پیشنهاد‌های امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٦٦)

بازدید
٦,٧١٠
تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣

پرده از روی چیزی برگرفتن ؛ آشکار ساختن. فاش نمودن. برملا ساختن : این سفره ز پشت بار برگیر وین پرده ز روی کار برگیر. نظامی. با وی از هیچ لابه درنگرف ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

پرده از روی چیزی برگرفتن ؛ آشکار ساختن. فاش نمودن. برملا ساختن : این سفره ز پشت بار برگیر وین پرده ز روی کار برگیر. نظامی. با وی از هیچ لابه درنگرف ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣

پرده از روی چیزی برگرفتن ؛ آشکار ساختن. فاش نمودن. برملا ساختن : این سفره ز پشت بار برگیر وین پرده ز روی کار برگیر. نظامی. با وی از هیچ لابه درنگرف ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

پرده از روی چیزی برگرفتن ؛ آشکار ساختن. فاش نمودن. برملا ساختن : این سفره ز پشت بار برگیر وین پرده ز روی کار برگیر. نظامی. با وی از هیچ لابه درنگرف ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

پرده از روی چیزی برگرفتن ؛ آشکار ساختن. فاش نمودن. برملا ساختن : این سفره ز پشت بار برگیر وین پرده ز روی کار برگیر. نظامی. با وی از هیچ لابه درنگرف ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

پرده از روی چیزی برگرفتن ؛ آشکار ساختن. فاش نمودن. برملا ساختن : این سفره ز پشت بار برگیر وین پرده ز روی کار برگیر. نظامی. با وی از هیچ لابه درنگرف ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دل از جان برگرفتن ؛ قطع امید کردن. دل از جان برداشتن : بنالید و دل را ز جان برگرفت سزد گر بمانی بدین در شگفت. فردوسی. بگفت ودل از جان او برگرفت بر ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دل از جان برگرفتن ؛ قطع امید کردن. دل از جان برداشتن : بنالید و دل را ز جان برگرفت سزد گر بمانی بدین در شگفت. فردوسی. بگفت ودل از جان او برگرفت بر ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

چشم امید از کسی / چیزی پوشیدن

پیشنهاد
١

سر از خواب برگرفتن ؛ سر برداشتن. بیدار شدن : ز نوشین خواب چون سر برگرفتند خدا را آفرین از سر گرفتند. نظامی.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣

سر از خواب برگرفتن ؛ سر برداشتن. بیدار شدن : ز نوشین خواب چون سر برگرفتند خدا را آفرین از سر گرفتند. نظامی.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

چشم برگرفتن ؛ نگاه نکردن : دل بر توانم از سر و جان برگرفت و چشم نتوانم از مشاهده یار برگرفت. سعدی.

پیشنهاد
٠

سر از خواب برگرفتن ؛ سر برداشتن. بیدار شدن : ز نوشین خواب چون سر برگرفتند خدا را آفرین از سر گرفتند. نظامی.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

رخت برگرفتن ؛ رخت بربستن. ترک گفتن. فروگذاشتن. مهاجرت کردن : چنان تنگ آید از شوریدن بخت که بر باید گرفتش زین جهان رخت. نظامی. مرا سیلاب محنت دربدر ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

رخت جان بربستن ؛ آماده مرگ شدن. مهیای رحلت گشتن. سفر آخرت راست کردن. مردن : رخت جان بربند خاقانی از آنک دل در غمخانه بگشاده ست باز. خاقانی.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

سلاح برگرفتن ؛ مجهز شدن به سلاح. حمل کردن سلاح با خود. بدست گرفتن سلاح : غلامان را فرمودم تا همه سلاحها برگرفتند. ( مجمل التواریخ و القصص ) .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣

رخت برگرفتن ؛ رخت بربستن. ترک گفتن. فروگذاشتن. مهاجرت کردن : چنان تنگ آید از شوریدن بخت که بر باید گرفتش زین جهان رخت. نظامی. مرا سیلاب محنت دربدر ...

پیشنهاد
٠

نیزه شدن ؛ سربار وطفیلی دیگری شدن. به پرروئی از دیگران چیزی ستدن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣

نیزه شدن ؛ سربار وطفیلی دیگری شدن. به پرروئی از دیگران چیزی ستدن.

