پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٧)
عدل گستر. [ ع َ گ ُ ت َ ] ( نف مرکب ) دادگستر. که بسط عدل و داد دهد. عادل : تخم اقبال در زمین بقا بانوی عدل گستر افشانده ست. خاقانی. امثله قضا بر م ...
عدل فرمایی. [ ع َ ف َ ] ( حامص مرکب ) عمل عدل فرمای. دادگری : سنت او عدل فرمایی و سیرت او مملکت آرایی. ( سندبادنامه ص 250 ) .
عدل پروری : دادگستری . ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص 389 ) .
administer justice/punishment etc=to provide or organize something officially as part of your job
administer justice/punishment etc=to provide or organize something officially as part of your job
administer justice/punishment etc=to provide or organize something officially as part of your job
to sit cross - legged
شاه مربعنشین ؛ کنایه از کعبه است. ( فرهنگ فارسی معین ) : خانه خدایش خداست لاجرمش نام هست شاه مربعنشین ، تازی رومی خطاب. خاقانی ( فرهنگ فارسی معین ) .
to sit cross - legged
to sit cross - legged
received opinion/wisdom etc ( =the opinion most people have )
received opinion/wisdom etc ( =the opinion most people have )
forged check
pass on to the Great Beyond
pass on to the Great Beyond
pass on to the Great Beyond
pass on to the Great Beyond
pass on to the Great Beyond
pass on to the Great Beyond
with menaces
plead guilty ( to something )
soon afterwards
soon afterwards
soon afterwards
soon afterward
( بلافایدة ) بلافایدة. [ ب ِ ی ِ دَ ] ( ص مرکب ) ( از: ب لا ( نفی ) فایده ) بدون فایده. بی فایده. بی سود. ( فرهنگ فارسی معین ) .
go to ( great ) pains to ( do something )
right from the word go
right from the word go
right from the word go
right from the word go
right from the word go
right from the word go
( right ) from the word go
( right ) from the word go
( right ) from the word go
( قوادة ) قوادة. [ ق َ دَ ] ( ع ص ) زنی را گویند که به جاها رود و زنان بجهت مردان بهم رساند، و مرد این کاره را کس کش گویند. ( برهان ) . رجوع به قَوّا ...
لنبان. [ لَم ْ ] ( ص ، اِ ) زنی را گویند که از قحبگی و فاحشگی گذشته به قیادت و قوادگی مشغول باشد. یعنی کنیزها و دخترخانها به هم رساند و به قحبگی اندا ...
لنبان. [ لَم ْ ] ( ص ، اِ ) زنی را گویند که از قحبگی و فاحشگی گذشته به قیادت و قوادگی مشغول باشد. یعنی کنیزها و دخترخانها به هم رساند و به قحبگی اندا ...
لنبان. [ لَم ْ ] ( ص ، اِ ) زنی را گویند که از قحبگی و فاحشگی گذشته به قیادت و قوادگی مشغول باشد. یعنی کنیزها و دخترخانها به هم رساند و به قحبگی اندا ...
لنبان. [ لَم ْ ] ( ص ، اِ ) زنی را گویند که از قحبگی و فاحشگی گذشته به قیادت و قوادگی مشغول باشد. یعنی کنیزها و دخترخانها به هم رساند و به قحبگی اندا ...
لنبان. [ لَم ْ ] ( ص ، اِ ) زنی را گویند که از قحبگی و فاحشگی گذشته به قیادت و قوادگی مشغول باشد. یعنی کنیزها و دخترخانها به هم رساند و به قحبگی اندا ...
زن به مزد فرهنگ فارسی معین ( زَ. بِ. مُ ) ( ص مر. ) دیوث ، قواد.
قرته زن . [ ق َ ت َ / ت ِ زَ ] ( ص مرکب ) مرد دیوث . ( ناظم الاطباء ) .
رومی زن رعنا ؛ کنایه از آفتاب است . ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( از برهان ) .
زن جلب ( صفت ) آنکه زنش فاسد و نابکار است .
گردن زن . [ گ َ دَ زَ ] ( نف مرکب ) سیاف که در عرف حال جلاد گویند. ( آنندراج ) : خاک همان خصم قوی گردن است چرخ همان ظالم گردن زن است . نظامی . چن ...
پشت ریز. [ پ ُ ] ( ق مرکب ) پیاپی. متوالی. پی درپی.
پشت ریز. [ پ ُ ] ( ق مرکب ) پیاپی. متوالی. پی درپی.
بستان چه . [ ب ُ چ ِ / چ َ ] ( اِ مصغر ) باغچه . باغ کوچک . بستان کوچک : در موسم بهار که دریا شود جهان بستانچه ٔ تو گردد همچون بهشت گنگ . سوزنی .