پیشنهاد‌های امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)

بازدید
١٥,١٥٢
تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

بناگاه. [ ب ِ ] ( ق مرکب ) بغتةً. ( آنندراج ) . بناگه. ناگهان. ناگاه. ( فرهنگ فارسی معین ) . بناگاهان : جام تجلیش که بناگاه میدهند می دان یقین که بر ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

دانسته

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

هم بار. [ هََ ] ( ص مرکب ) عدیل. برابر. هم سنگ. معادل. هم وزن. ( یادداشت مؤلف )

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

هم بار. [ هََ ] ( ص مرکب ) عدیل. برابر. هم سنگ. معادل. هم وزن. ( یادداشت مؤلف )

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

هم بار. [ هََ ] ( ص مرکب ) عدیل. برابر. هم سنگ. معادل. هم وزن. ( یادداشت مؤلف )

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

هم بار. [ هََ ] ( ص مرکب ) عدیل. برابر. هم سنگ. معادل. هم وزن. ( یادداشت مؤلف )

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

هم بار. [ هََ ] ( ص مرکب ) عدیل. برابر. هم سنگ. معادل. هم وزن. ( یادداشت مؤلف )

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

هم بار. [ هََ ] ( ص مرکب ) عدیل. برابر. هم سنگ. معادل. هم وزن. ( یادداشت مؤلف )

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

هیچ دیگری = هیچ چیزی دیگری

پیشنهاد
٠

هیچ دیگری

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

غربت اختیار کردن ؛به غربت رفتن ، غربت گزیدن ، در غربت زیستن ؛ هجرت کردن. جلای وطن کردن. دور از وطن شدن. ترک وطن. رجوع به غربت شود.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

غربت اختیار کردن ؛به غربت رفتن ، غربت گزیدن ، در غربت زیستن ؛ هجرت کردن. جلای وطن کردن. دور از وطن شدن. ترک وطن. رجوع به غربت شود.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

غربت اختیار کردن ؛به غربت رفتن ، غربت گزیدن ، در غربت زیستن ؛ هجرت کردن. جلای وطن کردن. دور از وطن شدن. ترک وطن. رجوع به غربت شود.

پیشنهاد
٢

غربت اختیار کردن ؛به غربت رفتن ، غربت گزیدن ، در غربت زیستن ؛ هجرت کردن. جلای وطن کردن. دور از وطن شدن. ترک وطن. رجوع به غربت شود.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

uninterrupted

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

بی درنگ

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

( that ) it seems to me

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

( that ) it seems to me

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

در اصل

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

in point of fact

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

the season of goodwill ( =Christmas )

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

the season of goodwill ( =Christmas )

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

commonest

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

commonest

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

commonest

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

possessiveness

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

possessiveness

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

overriding

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

such and such

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

مادگانه. [ دَ / دِ ن َ / ن ِ ] ( ص نسبی ، ق مرکب ) همچون مادگان. زنانه. ( فرهنگ فارسی معین ) : تا ز درج کمر گشاید قند گویدش مادگانه لفظی چند. نظامی ...

پیشنهاد
٠

اناث و ذکور ؛ زنان و مردان. ( آنندراج ) : برّ تو بر تن وضیع و شریف مهر تو در دل اناث و ذکور. مسعودسعد.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

اناث و ذکور ؛ زنان و مردان. ( آنندراج ) : برّ تو بر تن وضیع و شریف مهر تو در دل اناث و ذکور. مسعودسعد.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

ذکور و اناث ؛ مردان و زنان. ( آنندراج ) : برّ تو بر تن وضیع و شریف مهر تو در دل اناث و ذکور. مسعودسعد.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

چنگ در دامن کسی زدن ؛ یاری خواستن. طلب کمک کردن. متوسل شدن. تشبث : دشمن از تو همی گریزد و تو سخت در دامنش زدستی چنگ. ناصرخسرو. می ننگرند عیب گریبان ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

چنگ در دامن کسی زدن ؛ یاری خواستن. طلب کمک کردن. متوسل شدن. تشبث : دشمن از تو همی گریزد و تو سخت در دامنش زدستی چنگ. ناصرخسرو. می ننگرند عیب گریبان ...

پیشنهاد
٠

چنگ در دامن کسی زدن ؛ یاری خواستن. طلب کمک کردن. متوسل شدن. تشبث : دشمن از تو همی گریزد و تو سخت در دامنش زدستی چنگ. ناصرخسرو. می ننگرند عیب گریبان ...

پیشنهاد
١

چنگ در دامن کسی زدن ؛ یاری خواستن. طلب کمک کردن. متوسل شدن. تشبث : دشمن از تو همی گریزد و تو سخت در دامنش زدستی چنگ. ناصرخسرو. می ننگرند عیب گریبان ...

پیشنهاد
٦

چنگ در دامن کسی زدن ؛ یاری خواستن. طلب کمک کردن. متوسل شدن. تشبث : دشمن از تو همی گریزد و تو سخت در دامنش زدستی چنگ. ناصرخسرو. می ننگرند عیب گریبان ...

پیشنهاد
٠

چنگ بر دامن زدن ؛ متوسل شدن به کسی. رجوع به چنگ در دامن زدن شود : جواهر جست از آن دریای فرهنگ بچنگ آورد و زد بر دامنش چنگ. نظامی.

پیشنهاد
٠

چنگ بر دامن زدن ؛ متوسل شدن به کسی. رجوع به چنگ در دامن زدن شود : جواهر جست از آن دریای فرهنگ بچنگ آورد و زد بر دامنش چنگ. نظامی.

پیشنهاد
٠

چنگ بر دامن زدن ؛ متوسل شدن به کسی. رجوع به چنگ در دامن زدن شود : جواهر جست از آن دریای فرهنگ بچنگ آورد و زد بر دامنش چنگ. نظامی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

چنگ بر دامن زدن ؛ متوسل شدن به کسی. رجوع به چنگ در دامن زدن شود : جواهر جست از آن دریای فرهنگ بچنگ آورد و زد بر دامنش چنگ. نظامی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

چنگ بر دامن زدن ؛ متوسل شدن به کسی. رجوع به چنگ در دامن زدن شود : جواهر جست از آن دریای فرهنگ بچنگ آورد و زد بر دامنش چنگ. نظامی.

پیشنهاد
٨

چنگ بر دامن زدن ؛ متوسل شدن به کسی. رجوع به چنگ در دامن زدن شود : جواهر جست از آن دریای فرهنگ بچنگ آورد و زد بر دامنش چنگ. نظامی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

بچنگ آمدن ؛ حاصل شدن. بدست آمدن. بدست شدن و میسر شدن : چو از آشتی شادی آید بچنگ خردمند هرگز نکوشد بجنگ. ابوشکور بلخی. بشاه جهاندار دادند گنج بچنگ آ ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

باد در چنگ بودن ؛ دست خالی بودن. چیزی در کف نداشتن : چه تربیت شنوم یا چه مصلحت بینم مرا که چشم بساقی و گوش بر چنگست بیادگار کسی دامن نسیم صبا گرفته ا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

بچنگ آمدن ؛ حاصل شدن. بدست آمدن. بدست شدن و میسر شدن : چو از آشتی شادی آید بچنگ خردمند هرگز نکوشد بجنگ. ابوشکور بلخی. بشاه جهاندار دادند گنج بچنگ آ ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

بچنگ آمدن ؛ حاصل شدن. بدست آمدن. بدست شدن و میسر شدن : چو از آشتی شادی آید بچنگ خردمند هرگز نکوشد بجنگ. ابوشکور بلخی. بشاه جهاندار دادند گنج بچنگ آ ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

از چنگ کسی چاره یافتن ؛ از دست وی خلاص شدن : نیابد کسی چاره از چنگ مرگ چو باد خزانست و ما همچو برگ.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

از چنگ کسی چاره یافتن ؛ از دست وی خلاص شدن : نیابد کسی چاره از چنگ مرگ چو باد خزانست و ما همچو برگ.