کهن سال

/kohansAl/

مترادف کهن سال: پیر، جاافتاده، زال، سالخورده، سالمند، شیخ، فرتوت، قدیمی، کلان سال، مسن، معمر

متضاد کهن سال: جوان، خردسال

معنی انگلیسی:
aged, very old, aged, ancient, antediluvian, old, hoary, senior

لغت نامه دهخدا

کهن سال. [ ک ُ هََ / هَُ ] ( ص مرکب ) معمر و آنکه دارای عمر بسیار باشد. ( ناظم الاطباء ). پیر و سالخورده. مقابل خردسال. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
وآن کعبه چون عروس کهن سال تازه روی
بوده مشاطه ای به سزا پور آزرش.
خاقانی.
ز تاریخ کهنسالان آن بوم
مرا این گنجنامه گشت معلوم.
نظامی.
کهن سالان این کشور که هستند
مرا بر شقه این شغل بستند.
نظامی.
همان صاحب سخن پیر کهن سال
چنین آگاه کرد از صورت حال.
نظامی.
کهن سالی آمد به نزد طبیب
ز نالیدنش تا به مردن قریب.
سعدی ( بوستان ).
شنید این سخن مرد کارآزمای
کهن سال و پرورده پخته رای.
سعدی ( بوستان ).
|| قدیم. دیرینه. ( فرهنگ فارسی معین ). آنچه بر او سالهای بسیاری گذشته باشد :
مهر شرف به صفه شاه اخستان رسید
صفه ز هفت چرخ کهن سال درگذشت.
خاقانی.
ملک تو کشتی است و چرخ نوح کهن سال
کش ز شب و روز حام و سام برآمد.
خاقانی.
که می داند که این دیر کهن سال
چه مدت دارد و چون بودش احوال.
نظامی.
فرودآمد بدان دیر کهن سال
بر آن آیین که باشد رسم ابدال.
نظامی.
ریشه نخل کهن سال از جوان افزون تر است
بیشتر دلبستگی باشد به دنیا پیر را.
صائب.

فرهنگ فارسی

۱ - آنکه عمر بسیار کرده سالخورده معمر . ۲ - قدیم دیرینه : تمدن کهن سال ایرانی .
سالخورده، پیر

فرهنگ معین

( ~. ) (ص مر. ) سالخورده .

فرهنگ عمید

سال خورده، پیر.

واژه نامه بختیاریکا

هُمدا بَرد لَلَر

مترادف ها

old (صفت)
مسن، سالخورده، پیر، سالار، قدیمی، کهنه، باستانی، گذشته، پارینه، دیرینه، عتیق، سابق، فرسوده، سابقی، زر، کهن سال، کهنه کار، پیرانه

worm-eaten (صفت)
پیر، کهنه، بی ارزش، کرم خورده، فاسد شده، کهن سال، سوراخ شده

فارسی به عربی

قدیم

پیشنهاد کاربران

پنبه گیس = پیر و فرتوت
پیر، سالمند
من که میگم همتوت خریت
زمانه خورده ؛ کهن سال. پیر. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
زمانه خورده زمین را، به طبع در یکسال
جوان و پیر کند دور آفتاب دوبار.
مسعودسعد ( یادداشت ایضاً ) .
مییسام
کهن سال
کهن عمر. [ ک ُ هََ / هَُع ُ ] ( ص مرکب ) کهن سال . سالخورده و پیر : به موسی کهن عمر کوته امیدسرش کرد چون دست موسی سپید. سعدی ( کلیات چ مصفا ص 272 ) .
( گویش تهرانی ) گیس پنبه
پیر . سالخورده
یعنی پیر، سالمند، سالخورده، مسن🥰💟👍
پیر 🌹سالخورده
پیر سال
کهن سال : پیر ، سالمند ، فرسوده
***
مثال : او در کنار درختی کهن سال دراز کشیده بود .
پیر، سال خورده، سالمند، مسن
پیر، جاافتاده، زال، سالخورده، سالمند، شیخ، فرتوت، قدیمی، کلان سال، مسن، معمر
سالخورده -
پیر ,
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس