج ِ دستاربند. کنایه از سادات و صدور و نقبا و علما و قضات و فضلا و مفتیان و درویشان و امثال ایشان باشد و به عربی ار ...
طیلسان مزعفر. [ طَ/ طِ ل َ ن ِ م ُ زَ ف َ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از شعاع آفتاب است. ( برهان ) ( آنندراج ) : تا زمین بر کتف ز خلعت روز طیلسا ...
طیلسان دار. [ طَ / طِ ل َ ] ( نف مرکب ، اِ مرکب ) کنایه از پیر و مرشد : طیلسان داران دین بودند آنجا نعره زن خانقه داران جان بودند آنجا جامه در. سنائ ...
ویله کنان
ویله کردن
ویله کنان
اموات احمر؛ کنایه از مقتولان و شهیدان. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . رجوع به میت شود.
اسیران خاک. [ اَ ن ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از تن پروران. || کنایه از مردگان. ( هفت قلزم ) ( آنندراج ) .
اسیران خاک. [ اَ ن ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از تن پروران. || کنایه از مردگان. ( هفت قلزم ) ( آنندراج ) .
اموات احمر؛ کنایه از مقتولان و شهیدان. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . رجوع به میت شود.
خون از جگر باریدن
جگردار ؛ کنایه از مرد دلیر و بی باک. ( آنندراج ) : خط شبرنگ شد آن خال سیه را پر و بال راهزن در شب تاریک جگردارترست. صائب ( از آنندراج ) . تلاش قرب ...
جگردار ؛ کنایه از مرد دلیر و بی باک. ( آنندراج ) : خط شبرنگ شد آن خال سیه را پر و بال راهزن در شب تاریک جگردارترست. صائب ( از آنندراج ) . تلاش قرب ...
جگر خاییدن ؛ غمگین بودن. محزون بودن. غم و غصه خوردن : ز شوق لبت چند خایم جگر بیا ساقی ای از خدا بی خبر. ظهوری ( از آنندراج ) .
جگر خاییدن ؛ غمگین بودن. محزون بودن. غم و غصه خوردن : ز شوق لبت چند خایم جگر بیا ساقی ای از خدا بی خبر. ظهوری ( از آنندراج ) .
جگرتافته ؛ کنایه از عاشق. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) .
جگرخای. [ ج ِ گ َ ] ( نف مرکب ) غمخوار و محنت کش. ( آنندراج ) . رجوع به جگرآشام شود.
جگربندان
جگربند. [ ج ِ گ َ ب َ ] ( اِ مرکب ) مجموع جگر و شش و دل را گویند خواه از انسان باشد و خواه از حیوانات دیگر و بعربی سوادالبطن خوانند. ( برهان ) : یا ب ...
تیزرفتن. [ رَ ت َ ] ( مص مرکب ) با شتابی عظیم رفتن. تند و بشتاب رفتن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . با شتاب رفتن. تند رفتن. انجذاب. تجلیز : کسی کآشتی ...
تیزرفتن. [ رَ ت َ ] ( مص مرکب ) با شتابی عظیم رفتن. تند و بشتاب رفتن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . با شتاب رفتن. تند رفتن. انجذاب. تجلیز : کسی کآشتی ...
تیزرفتن. [ رَ ت َ ] ( مص مرکب ) با شتابی عظیم رفتن. تند و بشتاب رفتن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . با شتاب رفتن. تند رفتن. انجذاب. تجلیز : کسی کآشتی ...
شهربانو/شهبانو. [ ش َ ] ( اِ مرکب ) ملکه. بانوی شهر. ( یادداشت مؤلف ) : بشوهر بود بانو را یکی شاه بزرگ و نامور در کشور ماه به پیری بارور شد شهربانو ...
پس کشیدن. [ پ َ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) بعقب بازگشتن. بقهقرا شدن.
زین بر گرگ نهادن ؛ کنایه از رام و زبون ساختن آنرا. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) : زین به گرگان بر نهادی وز میان بیشه شان اندرآوردی به لشکرگه چو اشتر ...
زین بر گرگ نهادن ؛ کنایه از رام و زبون ساختن آنرا. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) : زین به گرگان بر نهادی وز میان بیشه شان اندرآوردی به لشکرگه چو اشتر ...
زین بر گرگ نهادن ؛ کنایه از رام و زبون ساختن آنرا. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) : زین به گرگان بر نهادی وز میان بیشه شان اندرآوردی به لشکرگه چو اشتر ...
زین بر گرگ نهادن ؛ کنایه از رام و زبون ساختن آنرا. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) : زین به گرگان بر نهادی وز میان بیشه شان اندرآوردی به لشکرگه چو اشتر ...
پرده نیلگون ؛ کنایه از آسمان است. ( برهان ) .
زبان گرفتن= در تداول عامه ، ناله و زاری کردن در مصیبت به آواز بلند و بیان محامد و محاسن مرده را نمودن. ( ناظم الاطباء ) . برای مرده نوحه گفتن. رثاء ...
زبان گرفتن= در تداول عامه ، ناله و زاری کردن در مصیبت به آواز بلند و بیان محامد و محاسن مرده را نمودن. ( ناظم الاطباء ) . برای مرده نوحه گفتن. رثاء ...
زبان گرفتن= در تداول عامه ، ناله و زاری کردن در مصیبت به آواز بلند و بیان محامد و محاسن مرده را نمودن. ( ناظم الاطباء ) . برای مرده نوحه گفتن. رثاء ...
زبان گرفتن= در تداول عامه ، ناله و زاری کردن در مصیبت به آواز بلند و بیان محامد و محاسن مرده را نمودن. ( ناظم الاطباء ) . برای مرده نوحه گفتن. رثاء ...
زبان گرفتن= در تداول عامه ، ناله و زاری کردن در مصیبت به آواز بلند و بیان محامد و محاسن مرده را نمودن. ( ناظم الاطباء ) . برای مرده نوحه گفتن. رثاء ...
زبان گرفتن= در تداول عامه ، ناله و زاری کردن در مصیبت به آواز بلند و بیان محامد و محاسن مرده را نمودن. ( ناظم الاطباء ) . برای مرده نوحه گفتن. رثاء ...
زبان گرفتن= در تداول عامه ، ناله و زاری کردن در مصیبت به آواز بلند و بیان محامد و محاسن مرده را نمودن. ( ناظم الاطباء ) . برای مرده نوحه گفتن. رثاء ...
زبان گرفتن= در تداول عامه ، ناله و زاری کردن در مصیبت به آواز بلند و بیان محامد و محاسن مرده را نمودن. ( ناظم الاطباء ) . برای مرده نوحه گفتن. رثاء ...
سایبان سیمابی ؛ کنایه از صبح کاذبست. ( برهان ) ( انجمن آرای ناصری ) . - سایبان ظَلْمانی ؛ صبح کاذب. ( ناظم الاطباء ) .
سایبان سیمابی ؛ کنایه از صبح کاذبست. ( برهان ) ( انجمن آرای ناصری ) . - سایبان ظَلْمانی ؛ صبح کاذب. ( ناظم الاطباء ) .