غم خوردن


معنی انگلیسی:
mourn, sorrow, to worry

لغت نامه دهخدا

غم خوردن.[ غ َ خوَرْ / خُرْ دَ ] ( مص مرکب ) اندوه خوردن. غم بردن. غم کشیدن. انده کشیدن. غصه خوردن :
که چون باد بر ما همی بگذرد
خردمند مردم چرا غم خورد.
فردوسی.
غمی بسیار خوردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 458 ).
مخور غم فراوان ز روی خرد
که کمتر زید آنکه او غم خورد.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
جهان آن نیرزد بر پرخرد
که دانایی از بهر آن غم خورد.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
اگر کار بوده ست و رفته قلم
چرا خورد باید به بیهوده غم.
ناصرخسرو.
فرمود، تو غم مخور. ( قصص الانبیاء ص 9 ).
و هرگاه که متقی در کار این جهان گذرنده تأملی کند، هرآینه مقابح آن را بنظر بصیرت بیند و به قضا رضا دهدتا غم کم خورد. ( کلیله و دمنه ).
چند گویی که غم مخور ای مرد
غم مرا خورد غم چرا نخورم.
خاقانی.
خواجه گوشه گرفت از آن غم و درد
رفت در گوشه ای و غم میخورد.
نظامی.
چون غمخور خویش را نمی یافت
از غم خوردن عنان نمی تافت.
نظامی ( لیلی و مجنون ص 163 ).
جهان خوردند و یک جو غم نخوردند
ز شادی کاه برگی کم نکردند.
نظامی.
برو شادی کن ای یار دل افروز
چو خاکت میخورد چندین مخور غم.
سعدی ( بدایع ).
گر همه عالم به عیب در پی ما اوفتند
هرکه دلش با یکی است غم نخورداز هزار.
سعدی ( بدایع ).
غمی کز پِیَش شادمانی بود
به از شادیی کز پسش غم خوری.
سعدی ( گلستان ).
ای دل صبور باش و مخور غم که عاقبت
این شام صبح گردد و این شب سحر شود.
حافظ.
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور.
حافظ.
|| تیمار داشتن.دلسوزی و مهربانی کردن. در اندیشه کسی یا چیزی بودن. پرستاری کردن. خدمت نمودن :
همیشه غم پادشاهی خورد
خود و موبدش رای پیش آورد.
فردوسی.
پدید آید آنگاه باریک و زرد
چو پشت کسی کو غم عشق خورد.
فردوسی.
کسانی که شهرها و دیهها و بناها و کاریزها ساختند و غم این جهان بخوردند و آن همه بگذاشتند و برفتند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 340 ).
چون جهان میخورد خواهد مر مرا
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - اندوه بردن غم کشیدن غصه خوردن ۲ - در اندوه دیگری متاثر شدن دلسوزی کردن شفقت داشتن ۳ - افسوس خوردن متاسف شدن .

مترادف ها

care (فعل)
غم خوردن، سرپرستی کردن

فارسی به عربی

عنایة

پیشنهاد کاربران

به فکر بودن
جگر خاییدن ؛ غمگین بودن. محزون بودن. غم و غصه خوردن :
ز شوق لبت چند خایم جگر
بیا ساقی ای از خدا بی خبر.
ظهوری ( از آنندراج ) .
غم . . . خوردن : اندوه بردن .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص 136 ) .

بپرس