پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)
=lenger Longer; longest
up to this time hitherto
escape with your life
escape with your life
escape with your life
scape an archaic word for escape
set in a store
set in a store
set in a store
set in
cock ( one's ) ear
cock socket
a girl thing
yeah cow
yeah cow
cow paste
cow paste
have a cow
don't have a cow
don't have a cow
جوش نزن شیرت خشک می شه
cow juice
cow juice
bull and cow
many moons ago
many moons ago
many moons ago langsyne
many moons ago
many moons ago
=dick all vulgar slang ) Nothing, or close to nothing )
=Prick informal not polite ) a penis )
=Prick informal not polite ) a penis )
=Prick informal not polite ) a penis )
=Prick informal not polite ) a penis )
=prick somebody’s conscience if something pricks someone’s conscience or their conscience pricks them, they feel guilty or ashamed
Sharp repulse
persever=persevere
سرازیر شدن
مویه کردن بر کسی ؛ بر او گریستن. در غم و مصیبت او نوحه و گریه نمودن : به هرجای کرده یکی انجمن همه مویه کردند بر خویشتن. فردوسی. پشوتن بر او بر همی ...
نامکشوف. [ م َ ] ( ص مرکب ) کشف ناشده. نهفته. مستتر. در پرده. پنهان. ناآشکار.
نامکشوف. [ م َ ] ( ص مرکب ) کشف ناشده. نهفته. مستتر. در پرده. پنهان. ناآشکار.
نامکشوف. [ م َ ] ( ص مرکب ) کشف ناشده. نهفته. مستتر. در پرده. پنهان. ناآشکار.
نامکشوف. [ م َ ] ( ص مرکب ) کشف ناشده. نهفته. مستتر. در پرده. پنهان. ناآشکار.
نامکشوف. [ م َ ] ( ص مرکب ) کشف ناشده. نهفته. مستتر. در پرده. پنهان. ناآشکار.
مکشوف تن ؛ عریان. لخت. برهنه بدن : هول واقعه چنان سر و دست و پای را بی خبر گردانیده بود که مکشوف تن در آن سرما می رفتیم. ( نفثةالمصدور چ یزدگردی ص 92 ...
مکشوف تن ؛ عریان. لخت. برهنه بدن : هول واقعه چنان سر و دست و پای را بی خبر گردانیده بود که مکشوف تن در آن سرما می رفتیم. ( نفثةالمصدور چ یزدگردی ص 92 ...
مکشوف تن ؛ عریان. لخت. برهنه بدن : هول واقعه چنان سر و دست و پای را بی خبر گردانیده بود که مکشوف تن در آن سرما می رفتیم. ( نفثةالمصدور چ یزدگردی ص 92 ...
مکشوف شدن ؛ آشکار شدن. فاش شدن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : هرگاه که وجه صفتی جدید بر ایشان مکشوف می شود ذوقی تازه به دل ایشان می پیوندد. ( مصباح ...
مکشوف شدن ؛ آشکار شدن. فاش شدن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : هرگاه که وجه صفتی جدید بر ایشان مکشوف می شود ذوقی تازه به دل ایشان می پیوندد. ( مصباح ...
مکشوف شدن ؛ آشکار شدن. فاش شدن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : هرگاه که وجه صفتی جدید بر ایشان مکشوف می شود ذوقی تازه به دل ایشان می پیوندد. ( مصباح ...