که چون باد بر ما همی بگذرد
خردمند مردم چرا غم خورد.
فردوسی.
غمی بسیار خوردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 458 ).مخور غم فراوان ز روی خرد
که کمتر زید آنکه او غم خورد.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
جهان آن نیرزد بر پرخردکه دانایی از بهر آن غم خورد.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
اگر کار بوده ست و رفته قلم چرا خورد باید به بیهوده غم.
ناصرخسرو.
فرمود، تو غم مخور. ( قصص الانبیاء ص 9 ).و هرگاه که متقی در کار این جهان گذرنده تأملی کند، هرآینه مقابح آن را بنظر بصیرت بیند و به قضا رضا دهدتا غم کم خورد. ( کلیله و دمنه ).
چند گویی که غم مخور ای مرد
غم مرا خورد غم چرا نخورم.
خاقانی.
خواجه گوشه گرفت از آن غم و دردرفت در گوشه ای و غم میخورد.
نظامی.
چون غمخور خویش را نمی یافت از غم خوردن عنان نمی تافت.
نظامی ( لیلی و مجنون ص 163 ).
جهان خوردند و یک جو غم نخوردندز شادی کاه برگی کم نکردند.
نظامی.
برو شادی کن ای یار دل افروزچو خاکت میخورد چندین مخور غم.
سعدی ( بدایع ).
گر همه عالم به عیب در پی ما اوفتندهرکه دلش با یکی است غم نخورداز هزار.
سعدی ( بدایع ).
غمی کز پِیَش شادمانی بودبه از شادیی کز پسش غم خوری.
سعدی ( گلستان ).
ای دل صبور باش و مخور غم که عاقبت این شام صبح گردد و این شب سحر شود.
حافظ.
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخورکلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور.
حافظ.
|| تیمار داشتن.دلسوزی و مهربانی کردن. در اندیشه کسی یا چیزی بودن. پرستاری کردن. خدمت نمودن : همیشه غم پادشاهی خورد
خود و موبدش رای پیش آورد.
فردوسی.
پدید آید آنگاه باریک و زردچو پشت کسی کو غم عشق خورد.
فردوسی.
کسانی که شهرها و دیهها و بناها و کاریزها ساختند و غم این جهان بخوردند و آن همه بگذاشتند و برفتند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 340 ).چون جهان میخورد خواهد مر مرا
بیشتر بخوانید ...