پیشنهادهای محمود اقبالی (٥٣١)
عتل. [ ع َ ت َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ عَتلة. || ( مص ) شتافتن به سوی بدی. ( اقرب الموارد ) . عتل. [ ع َ ت ِ ] ( ع ص ) مرد شتابنده به بدی. ( اقرب الموارد ...
عتاق. [ ع َ ] ( ع مص ) آزاد گردیدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . عتاق. [ ع ِ ] ( ع ص ، اِ ) عتاق الطیر؛ مرغان شکاری. ( منتهی الارب ) ( اقرب ال ...
عتاد. [ع َ ] ( ع اِمص ، اِ ) ساخت. ( منتهی الارب ) . آنچه آماده باشد از سلاح و چارپا و ساز جنگ. ( اقرب الموارد ) . || سامان. || آمادگی. || آنچه جهت س ...
( عتادة ) عتادة. [ ع َ دَ ] ( ع مص ) آماده گردیدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . منبع. لغت نامه دهخدا
عتب. [ ع َ ] ( ع مص ) خشم گرفتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . خشم گرفتن بر کسی و انکار کردن چیزی را از قبل او. || ملامت کردن. ( اقرب الموارد ) ( منت ...
عتاب. [ ع ِ ] ( ع مص ) خشم گرفتن. || خشم گرفتن همدیگر را. || ناز کردن. || خشمگینی پیدانمودن. || یاد کردن خشم را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . || ملا ...
( عتبة ) عتبة. [ ع َ ت َ ب َ ] ( ع اِ ) آستانه در یا بالایین ازهر دو. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ) . || هر پله از نردبان. یک پایه نرد ...
عتیک. [ ع َ ] ( ع ص ، اِ ) روز سخت گرم. ( اقرب الموارد ) . || سرخ از کهنگی. ( اقرب الموارد ) . عتیک. [ ع َ ] ( اِخ ) ابن تعلبةبن الدؤلی. از بکر از ...
عتیق. [ ع َ ] ( ع ص ) آزادشده. ج ، عُتُق ، عُتقاء. ( منتهی الارب ) . بنده آزاد. ( اقرب الموارد ) . || قدیم از هر چیزی و گویند رجل عتیق ؛ یعنی قدیم. ( ...
عرصام. [ ع ِ ] ( ع اِ ) شیر بیشه. ( منتهی الارب ) . اسد. ( اقرب الموارد ) . عَراصِم. عَرصم. رجوع به عراصم و عرصم شود. منبع. لغت نامه دهخدا
( عرصة ) عرصة. [ ع َ ص َ ] ( ع اِ ) گشادگی میان سرای که در آن بنا نباشد و گویند عرصةالدار؛ وسط آن است. ( از منتهی الارب ) . صحن خانه ، و آن بقعه و زم ...
عرفان. [ ع ِ ] ( ع مص ) شناختن و دانستن بعد از نادانی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . شناختن. ( زوزنی ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) . شناختن. باز ...
عرب. [ ع ِ ] ( ع اِ ) گیاه بهمی خشک. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) . عرب. [ ع َ رَ ] ( ع مص ) شادمان گردیدن. || آماسیدن و ریمناک گ ...
عرض. [ ع َ ] ( ع مص ) پیدا و آشکارا گردیدن. ( از منتهی الارب ) . ظاهر شدن و آشکار گردیدن ، در حالی که دوام نیابد. ( از اقرب الموارد ) . || پیدا و ظاه ...
دوستان این فرد با حساب زیادی که داره دست رو شد ولی دست خودش رو خیلی رو کرده در واژه نامه فارسی و غیره واژه عاقل عربی گفت شده نه ترکی حرف عین ع و قاف ...
عیار. ( ع مص ) اندازه نمودن پیمانه را و یکدیگر اندازه کردن هر دو را و دیدن کمی و بیشی آنها را. ( از منتهی الارب ) . مقایسه کردن پیمانه و ترازو و امتح ...
عید. ( ع اِ ) خوی گرفته. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . || هرچه بازآید از اندوه و بیماری و غم و اندیشه و مانند آن. ( منتهی الارب ) ( ...
این واژه عربی و در تمام لغات نامه عربی گفت شده که وارد فارسی شده غذا. [ غ َ ] ( ع اِ ) بول شتر. ( اقرب الموارد ) . رجوع به غذی شود. غذا. [ غ َ ] ( ...
ثاقب. [ ق ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از ثقوب و ثقب. مضی ٔ. روشن. فروزان. || سوراخ کننده. || نافذ. || رخشان. تابان. تابنده. || افروخته. || روشن کننده. || ب ...
ثاقل. [ ق ِ ] ( ع ص ) سخت بیمار. || بیماری که بیماریش سنگین شده : اصبح ثاقلاً؛ سخت بیمار گردید. بیماری وی سنگین شد. || دینار ثاقل ؛ دینار درست و کامل ...
ثابت. [ ب ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از ثبات و ثبوت. پابرجا. برقرار. مُزلَئم. سجّین. محکم. استوار. ( دهار ) . پایدار. پاینده. مقرر. ایستاده. ایستنده. برقر ...
ثار. ( ع مص ، اِ ) کینه. || کینه کشیدن. || انتقام. خونخواهی. طلب کردن خون : جز انتصار و طلب ثار روی ندید و جز حرکةالمذبوح چاره ندانست. ( ترجمه تاریخ ...
نثار. [ ن ِ ] ( ع اِ ) پراکندنی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . آنچه نثار شود در عروسی برای حاضران از کعک وخبیص. ( از اقرب الموارد ) . پولی که در ...
سعاد. [ س ُ ] ( اِخ ) زن محبوبه که در عرب بوده است. ( غیاث ) ( آنندراج ) . نام معشوقه ای در عرب : پیام دوست شنیدن سعادت است و سلامت من المبلغ عنی الی ...
سعادت. [ س َ دَ ] ( ع اِمص ) سعادة : حسودانت را داده بهرام نحس ترا بهره کرده سعادت زواش. اورمزدی. از درگه شهنشه مسعود با سعادت زیبا به پادشاهی دانا ...
سع. [ س ُع ع ] ( ع اِ ) گندم دیوانه یا گندم ردی. ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . منبع. لغت نامه دهخدا
حکما. [ ح ُ ک َ ] ( ع اِ ) حکماء. ج ِ حکیم. ( دهار ) . حکیمان. فیلسوفان. ارباب معقول : حکمای بزرگتر که در قدیم بوده اند چنین گفته اند که ازوحی قدیم ک ...
حکم. [ ح َ ] ( ع مص ) لگام بر دهن اسپ کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) . لگام در دهن اسب کردن. ( غیاث ) ( اقرب الموارد ) . حکمة؛لگام در دهن اسپ کردن. حکم ...
حکمت. [ ح ِ م َ ] ( ع اِمص ) حکمة. دانایی. علم. ( تعریفات ) . دانش. ( مقدمةالادب ) ( دهار ) . دانشمندی. عرفان. معرفت : جهان سربسر حکمت و عبرت است چرا ...
حکومت. [ ح ُ م َ ] ( ع مص ) حکومة. قضا. قضاوت کردن. داوری کردن. || حکم راندن. دیوان کردن. || فرمانروایی کردن. || سلطنت کردن ، پادشاهی کردن. ( فرهنگ ف ...
خلافت. [ خ ِ ف َ ] ( ع مص ) بجای کسی بعد وی بودن در کاری. ( آنندراج ) . ایستادن بجای کسی که پیش از وی بوده باشد. ( ترجمان علامه جرجانی ) . نیابت. ( ز ...
خلاف. [ خ ِ ] ( ع مص ) مخالفت کردن. منه : خالفه مخالفةً و خلافاً. || واپس ایستاده شدن. || موافقت نکردن. منه : خالفها الی موضع آخر. || نزد زن کسی به پ ...
حرف های جعلی از یک آدم غیر نرمال پارس پارس نرم شدگی شده آن فارس است دارای چند معنی و مفهوم گوناگون است. پارس یکی در معنی نام قومی در فلات ایران بوده ...
