رد گم کردن

لغت نامه دهخدا

رد گم کردن. [ رَ گ ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) در تداول عامه ، پی گم کردن. اثر چیزی یا کاری را از بین بردن. ایز گم کردن. بمجاز، گمراه ساختن. توجه و نظر کسی را از چیزی اصلی منحرف گردانیدن و بسوی چیز دیگر کشانیدن.

فرهنگ فارسی

در تداول عامه پی گم کردن اثر چیزی یا کاری را از بین بردن ایز گم کردن

اصطلاحات و ضرب المثل ها

معنی اصطلاح -> رد گم کردن
1- ذهن کسی را از موضوع منحرف کردن
2- محو کردن آثار برجا نهاده از خود [ تا تعقیب کننده به اشتباه بیفتد و نتواند او را پیدا کند ]


مثال:
1- برای رد گم کردن دایم سعی می کرد موضوع را عوض کند.
2- او شاید قالتاقی باشد که آمده اینجا، شاید هم یکی از کله گنده های شورشی است که برای رد گم کردن آمده این ورها.
( پابرهنه ها- زاهاریا استانکو- ترجمه ی احمد شاملو )
توضیح:
همچنین ← «ایز گم کردن»

مترادف ها

backtrack (فعل)
عدول کردن، رد گم کردن، عهد شکستن

فارسی به عربی

تراجع

پیشنهاد کاربران

ناپیدا کردن راه ؛ رد گم کردن. امحاء آثار طریق.
پی کور کردن. [ پ َ / پ ِ کو ک َ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از بی نشان شدن. ( برهان ) . || پی گم کردن ، مقابل پی بردن ( انجمن آرا ) . || محو کردن رد پای تا کسی بدان پی نتواند برد. ( انجمن آرا ) :
رای بتدبیر پیر قلعه بپرداخت
...
[مشاهده متن کامل]

خم زد و پی کور کرد نام و نشان را.
ابوالفرج رونی.
چون عشق بدست آمد تن گور کن و خوش زی
چون عقل به پای آمد پی کور کن و خم زن.
سنائی.
پی کورکنان حریف جویان
زآنگونه که هیچکس ندانست.
انوری.

کبک شکستن. [ ک َ ش ِ ک َ ت َ ] ( مص مرکب ) کنایه از پی گم کردن. ( آنندراج ) . || راز نهفتن. ( شرفنامه چ وحید ص 232 ) :
شکسته دل آمد به میدان فراز
ولی کبک بشکست با جره باز.
نظامی.
رجوع به کبک بشکستن شود.
پی گم کردن. [ پ َ / پ ِ گ ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) ایز گم کردن. رد اثر. پوشیدن اثر پای :
چرا مرکبم را نیفتاد سم
چرا پی نکردم درین راه گم.
نظامی.
گم کرد پی از میان ایشان
میرفت چو ابر دل پریشان.
...
[مشاهده متن کامل]

نظامی.
صلح پی گم کند چنانکه ازو
نتوان یافت در جهان آثار.
عمادی شهریاری.
از موضعی بموضع دیگر میرفت و پی گم میکرد. || گول زدن و فریب دادن و به اشتباه افکندن. مشتبه ساختن. بغلط انداختن. ایز گم کردن. اضلال. کنایه از کاری که کسی پی بمطلب و مقصد این کس نبرد. ( برهان ) . کاری را پنهان کردن و پوشیدن :
پی گم کنان سی شب روان از چشم قرایان نهان
وز دیده در کوی مغان نزدیک خمار آمده.
خاقانی.
تب مرگ چون قصد مردم کند
علاج از شناسنده پی گم کند.
نظامی.
به خم درشد از خلق پی کرد گم
نشان جست از آواز این هفت خم.
نظامی.
رجوع به مثل �پی به گربه گم میکنم � در کتاب امثال و حکم دهخدا شود. || نیافتن نشان پای کسی. گم کردن رد پای کسی. انتکاف. استنکاف. نکف. ( منتهی الارب ) . || به غلط افتادن :
ز تاراج آن سبزه پی کرد گم
سپنج ستوران پیکانه سم.
نظامی.
طوف حرم تو سازد انجم
در گشتن چرخ پی کند گم.
نظامی.
دل سپر بفکند چون درد ترا درمان نداشت
عقل پی گم کرد چون گوی ترا میدان نداشت.
مجیر بیلقانی.
در بهشت ار خوری جو و گندم
همچو آدم کنی پی خود گم.
اوحدی.
ذوق در غمهات پی گم کرده اند
آب حیوان را بظلمت برده اند.

بپرس