پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)
مکیف ( مُ کَ یِّ ) [ ع . ] ( اِفا. ) آنچه کیفیت و حالتی پدید بیآورد، لذت بخش ؛ کیف آور.
لذت گستر. [ ل َذْ ذَ گ ُ ت َ ] ( نف مرکب ) لذت بخش : مغز خود از مرتبه ٔ خوش برتر است برتر است از خوش که لذت گستر است . مولوی .
قابض ارواح . [ ب ِ ض ِ اَرْ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جان گیر. ( روضة العقول ) . جان ستان . جان ستاننده . گیرنده ٔ جانها. || ( اِخ ) ملک الموت . عز ...
sweets
قابض ارواح . [ ب ِ ض ِ اَرْ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جان گیر. ( روضة العقول ) . جان ستان . جان ستاننده . گیرنده ٔ جانها. || ( اِخ ) ملک الموت . عز ...
sweets
sweets
sweets
sweets
sweets
دندان گرد. [ دَ گ ِ ] ( ص مرکب ) گرانگاز. گران فروش. گران فروش که هیچگاه حط نکند. ( یادداشت مؤلف ) . - دندان گرد بودن ؛ بر متاع و کالاهای خویش نرخ ...
دندان گرد. [ دَ گ ِ ] ( ص مرکب ) گرانگاز. گران فروش. گران فروش که هیچگاه حط نکند. ( یادداشت مؤلف ) . - دندان گرد بودن ؛ بر متاع و کالاهای خویش نرخ ...
دندان گرد. [ دَ گ ِ ] ( ص مرکب ) گرانگاز. گران فروش. گران فروش که هیچگاه حط نکند. ( یادداشت مؤلف ) . - دندان گرد بودن ؛ بر متاع و کالاهای خویش نرخ ...
دندان گرد. [ دَ گ ِ ] ( ص مرکب ) گرانگاز. گران فروش. گران فروش که هیچگاه حط نکند. ( یادداشت مؤلف ) . - دندان گرد بودن ؛ بر متاع و کالاهای خویش نرخ ...
بیداربخت. [ بی ب َ ] ( ص مرکب ) بیداردولت. ( آنندراج ) . با بخت بیدار. بادولت. مقبل. خوش طالع و بختیار. ( ناظم الاطباء ) : وز آن پس خروشی برآورد سخت ...
یدارهوش. ( ص مرکب ) هشیار. آگاه. کسی که همیشه متنبه باشد و دارای غفلت نبود. ( ناظم الاطباء ) : جهاندیده پیران بیدارهوش چو گفتار گویند کردند گوش. نظا ...
یدارهوش. ( ص مرکب ) هشیار. آگاه. کسی که همیشه متنبه باشد و دارای غفلت نبود. ( ناظم الاطباء ) : جهاندیده پیران بیدارهوش چو گفتار گویند کردند گوش. نظا ...
the whole wide world
swift - footed
swift - footed
swift - footed
swift - footed
swift - footed
whate'er
open - breasted
open - breasted
open - breasted
open - breasted
open - breasted
طویل العمر
دیربقا. [ ب َ ] ( ص مرکب ) پرعمر. که دیر بماند. که دیر ایستد. که دیر زید : لعل کو دیرزاد دیربقاست لاله کامد سبک سبک برخاست. نظامی.
دیرپای. ( نف مرکب ) دیرپا. که دیر پاید. که بسیار پاید. بادوام. که عمری طویل دارد. که بسیار ماند زماناً. که زود از میان نشود. که بسی برجای ماند. ( یاد ...
دیربقا. [ ب َ ] ( ص مرکب ) پرعمر. که دیر بماند. که دیر ایستد. که دیر زید : لعل کو دیرزاد دیربقاست لاله کامد سبک سبک برخاست. نظامی.
دیرزی. ( نف مرکب ) دیرزینده. بسیار پاینده. دیرپای. که دیر بماند. بسیار عمر کننده : دیرزی به که دیر یابد کام کز تمامی است کار عمر تمام. نظامی.
pluck something from/off etc something
pluck something from/off etc something
حدت گرفتن
حدت گرفتن
حدت گرفتن
حدت گرفتن
حدت گرفتن
حدت گرفتن
حدت گرفتن
Just then, the heavens opened ( =it started to rain heavily )
want of wit=folly , unintelligent
want of wit=folly , unintelligent
want of wit=folly , unintelligent
وانگه
وانگه
وانگه