پیشنهاد
٤

نیزه به کف ؛ کنایه از آفتاب عالمتاب است. ( از برهان ) ( آنندراج ) .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

نیزه به کف ؛ کنایه از آفتاب عالمتاب است. ( از برهان ) ( آنندراج ) .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

نیزه آختن ؛ نیزه زدن. ( فرهنگ فارسی معین ) . نیزه کشیدن : در سواری و گوی باختن و نیزه آختن بغایت چست و چالاک بود. ( سلجوقنامه ظهیری ص 34 از فرهنگ فار ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

نیزه آتشین ؛ کنایه از شعاع آفتاب است در وقت طلوع و غروب. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

در کارِ . . . . . . . . . . . بودن علی در کارِ مطالعه بود که ناگهان پدرش سر رسید

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٦

در کارِ . . . . . . . . . . . علی در کارِ مطالعه بود که ناگهان پدرش سر رسید

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٥

در کارِ . . . . . . . . . . . علی در کارِ مطالعه بود که ناگهان پدرش سر رسید

پیشنهاد
١

رنج آزموده فرهنگ فارسی عمید ( صفت ) [قدیمی] ranj[']āz[e]mude رنج دیده؛ محنت کشیده؛ سختی دیده.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

رنج آزموده فرهنگ فارسی عمید ( صفت ) [قدیمی] ranj[']āz[e]mude رنج دیده؛ محنت کشیده؛ سختی دیده.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

سربه فلک کشیده

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣

خایه کشیده. [ ی َ / ی ِ ک َ / ک ِ دَ /دِ ] ( ن مف مرکب ) خصی کرده. اخته کرده. ( آنندراج ) . اخته. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ شعوری ج 1 ص 379 ) . مجبوب.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد

کشیده کمر. [ ک َ / ک ِ دَ / دِ ک َ م َ ] ( ص مرکب ) کنایه از مستعد و آماده . ( آنندراج ) .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

کشیده ریش . [ ک َ / ک ِ دَ / دِ ] ( ص مرکب ) درازریش . ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) . رجوع به کشیده و ترکیبات آن شود.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

کشیده ریش . [ ک َ / ک ِ دَ / دِ ] ( ص مرکب ) درازریش . ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) . رجوع به کشیده و ترکیبات آن شود.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد

کشیده خاطر. [ ک َ / ک ِ دَ / دِ طِ ] ( ص مرکب ) آزرده دل. شکسته دل. ( آنندراج ) . رنجیده. آزرده. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

کشیده خاطر. [ ک َ / ک ِ دَ / دِ طِ ] ( ص مرکب ) آزرده دل. شکسته دل. ( آنندراج ) . رنجیده. آزرده. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

کشیده قامت ؛ بلندبالا : کشیده قامتی چون نخل سیمین دو زنگی بر سر نخلش رطب چین. نظامی.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

کشیده قامت ؛ بلندبالا : کشیده قامتی چون نخل سیمین دو زنگی بر سر نخلش رطب چین. نظامی.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

چشم کشیده ؛ بادامی شکل : لفظی فصیح و شیرین قدی بلند و چابک رویی لطیف و زیبا چشمی خوش و کشیده. حافظ.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

شمشیر کشیدن بر روی یا بروی کسی یا کسانی ؛ شوریدن. قیام کردن و برای جنگ با او یا آنان آماده شدن : گرگانیان به روی خداوند خویش شمشیر کشیدند و عاصی شدند ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

شمشیر کشیدن بر روی یا بروی کسی یا کسانی ؛ شوریدن. قیام کردن و برای جنگ با او یا آنان آماده شدن : گرگانیان به روی خداوند خویش شمشیر کشیدند و عاصی شدند ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

شمشیر کشیدن بر روی یا بروی کسی یا کسانی ؛ شوریدن. قیام کردن و برای جنگ با او یا آنان آماده شدن : گرگانیان به روی خداوند خویش شمشیر کشیدند و عاصی شدند ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

شمشیر کشیدن خورشید ؛ کنایه از سر زدن خورشید. طلوع آن : چو خورشید شمشیر رخشان کشید شب تیره را گشت سر ناپدید. فردوسی.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

شمشیر کشیدن خورشید ؛ کنایه از سر زدن خورشید. طلوع آن : چو خورشید شمشیر رخشان کشید شب تیره را گشت سر ناپدید. فردوسی.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد

شمشیر کشیدن خورشید ؛ کنایه از سر زدن خورشید. طلوع آن : چو خورشید شمشیر رخشان کشید شب تیره را گشت سر ناپدید. فردوسی.

پیشنهاد
٠

شمشیر کشیدن خورشید ؛ کنایه از سر زدن خورشید. طلوع آن : چو خورشید شمشیر رخشان کشید شب تیره را گشت سر ناپدید. فردوسی.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

شمشیر کشیدن خورشید ؛ کنایه از سر زدن خورشید. طلوع آن : چو خورشید شمشیر رخشان کشید شب تیره را گشت سر ناپدید. فردوسی.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣

شمشیر کشیدن خورشید ؛ کنایه از سر زدن خورشید. طلوع آن : چو خورشید شمشیر رخشان کشید شب تیره را گشت سر ناپدید. فردوسی.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

شمشیر کشیدن خورشید ؛ کنایه از سر زدن خورشید. طلوع آن : چو خورشید شمشیر رخشان کشید شب تیره را گشت سر ناپدید. فردوسی.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

سنگ قلاب. [ س َ ق ُل ْ لا ] ( اِ مرکب ) فلاخن . کلاسنگ. قلاب سنگ. قلماسنگ. ( یادداشت بخط مؤلف ) .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

اهل / اهالی قافله