دمه

/dame/

مترادف دمه: دم، لبه، دم آهنگری، بخار، حرارت، گرما، گرمی

معنی انگلیسی:
blade, blizzard, cloud, puff, vapor, vapour

لغت نامه دهخدا

( دمة ) دمة. [ دَ م َ ] ( ع اِ ) پاره خون. ( منتهی الارب ).پاره ای از خون ، و هی اخص من الدم. ( ناظم الاطباء ).

دمة. [ دِم ْ م َ ] ( ع اِ ) شپش. || مرد کوتاه بالای حقیر. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || مورچه. ( منتهی الارب ). || گربه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || گوسپند. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || پشکل شتر و گوسپند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).

دمة. [ دُم ْ م َ ] ( ع اِ ) روش. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). طریقه. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || یک نوع بازیچه است. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || یکی از سوراخهای کلاکموش. ج ، دُمَم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). سوراخ موش دشتی. ( مهذب الاسماء ) ( از اقرب الموارد ). || دمة ورمة؛ شدت گرما. ( از نشوءاللغة ص 18 ).
دمه. [ دَ م َ / م ِ] ( ص نسبی ) منسوب به دم : یک دمه. ( یادداشت مؤلف ).
- یک دمه ؛ به اندازه یک دم. به قدر یک لحظه :
صحبت یار عزیز حاصل دور بقاست
یک دمه دیدار دوست هر دو جهانش بهاست.
سعدی.
|| ( اِ ) باد و برف و سرما. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از برهان ) ( از لغت محلی شوشتر ). بوران. طوفان بادی. کولاک. باد و برف. طوفان برفی. دمق. گرفتگی هوا و مه و بخار. ( یادداشت مؤلف ). برف را خوانند. ( شرفنامه منیری ). زُلَّة. ( منتهی الارب ). طوفانی از برف گردمانند ( ممکن است ذرات کوچک یخ نیز داشته باشد ) که پدیداری را به صفر می رساند. برفی که همراه دمه است قسمتی از ابر می باردولی قسمت عمده آن را بادهای سخت می آورند. ( از دائرةالمعارف فارسی ) :
سه تن دوش با خوارمایه سپاه
برفتند بی گاه از این رزمگاه
چو شیران ناهار و ما چون رمه
که از کوهسار اندرآرد دمه.
فردوسی.
نبینی کز همه سو ابر پیوست
دمه بفسرد و یکسر برف بنشست.
( ویس و رامین ).
گر این برف ودمه شمشیر بودی
جهنده باد ببر و شیر بودی.
( ویس و رامین ).
کجا امشب شبی بس سهمناک است
جهان را از دمه بیم هلاک است.
( ویس و رامین ).
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) لبه چیزی مانند : دم تیغ دم شمشیر .
منسوب به دم : کژ دمه .

فرهنگ معین

( ~. ) (اِ. ) لبة چیزی مانند دم تیغ .
( ~. ) (اِ. ) دم آهنگری .
(دَ مِ ) (اِ. ) باد سخت با برف و سرما.

فرهنگ عمید

۱. باد شدید همراه با برف، باد و برف و سرما: و گر گوسپندی برند از رمه / به تیره شب و روزگار دمه (فردوسی: ۶/۵۵۵ ).
۲. بخار.
۳. ‹دم› آلتی شبیه انبان که در کنار کورۀ آهنگری یا زرگری قرار می دهند و با دمیدن آن آتش را شعله ور می سازند، آلت دمیدن: نقد را سکه در عیار آورد / دمه و کوره را به کار آورد (امیرخسرو: مجمع الفرس: دمه ).
۴. دم، لب و کنار چیزی.
۵. لبۀ تیز کارد و شمشیر: دمه بر در کشیده تیغ پولاد / سر نامحرمان را داده بر باد (نظامی۲: ۱۵۶ ).

گویش مازنی

/deme/ دومین & باران نرم – باران نرم همراه با باد - کارد یا هر چیز برنده و تیز & دنبه ی گوسفند & دسته ی بیل و تبر و غیره

واژه نامه بختیاریکا

( دِمه ) تپه

دانشنامه آزاد فارسی

دِمِه (deme)
در یونان باستان، ناحیه ای که گروه ساکن آن جامعه ای مستقل را تشکیل می دادند. این جوامع کوچک رفته رفته به یکدیگر پیوستند و نواحی بزرگ تر را تشکیل دادند، و این واژه معنای ناحیۀ روستایی، شهرک، یا بخش را پیدا کرد. بخش های ۱۳۹گانۀ آتیکا، که در ۵۰۸پ م به دستور کلیس تِنِس، دولتمرد آتِنی، بازسازی شدند بخش های اصلی حکومت آتیکا را تشکیل می دادند.

مترادف ها

vapor (اسم)
بخار، دمه

vapour (اسم)
دمه

steam (اسم)
بخار، بخار آب، دمه

فارسی به عربی

بخار

پیشنهاد کاربران

بخار
دستگاهی برای دمیدن باد در آهنگری
انبان باد. [ اَم ْ ن ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پوستی که آنرا پرباد کرده آهنگران آتش افروزند. ( غیاث اللغات ) ( از آنندراج ) . || انبانی که پر از باد باشد و خالی بود. ( ناظم الاطباء ) . انبان تهی که بباد پر شده. ( مؤید الفضلاء ) :
...
[مشاهده متن کامل]

چه وزن آورد جای انبان باد
که میزان عدلست و دیوان داد
مرائی که چندین ورع مینمود
چو دیدندهیچش در انبان نبود.
سعدی ( بوستان ) .
|| مردم فربه و بیکاره و هیچکاره راگویند. ( آنندراج ) . فربه. ( مجموعه مترادفات ص 268 ) . || شکم آدمی و معده. ( ناظم الاطباء ) . شکم. ( مؤید الفضلاء ) .

دمه: بوران و باد تند همراه با برف
: دکتر کزازی در مورد واژه ی "دمه " می نویسد : ( ( دمه نیز که در بیت زیر به معنی بوران و باد تند همراه با برف به کار برده شده است می تواند بود که از دمگ damag، در زبان پهلوی بر آمده باشد که ریختی است پساوندی از دم، بن اکنون از مصدر دفتن daftan به معنی دمیدن. ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( همه لشکر سلم همچـون رمه
که بپراگند روزگار دمه ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، ۱۳۸۵، ص ۳۷۸. )
:

Blizzard، دمه ( dame )
باد سترگ و برف سنگین و توفان برفی سخت
در گذشته در ایران فراوان دمه رخ میداد، ولی اکنون نه بسیار
در لهجه نهاوندی ( جنوب استان همدان ) ترکیب
دمره لولان متداول است.
دِمِّه = زیر خاک بکن، زیر خاک پنهان کن، به زیر خاک کردن،
دِمِّه فی تحت التراب یعنی زیر خاک مدعون کن.
به لهجه ایل عرب خمسه

بپرس