پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)
به تک رفتن = دویدن اسب من بیا ؛ پشت بده ؛ به تک برو روز واقعه ، بهرام بیضائی
بی تک ؛ لایتناهی. ( ناظم الاطباء ) .
بی تک ؛ لایتناهی. ( ناظم الاطباء ) .
بی تک ؛ لایتناهی. ( ناظم الاطباء ) .
اسب تک ؛ اسب بی سوار. ( ناظم الاطباء ) .
پشت دادن ( اسب و ستور ) ؛ حاضر و رام بودن برای سواری. رامی و آرامی نمودن اسب گاه ِ سوار شدن سوار را : اسب یکه شناس آن است که جز بصاحب یا رائض خود پشت ...
پس پشت دادن ؛ گریختن : چون طوسیان تنگ دررسند من پذیره خواهم شد و یکزمان دست آویزی بکرده پس پشت داده وبهزیمت برگشته. . . ( تاریخ بیهقی ص 435 ) .
کمان شدن پشت ؛ خمیده شدن پشت چون کمان : شک نیست که شست را کمانی باید چون شست تمام شد کمان شد پشتم. عطار.
کمان شدن پشت ؛ خمیده شدن پشت چون کمان : شک نیست که شست را کمانی باید چون شست تمام شد کمان شد پشتم. عطار.
نابکار. [ ب ِ ] ( ص مرکب ) بدکردار. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) . شریر. بدکار. بدعمل. بداندیش. بی دین. بی آئین. اوباش. ( ناظم الاطباء ) . شخص بدکردار. ...
نابکاری. [ ب ِ ] ( حامص مرکب ) شرارت. فساد. بداندیشی. ( ناظم الاطباء ) . خباثت. بدنیتی. بدنهادی. بدکاری. بدکرداری : من طاهر را شنیده بودم در رعونت و ...
نابکاری. [ ب ِ ] ( حامص مرکب ) شرارت. فساد. بداندیشی. ( ناظم الاطباء ) . خباثت. بدنیتی. بدنهادی. بدکاری. بدکرداری : من طاهر را شنیده بودم در رعونت و ...
نابکاری. [ ب ِ ] ( حامص مرکب ) شرارت. فساد. بداندیشی. ( ناظم الاطباء ) . خباثت. بدنیتی. بدنهادی. بدکاری. بدکرداری : من طاهر را شنیده بودم در رعونت و ...
نابکاری. [ ب ِ ] ( حامص مرکب ) شرارت. فساد. بداندیشی. ( ناظم الاطباء ) . خباثت. بدنیتی. بدنهادی. بدکاری. بدکرداری : من طاهر را شنیده بودم در رعونت و ...
نابکاری. [ ب ِ ] ( حامص مرکب ) شرارت. فساد. بداندیشی. ( ناظم الاطباء ) . خباثت. بدنیتی. بدنهادی. بدکاری. بدکرداری : من طاهر را شنیده بودم در رعونت و ...
نابکاری. [ ب ِ ] ( حامص مرکب ) شرارت. فساد. بداندیشی. ( ناظم الاطباء ) . خباثت. بدنیتی. بدنهادی. بدکاری. بدکرداری : من طاهر را شنیده بودم در رعونت و ...
نابکاری. [ ب ِ ] ( حامص مرکب ) شرارت. فساد. بداندیشی. ( ناظم الاطباء ) . خباثت. بدنیتی. بدنهادی. بدکاری. بدکرداری : من طاهر را شنیده بودم در رعونت و ...
نابکاری. [ ب ِ ] ( حامص مرکب ) شرارت. فساد. بداندیشی. ( ناظم الاطباء ) . خباثت. بدنیتی. بدنهادی. بدکاری. بدکرداری : من طاهر را شنیده بودم در رعونت و ...
نابکاری. [ ب ِ ] ( حامص مرکب ) شرارت. فساد. بداندیشی. ( ناظم الاطباء ) . خباثت. بدنیتی. بدنهادی. بدکاری. بدکرداری : من طاهر را شنیده بودم در رعونت و ...
نابکاری. [ ب ِ ] ( حامص مرکب ) شرارت. فساد. بداندیشی. ( ناظم الاطباء ) . خباثت. بدنیتی. بدنهادی. بدکاری. بدکرداری : من طاهر را شنیده بودم در رعونت و ...
نابکاری. [ ب ِ ] ( حامص مرکب ) شرارت. فساد. بداندیشی. ( ناظم الاطباء ) . خباثت. بدنیتی. بدنهادی. بدکاری. بدکرداری : من طاهر را شنیده بودم در رعونت و ...
نابکاره
نابکاره
نابکاره
نابکاره
پرده آبنوس ؛ کنایه از شب است : پدید آمد آن پرده آبنوس برآسود گیتی ز آوای کوس. فردوسی.
درفشان ؛ ج ِ درفش. بیرقها : درفشان به ابر اندر افراشته سر نیزه از مهر بگذاشته. فردوسی.
درفشان ؛ ج ِ درفش. بیرقها : درفشان به ابر اندر افراشته سر نیزه از مهر بگذاشته. فردوسی.
درفشان ؛ ج ِ درفش. بیرقها : درفشان به ابر اندر افراشته سر نیزه از مهر بگذاشته. فردوسی.
بندی کردن. [ ب َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) اسیر کردن. گرفتار کردن. بازداشتن : نترسد که دورانش بندی کند که با بندیان زورمندی کند. سعدی.
به کار خوردن
آخرین تیر ترکش ؛ آخرین تلاش. آخرین قسمت هر چیزی. آخرین توانائی
این دم
غریوکشان
غریوان. [ غ ِ ری ] ( نف ، ق ) نعت فاعلی از مصدر غریویدن. فریادکنان و بانگ زنان. ( برهان قاطع ) . شورکننده. ( غیاث اللغات ) . شورکننده و فریادکنان. ( ...
غریوان. [ غ ِ ری ] ( نف ، ق ) نعت فاعلی از مصدر غریویدن. فریادکنان و بانگ زنان. ( برهان قاطع ) . شورکننده. ( غیاث اللغات ) . شورکننده و فریادکنان. ( ...
غریوان. [ غ ِ ری ] ( نف ، ق ) نعت فاعلی از مصدر غریویدن. فریادکنان و بانگ زنان. ( برهان قاطع ) . شورکننده. ( غیاث اللغات ) . شورکننده و فریادکنان. ( ...
غریوکشان
ضجه زدن
غریو کشان
پشت خم
پشت خم
پرتاب دادن به محض سرازیر شدن از آن سوی ویرانه ها ، آن پایین در بیابان بی کران ، شبلی چیز غریبی می بیند ؛ زنی که باد در پوشاکش افتاده بر اسب می رود ، ...
در پی اش
تبارمندی
جان ستانی جان ستانی. [ س ِ ] ( حامص مرکب ) جان گیری. روان گیری. عمل آنکه یا آنچه جان را می ستاند : پسندی و همداستانی کنی که جانداری و جان ستانی کنی. ...
خنیابزم
سر کردن
سر کردن با کسی
رویکرد