پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)
مکشوف داشتن ؛ آشکار ساختن. ظاهر کردن : باید که پیش خلق ، معایب صاحب خود مستوردارد و محاسن مکشوف تا متخلق بود به اخلاق ربانی. ( مصباح الهدایه چ همایی ...
مکشوف داشتن ؛ آشکار ساختن. ظاهر کردن : باید که پیش خلق ، معایب صاحب خود مستوردارد و محاسن مکشوف تا متخلق بود به اخلاق ربانی. ( مصباح الهدایه چ همایی ...
بیدادان:ستمگران. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۵۲ ) .
بیدادان:ستمگران. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۵۲ ) .
به فریاد ؛ برای کمک و برای یاری : بدو دست یازم که او یار بس ز گیتی نخواهم به فریاد کس. فردوسی.
به فریاد ؛ برای کمک و برای یاری : بدو دست یازم که او یار بس ز گیتی نخواهم به فریاد کس. فردوسی.
روزگارى پیش از این
روزگارى پیش از این
in times past
in times past
in times past
روزگارى پیش از این
روزگارى پیش از این
روزگارى پیش از این
روزگارى پیش از این
روزگارى پیش از این
اطلال. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ طَلَل. ( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ) . رجوع به طلل شود. ج ِ طلل ، بمعنی اثر سرای و جای خراب شده. ( از منتهی الارب ) . نشا ...
اطلال. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ طَلَل. ( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ) . رجوع به طلل شود. ج ِ طلل ، بمعنی اثر سرای و جای خراب شده. ( از منتهی الارب ) . نشا ...
اطلال. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ طَلَل. ( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ) . رجوع به طلل شود. ج ِ طلل ، بمعنی اثر سرای و جای خراب شده. ( از منتهی الارب ) . نشا ...
اطلال. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ طَلَل. ( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ) . رجوع به طلل شود. ج ِ طلل ، بمعنی اثر سرای و جای خراب شده. ( از منتهی الارب ) . نشا ...
جمع جمازه : جمازگان . [ ج َم ْ ما زَ / زِ ] ( اِ ) ج ِ جمازه : بر جمازگان شکاری بسیار بغزنین آوردند. ( تاریخ بیهقی ) . دو هزارپیاده با سلاح تمام بر ...
هردود کشیدن ؛ با خشم و شتاب بسوی کسی رفتن . حمله کردن همراه با فریاد و غریو. ( از یادداشتهای مؤلف ) .
هردود کشیدن ؛ با خشم و شتاب بسوی کسی رفتن . حمله کردن همراه با فریاد و غریو. ( از یادداشتهای مؤلف ) .
هردود کشیدن ؛ با خشم و شتاب بسوی کسی رفتن . حمله کردن همراه با فریاد و غریو. ( از یادداشتهای مؤلف ) .
هردود کشیدن ؛ با خشم و شتاب بسوی کسی رفتن . حمله کردن همراه با فریاد و غریو. ( از یادداشتهای مؤلف ) .
هردود کشیدن ؛ با خشم و شتاب بسوی کسی رفتن . حمله کردن همراه با فریاد و غریو. ( از یادداشتهای مؤلف ) .
از بسیار دور از بسیار دور مرد جمازه سواری نزدیک می شود. بهرام بیضائی ، روز واقعه
از بسیار دور از بسیار دور مرد جمازه سواری نزدیک می شود. بهرام بیضائی ، روز واقعه
رایت کسی را شکستن ؛ بمجاز، مغلوب کردن و شکست دادن و کشتن او : آهسته تر نه ملک خراسان گرفته ای وآسوده تر نه رایت سنجر شکسته ای. خاقانی. در خانه رایت ...
رایت کسی را شکستن ؛ بمجاز، مغلوب کردن و شکست دادن و کشتن او : آهسته تر نه ملک خراسان گرفته ای وآسوده تر نه رایت سنجر شکسته ای. خاقانی. در خانه رایت ...
رایت کسی را شکستن ؛ بمجاز، مغلوب کردن و شکست دادن و کشتن او : آهسته تر نه ملک خراسان گرفته ای وآسوده تر نه رایت سنجر شکسته ای. خاقانی. در خانه رایت ...
برچیدن ختم و مجلس فاتحه ؛پایان بخشیدن بدان.
برچیدن ختم و مجلس فاتحه ؛پایان بخشیدن بدان.
برچیدن ختم و مجلس فاتحه ؛پایان بخشیدن بدان.
لب برچیدن. [ ل َ ب َ دَ ] ( مص مرکب ) به گریه درآمدن کودک. آغاز گریه کردن کودک. در آغاز گریه تشنجی در لبها پیدا آمدن. حالتی که در شروع گریه خاصه برای ...
( آخر شدن ) آخر شدن. [ خ ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) بپایان رسیدن. برسیدن. سر آمدن. بانجام رسیدن : روز هجران و شب فرقت یار آخر شد زدم این فال و گذشت اختر ...
( آخر شدن ) آخر شدن. [ خ ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) بپایان رسیدن. برسیدن. سر آمدن. بانجام رسیدن : روز هجران و شب فرقت یار آخر شد زدم این فال و گذشت اختر ...
( آخر شدن ) آخر شدن. [ خ ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) بپایان رسیدن. برسیدن. سر آمدن. بانجام رسیدن : روز هجران و شب فرقت یار آخر شد زدم این فال و گذشت اختر ...
( آخر شدن ) آخر شدن. [ خ ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) بپایان رسیدن. برسیدن. سر آمدن. بانجام رسیدن : روز هجران و شب فرقت یار آخر شد زدم این فال و گذشت اختر ...
خنده ٔ شمشیر. [ خ َ دَ / دِ ی ِ ش َ ] ( ترکیب اضافی ، اِمرکب ) کنایه از خون ریختن . خنده ٔ تیغ. ( آنندراج ) .
خوشامد
خوشامد
فرونشاندن تشنگی
فرونشاندن تشنگی
لب تشنه. [ ل َ ت َ / ت ِ ن َ / ن ِ ] ( ص مرکب ) عطشان : خاک لب تشنه خون است و ز سرچشمه دل آب آتش زده چون چاه سقر بگشایید. خاقانی. مانم بخاک کم بها ...
لب تشنه. [ ل َ ت َ / ت ِ ن َ / ن ِ ] ( ص مرکب ) عطشان : خاک لب تشنه خون است و ز سرچشمه دل آب آتش زده چون چاه سقر بگشایید. خاقانی. مانم بخاک کم بها ...
کام شیر آژدن ( خاریدن ) ؛ کنایه از دست به کار خطرناک یازیدن : همه مولش و رای چندان زدن بدین نیشتر کام شیر آژدن. فردوسی.
جبهه شیر خواب آلوده خاریدن ؛ پیشانی شیر خاریدن. به کاری فوق العاده خطرناک دست زدن : جبهه می خارد بناخن شیر خواب آلوده را آنکه کاوش می کند با سینه افک ...
پیشانی شیر خاریدن ؛ کام شیر خاریدن. کام شیر آژدن. پا روی دم مار نهادن. دنبال ببر خاییدن. ( از امثال و حکم دهخدا ) . به کاری بس خطرناک دست زدن : قوت پ ...
ناگهان مرگ ؛ مرگ مفاجا. مرگی که انتظار وقوع آن نمیرود : یکی ناگهان مرگ بود این نه خرد که کس در جهان این گمانی نبرد. فردوسی.