پیشنهاد‌های امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)

بازدید
١٥,١٢١
تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

administer justice/punishment etc=to provide or organize something officially as part of your job

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

administer justice/punishment etc=to provide or organize something officially as part of your job

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

administer justice/punishment etc=to provide or organize something officially as part of your job

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

شاه مربعنشین ؛ کنایه از کعبه است. ( فرهنگ فارسی معین ) : خانه خدایش خداست لاجرمش نام هست شاه مربعنشین ، تازی رومی خطاب. خاقانی ( فرهنگ فارسی معین ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

to sit cross - legged

پیشنهاد
٢

to sit cross - legged

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

to sit cross - legged

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

received opinion/wisdom etc ( =the opinion most people have )

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

received opinion/wisdom etc ( =the opinion most people have )

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

forged check

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

pass on to the Great Beyond

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

pass on to the Great Beyond

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

pass on to the Great Beyond

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

pass on to the Great Beyond

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

pass on to the Great Beyond

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

pass on to the Great Beyond

پیشنهاد
٢

plead guilty ( to something )

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

soon afterwards

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

soon afterwards

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

soon afterwards

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

soon afterward

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

( بلافایدة ) بلافایدة. [ ب ِ ی ِ دَ ] ( ص مرکب ) ( از: ب لا ( نفی ) فایده ) بدون فایده. بی فایده. بی سود. ( فرهنگ فارسی معین ) .

پیشنهاد
٣

go to ( great ) pains to ( do something )

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

right from the word go

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

right from the word go

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

right from the word go

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

right from the word go

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

right from the word go

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

right from the word go

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

( right ) from the word go

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

( right ) from the word go

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

( right ) from the word go

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

( قوادة ) قوادة. [ ق َ دَ ] ( ع ص ) زنی را گویند که به جاها رود و زنان بجهت مردان بهم رساند، و مرد این کاره را کس کش گویند. ( برهان ) . رجوع به قَوّا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

لنبان. [ لَم ْ ] ( ص ، اِ ) زنی را گویند که از قحبگی و فاحشگی گذشته به قیادت و قوادگی مشغول باشد. یعنی کنیزها و دخترخانها به هم رساند و به قحبگی اندا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

لنبان. [ لَم ْ ] ( ص ، اِ ) زنی را گویند که از قحبگی و فاحشگی گذشته به قیادت و قوادگی مشغول باشد. یعنی کنیزها و دخترخانها به هم رساند و به قحبگی اندا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

لنبان. [ لَم ْ ] ( ص ، اِ ) زنی را گویند که از قحبگی و فاحشگی گذشته به قیادت و قوادگی مشغول باشد. یعنی کنیزها و دخترخانها به هم رساند و به قحبگی اندا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

لنبان. [ لَم ْ ] ( ص ، اِ ) زنی را گویند که از قحبگی و فاحشگی گذشته به قیادت و قوادگی مشغول باشد. یعنی کنیزها و دخترخانها به هم رساند و به قحبگی اندا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

لنبان. [ لَم ْ ] ( ص ، اِ ) زنی را گویند که از قحبگی و فاحشگی گذشته به قیادت و قوادگی مشغول باشد. یعنی کنیزها و دخترخانها به هم رساند و به قحبگی اندا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

زن به مزد فرهنگ فارسی معین ( زَ. بِ. مُ ) ( ص مر. ) دیوث ، قواد.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

قرته زن . [ ق َ ت َ / ت ِ زَ ] ( ص مرکب ) مرد دیوث . ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

رومی زن رعنا ؛ کنایه از آفتاب است . ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( از برهان ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

زن جلب ( صفت ) آنکه زنش فاسد و نابکار است .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

گردن زن . [ گ َ دَ زَ ] ( نف مرکب ) سیاف که در عرف حال جلاد گویند. ( آنندراج ) : خاک همان خصم قوی گردن است چرخ همان ظالم گردن زن است . نظامی . چن ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

پشت ریز. [ پ ُ ] ( ق مرکب ) پیاپی. متوالی. پی درپی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

پشت ریز. [ پ ُ ] ( ق مرکب ) پیاپی. متوالی. پی درپی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

بستان چه . [ ب ُ چ ِ / چ َ ] ( اِ مصغر ) باغچه . باغ کوچک . بستان کوچک : در موسم بهار که دریا شود جهان بستانچه ٔ تو گردد همچون بهشت گنگ . سوزنی .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

بستان چه . [ ب ُ چ ِ / چ َ ] ( اِ مصغر ) باغچه . باغ کوچک . بستان کوچک : در موسم بهار که دریا شود جهان بستانچه ٔ تو گردد همچون بهشت گنگ . سوزنی .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دریابیگ فرهنگ فارسی عمید ( اسم ) [فارسی. ترکی] ‹دریابیگی› ( نظامی ) [منسوخ] daryābeyg بزرگ دریا؛ رئیس دریا؛ دریادار.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دریابیگ فرهنگ فارسی عمید ( اسم ) [فارسی. ترکی] ‹دریابیگی› ( نظامی ) [منسوخ] daryābeyg بزرگ دریا؛ رئیس دریا؛ دریادار.