واژه فقیر. [ ف َ ] ( ع ص ، اِ ) درویش که به اندازه کفایت عیال مال دارد یا درویشی که اندک چیزی دارد و قوت میسر باشد او را. ج ، فقراء. ( از اقرب الموار ...
حرف های جعلی از یک آدم غیر نرمال پارس پارس نرم شدگی شده آن فارس است دارای چند معنی و مفهوم گوناگون است. پارس یکی در معنی نام قومی در فلات ایران بوده ...
حرف های جعلی از یک آدم غیر نرمال پارس پارس نرم شدگی شده آن فارس است دارای چند معنی و مفهوم گوناگون است. پارس یکی در معنی نام قومی در فلات ایران بوده ...
اختلاب. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) فریفتن کسی را. ( منتهی الارب ) . مُخالَبَه. بزبان فریفتن. ( آنندراج ) . تیتال. || ربودن. منبع. لغت نامه دهخدا
اختلاج. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) کشیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) . کشیدن چیزی را و بیرون کردن. || پریدن رگها و چشم یا قسمتی دیگر از بدن. جستن. بجستن. تشنج . ...
اختلاط. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) آمیخته شدن. ( زوزنی ) . درهم شدن. امتزاج. اِلتباس. اِلتباک. آمیختن. درآمیختن : سعادت اختلاط زیرکانست ز نادان گر رسد سودی ...
اخل. [ اَ خ َل ل ] ( ع ن تف ) نعت تفضیلی از خل . محتاج تر. || ( ص ) مردی اخل ؛ درویش مفلس. اخل. [ اَ خ ُل ل ] ( ع اِ ) ج ِ خَل . راههای نافذ در ریگ ...
اخلاص. [ اِ ] ( ع مص ) خالص کردن. ویژه کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) . ویژه داشتن. بی آمیغ گردانیدن. || دوستی خالص داشتن. امحاض. خلوص نیت داش ...
اخلاق. [ اِ ] ( ع مص ) کهنه شدن. کهن شدن. || کهنه کردن. ( زوزنی ) . || کهنه پوشانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) . جامه کهنه پوشانیدن. || نسو کردن. ( تاج ...
واژه آخوند فارسی هست درباره اشتقاق این واژه آراء مختلف آورده اند: پاوْل هُرن در �اساس اشتقاق فارسی� آن را از پیشوند �آ� �خواند� ( از فعل خواندن ) مرک ...
نام تویسرکان از دو بخش توی و سرکان تشکیل شده است. در برخی نواحی ایران محل هایی به نام توی هست، برای این که اشتباهی رخ ندهد در هر جا چنین محلی باشد به ...
نام تویسرکان از دو بخش توی و سرکان تشکیل شده است. در برخی نواحی ایران محل هایی به نام توی هست، برای این که اشتباهی رخ ندهد در هر جا چنین محلی باشد به ...
دوستان هیچ منابع آشوری قومی به اسم تُرک را نمی شناسند کی گفت سکاها ترُک هستنداصرارهای الکی در قوم سکا ترُک نیستند هیچ منابع درست حسابی نگفت سکاها تُ ...
عصام. [ ع َ ] ( ع اِ ) حلقه ای که در گردن سگ باشد. ج ، أعصام. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . عصام. [ ع ِ ] ( ع اِ ) بند مشک و دوال که به وی ...
عصامی. [ ع ِ ] ( ص نسبی ) منسوب به عصام بن شهبر صاحب نعمان. آنکه به نفس خود بالد نه به پدران. مقابل عظامی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . در مثل گویند: کن ...
عصا. [ ع َ ] ( ع مص ) عصا به دست گرفتن. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . عصا برگرفتن. || مانند چوب دستی گرفتن شمشیر را، و به شمشیر زدن کسی ر ...
( عصبة ) عصبة. [ ع َ ص َ ب َ ] ( ع اِ ) واحد عَصَب. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . رجوع به عصب شود. || پسران و خویشان نرینه از جانب پدر، و ...