علماء

/~olamA/

لغت نامه دهخدا

علماء. [ ع ُ ل َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ عَلیم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ج ِ عالِم. ( متن اللغة ) ( ناظم الاطباء ) : حسنک امام بود صادق را با خود برد و دیگر چند تن از علمای نشابور را. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 206 ). بوصادق را نشست وخاست افتاد باقاضی بلخ... و دیگر علماء. ( تاریخ بیهقی ص 206 ). چنین گوید برزویه طبیب... که پدر من از لشکریان بود ومادر از خاندان علماء دین زردشت. ( کلیله و دمنه ). اجتهاد تو در کارها و رأی آنچه در امکان آید علماء واشراف مملکت را نیز معلوم گردد. ( کلیله و دمنه ). علماء پادشاه را با کوه مانند کنند. ( کلیله و دمنه ).
علما راست رتبتی در جاه
که نگردد به روزگار تباه.
اوحدی.
- علمای سته ، قضاة ستة ؛ در اصطلاح علمای عامه ، شش تن از اصحاب بزرگ پیغمبر ( ص ) بودند که عبارتند از علی ( ص ) و عمر و عبداﷲ و اُبَی بن کعب و ابوموسی و زیدبن ثابت. و در بعضی از روایات عامه وارد است که علم در اصحاب پیغمبر ( ص ) در این شش تن بوده است. و در روایت دیگر آمده است که قضات اصحاب پیغمبر ( ص ) همین شش تن بوده اند.( از ریحانة الادب ج 3 ص 302 ).

علماء. [ ع َ ] ( ع ص ) مؤنث أعلم. زن کفیده لب. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). سلنج. زنی که مبتلی به لب شکری بود. ( ناظم الاطباء ). || شفة علماء؛ لب کفیده. || ( اِ ) زره. ( منتهی الارب ). درع. ( اقرب الموارد ). || مخفف «علی الماء». ( ناظم الاطباء ). قولهم : عَلماء بنوفلان ؛ یریدون علی الماء، فیحذفون اللام تخفیفاً. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(عُ لَ ) [ ع . ] (اِ. ص . ) جِ علیم ، دانایان ، دانشمندان .

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی عُلَمَاءُ: دانایان(علم به معنای احتمال صد در صد است ، بطوری که حتی یک در صد هم احتمال خلاف آن داده نمیشود . )
ریشه کلمه:
علم (۸۵۴ بار)

پیشنهاد کاربران

اهل علم ؛علماء. ( ناظم الاطباء ) . باعلم. دانشمند.
دستاربندان. [ دَ ب َ ] ( اِ مرکب ) ج ِ دستاربند. کنایه از سادات و صدور و نقبا و علما و قضات و فضلا و مفتیان و درویشان و امثال ایشان باشد و به عربی ارباب العمایم خوانند. ( برهان ) . آخوندان. ملایان. مشایخ : دستاربندان از قم و کاشان چنان مستولی بودند مگر در وقت مجدالملک دستاربندی بود. ( کتاب النقض ص 56 ) .
...
[مشاهده متن کامل]

خسرو دستاربندان آنکه دارد خسروی
بر خداوندان دستار از خداوندکلاه.
سوزنی.
چو قاضی به فکرت نویسدسجل
نگردد ز دستاربندان خجل.
سعدی.
قاضی و شیخ الاسلام با قومی از دستاربندان به خدمت چنگیزخان مبادرت نمودند. ( جهانگشای جوینی ) .

اهل تمیز ؛ اهل دانش. دانشمند. بافضل باهوش و کیاست. اهل بصیرت : اهل تمیز در هواجر این حرقت و ظهایر این مشقت در ظل ظلیل او اکتنان ساخته اند. ( ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 20 ) . اهل تمیز را اندک ازبسیار کافی بود. ( ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 285 ) .
...
[مشاهده متن کامل]

یکی از بزرگان اهل تمیز
حکایت کند زبن عبدالعزیز.
( بوستان ) .
وگر بی تکلف زید مالدار
که زینت بر اهل تمیز است عار.
( بوستان ) .
دنیا پلی است رهگذر دار آخرت
اهل تمیز خانه نگیرند برپلی.
سعدی.
خرد باشد به چشم اهل تمیز
که بزرگی بود بدین قدرش.
سعدی.

دانایانِ دین، دین - دانان

بپرس