interrupted

/ˌɪntəˈrəptəd//ˌɪntəˈrʌptɪd/

معنی: منقطع
معانی دیگر: وابریده، وقفه دار، غیرمداوم، نامتداوم، (ازهم) گسیخته، گسیخته، بریده، مقطوع، فاصله دار، غیر مسلسل، بریده بریده

جمله های نمونه

1. snow interrupted rail services
برف رفت و آمد قطارها را مختل کرد.

2. war interrupted the trade between the two countries
جنگ،بازرگانی میان دو کشور را مختل کرد.

3. he continually interrupted my speech
او مکررا نطق مرا قطع کرد.

4. the noise interrupted my train of thought
سر و صدا رشته ی افکار مرا از هم گسیخت.

5. the strike interrupted the revival of the factory
اعتصاب احیای کارخانه را دچار وقفه کرد.

6. an empty plain interrupted by only a few trees
دشت خالی که فقط چند درخت داشت

7. excuse my having interrupted you
از این که حرف شما را قطع کردم ببخشید.

8. the audience's applause interrupted his speech several times
کف زدن و هلهله ی حضار چندین بار نطق او را قطع کرد.

9. the speaker was interrupted by barracking
نطق سخنران را با اعتراض های پرسروصدا قطع می کردند.

10. the teacher who interrupted his talk to denounce a dormant student
معلمی که صحبت خود را قطع کرد تا دانشجوی به خواب رفته را سرزنش کند.

11. the students' frolic was interrupted by the stern teacher
معلم عبوس به شلنگ تخته ی شاگردان پایان داد.

12. he barged into the room and interrupted our talk
با پررویی وارد اتاق شد و صحبت ما را قطع کرد.

13. He was interrupted by applause umpteen times.
[ترجمه گوگل]او بارها با کف زدن قطع شد
[ترجمه ترگمان]صدای تشویق و تشویق و تحسین او را قطع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He interrupted my speech with jeering.
[ترجمه گوگل]با تمسخر حرفم را قطع کرد
[ترجمه ترگمان]او با استهزا صحبت مرا قطع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The phone ringing interrupted my train of thought.
[ترجمه گوگل]زنگ تلفن رشته افکارم را قطع کرد
[ترجمه ترگمان]صدای زنگ تلفن رشته افکارم را قطع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Hecklers interrupted her speech with jeering.
[ترجمه گوگل]هکلرز سخنان او را با تمسخر قطع کرد
[ترجمه ترگمان]hecklers حرفش را قطع کرد و با jeering حرف او را قطع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. I'm used to having my sleep interrupted.
[ترجمه Student 📚] سعی میکنم وقتی خوابیدم، از خواب نپرم.
|
[ترجمه گوگل]من عادت کرده ام که خوابم قطع شود
[ترجمه ترگمان]عادت دارم بخوابم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. The morning's work was constantly interrupted by phone calls.
[ترجمه گوگل]کار صبح مدام با تماس تلفنی قطع می شد
[ترجمه ترگمان]کار صبح مدام با تماس های تلفنی قطع می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

منقطع (صفت)
cutoff, interrupted, terminated, torn up

تخصصی

[برق و الکترونیک] منقطع، وقفه داده شده

انگلیسی به انگلیسی

• interfered with, disturbed

پیشنهاد کاربران

جدا جدا
دارای وقفه وفاصله در طی روند یک پروسه به صورت منظم برای مثال بخیه جدا جدا به جای بخیه ممتد
Interrupted suture
قطع کننده ، منقطع
✔️نامتمرکز
✔️دچار اختلال
✔️از هم گسیخته
. e. g
Can you explain why some people are very impatient?
Answer: Well, I think this is because they all want instant gratification and want things without waiting. Besides, most people have several tasks in their head, and they jump from thought to thought without taking the time to finish one task first. ⭐We live interrupted lives⭐ as we try to multitask and it is frustrating when we feel we aren't making progress
...
[مشاهده متن کامل]

جدا شده
نطقش کور شد
بریده
گسسته
فک کنم بشه قطع کردن صحبت کسی
منحل
لغو
گسسته
حرف کسی را قطع کردن
قطع کردن صحبت کسی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس