پیشنهادهای محمود اقبالی (٣,٢٣٣)
اغتراق. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) درآمیختن اسب با اسبان دیگر سپس آن درگذشتن وی از آنها. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . درآمیختن اسب با اسبان دیگر و درگ ...
اغتراف. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) آب به مشت برگرفتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . با دست آب برگرفتن. غَرف. ( از اقرب الموارد ) . از کف آب خوردن و آب ...
اغترار. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) فریفته گردیدن. یقال : اغتر به. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( فرهنگ نظام ) . فریب خوردن بگمان امن بودن و ...
اغتراب. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) از دیار خویش دور گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . دور ماندن و برکنده شدن از میهن. ( از اقرب الموارد ) . || دربی ...
اغتیار. [ اِ ] ( ع مص ) سود یافتن. ( منتهی الارب ) . ( چون واوی بود ) سود یافتن. ( ناظم الاطباء ) . نفع بردن. بدین معنی واوی است. ( از اقرب الموارد ) ...
اغتیاظ. [ اِ ] ( ع مص ) بخشم گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . خشم گرفتن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر زوزنی ) . بخشم شدن. ( ...
اغتیاب. [ اِ ] ( ع مص ) در غیبت افتادن و در بد گفتن کسی شدن سپس وی. ( منتهی الارب ) . در غیبت افتادن و در غیاب کسی بد گفتن. و غیبت کردن خواه از نیکوئ ...
اغتیال. [ اِ ] ( ع مص ) هلاک کردن. بناگاه کشتن ( بدین معنی واوی است ) . ( منتهی الارب ) . ( چون واوی بود ) هلاک کردن. بناگاه کشتن. ( ناظم الاطباء ) . ...
اغتشاش. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) خیانت پذیرفتن یا گمان غش و خیانت نمودن چیزی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . مقابل نصیحت پذیرفتن یا گمان غش بردن بچیزی ...
( آحاد ) آحاد. ( ع اِ ) ج ِ اَحَد. یکان. ( التفهیم ) . یک یک افراد و اشخاص : و قاضی فتوی داد که خون یکی از آحاد رعیت ریختن سلامت نفس پادشاه را، روا ب ...
احادیث. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ اُحدوثة. افسانه ها. سخنها. || ج ِ حَدیث. روایات. آثار. اخبار. || چیزهای نو. - احادیث مرفوعه . رجوع به مرفوعه شود. - ا ...
قمراء. [ ق َ ] ( ع ص ) مؤنث اقمر. ( اقرب الموارد ) . ماهتاب. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . || شب روشن با ماه. ( منتهی الارب ) . لیلة قمراء؛ شبی ...
( قمریة ) قمریة. [ ق ُ ری ی َ ] ( ع اِ ) مرغی است از جنس فاخته. ( منتهی الارب ) . ضرب من الحمام. ( اقرب الموارد ) . ج ، قَماری و قُمر. ( منتهی الارب ...
( قمرة ) قمرة. [ ق َ م ِ رَ ] ( ع ص ) شب که در آن قمر باشد. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) . قمرة. [ ق ُ رَ ] ( ع اِ ) رنگی است مایل بسبزی یا سپید ...
قمری. [ ق ُ ] ( ص نسبی ) نسبت است به قُمر شهری در مصر. ( از معجم البلدان ) . رجوع به قمر شود. قمری. [ ق َ م َ ] ( ص نسبی ) نسبت است به قمر و آن لقب ...
جبروه. [ ج َ ب َ رَوْ وَ / ج َ رُوْ وَ ] ( ع اِ ) کبر. سرکشی. کبریاء. ( منتهی الارب ) . منبع. لغت نامه دهخدا
جبرون. [ ج َ] ( اِخ ) ابن سعید حضرتی. محدث است. ( منتهی الارب ) . جبرون. [ ج َ ] ( اِخ ) ابن عبدالجبار. محدث است. ( از منتهی الارب ) . جبرون. [ ج َ ...
جبریل. [ ج َ ] ( اِ ) لغتی است در جبرئیل. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . رجوع به جبرئیل شود. جبریل. [ ج َ رَ ی ِ ] ( اِخ ) نام فرشته وحی. لغتی است در ...
جبری. [ ج َ ری ی ] ( ص نسبی ) مقابل قَدَری. خلاف قَدَری. قسری. ضروری. غیراختیاری. غیرارادی. || کسی که پیرو عقیده جبر باشد. پیروان مذهب جبر. آنکه به ج ...
جبروت. [ ج َ ] ( ع اِ ) جَبَروت. ( اقرب الموارد ) . رجوع به جَبَروت شود. جبروت. [ ج ُ ] ( ع اِمص ) جَبَروت. کبریاء. ( منتهی الارب ) . رجوع به جَبَرو ...
( جبریة ) جبریة. [ ج َ ب َ ری ی َ ] ( ع اِمص ) کبر. سرکشی. کبریاء. ( منتهی الارب ) . بزرگواری. ( دهار ) . جِبَریّه. ( منتهی الارب ) . جِبِریّه جَبَری ...
جبروت. [ ج َ ] ( ع اِ ) جَبَروت. ( اقرب الموارد ) . رجوع به جَبَروت شود. جبروت. [ ج ُ ] ( ع اِمص ) جَبَروت. کبریاء. ( منتهی الارب ) . رجوع به جَبَرو ...
جبرانی. [ ج ِ ] ( ص نسبی ) منسوب بجبرین که دهی است. ( منتهی الارب ) . جبرانی. [ ج ِ ] ( اِخ ) احمدبن هبةاﷲبن سعداﷲ مکنی به ابی ابوالقاسم و ملقب به ا ...
جبران. [ ج ُ] ( ع مص ) مأخوذ از جَبْر عربی است که در فارسی بمعنی استدراک زیان وارده بکار میرود چنانکه گویند؛ برای جبران خسارت وارده باید مثل یا قیمت ...
جبرئیل. [ ج ِ رِ ] ( اِخ ) بنده خدا. ( از منتهی الارب ) . رجوع به جبرئیل شود. جبرئیل. [ ج َ رَ ] ( اِخ ) نام فرشته وحی. ( از منتهی الارب ) . نام فرش ...
جبرئل. [ ج ِ رِ ءِ ] ( اِخ ) لغتی است در جبرئیل. نام فرشته وحی. رجوع به جبرئیل شود. جبرئل. [ ج َ ءِ ] ( اِخ ) لغتی است در جبرائیل ، رجوع به جبرائیل ...
ادعی. [ اَ عا ] ( ع ن تف ) خواننده تر. منبع. لغت نامه دهخدا
جبر. [ ج َ ] ( ع مص ) شکسته بستن. ( منتهی الارب ) ( از قطر المحیط ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) . شکسته را بستن. ( غیاث اللغات ) . استخوان شکسته ...
ادعیه. [ اَ ی َ ] ( ع اِ ) ج ِ دُعاء. یای تحتانی کلمه را مشدّد خواندن خطاست. ( غیاث ) ( آنندراج ) : ادعیه خیریه. - ادعیه مأثوره ؛ دعاهائی که هر خل ...
ادعاء. [ اِدْ دِ ] ( ع مص ) دعوی کردن ، حق باشد یاباطل. دعوی کردن بر کسی. ( تاج المصادر بیهقی ) . دعوی کردن بچیزی. ( زوزنی ) . || نسب و نام خویش بر خ ...
گمرک. [ گ ُ رُ ] ( اِ ) باژ. باج. مَکس. کلمه گمرک بنابر مشهور از ریشه یونانی کوم مرکس یا کومرکی و به معنی حقوقی است که بر کالا و مال التجاره تعلق می ...
واژه بشر. [ ب َ ] ( ع مص ) مژده دادن کسی را. یقال : بشرته بمولد فابشر. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوز ...
منبع. عکس کتاب فرهنگ واژه های اوستا لینک کتاب فرهنگ واژه های اوستا قرار می می دهم چون واژه درش دوستان می تواند بررسی کنید و ببینید زبان های ترکی در چ ...
ریشه شناسی واژه ی �برق یا برغ� را به شکل دقیق تر و مستند، همراه با منابع کتابی معتبر، بازنویسی کرد. متن پیشنهادی به شکل زیر است: - - - تحلیل ریشه ...
ریشه شناسی واژه ی �برق یا برغ� را به شکل دقیق تر و مستند، همراه با منابع کتابی معتبر، بازنویسی کرد. متن پیشنهادی به شکل زیر است: - - - تحلیل ریشه ...
قدم به قدم و مستند بررسی کنیم و نشان دهیم که ریشه شناسی �مغازه� از اوستایی و پهلوی است و ربطی به �قازان� ترکی یا �خازن/خزینه� عربی ندارد. - - - ...
پاسخ علمی و مستند به ادعاهایی بدهید که تلاش می کنند ارتباط معنایی و ریشه شناختی واژه ی فارسی �دین� با قرآن و عربی را تحریف کنند و آن را صرفاً به معنا ...
واژه ی �آیدین� در زبان های اوستایی، پهلوی و سانسکریت ریشه دارد، اما برای تحلیل دقیق باید تک تک ریشه ها و معنای آن ها را بررسی کنیم. اجازه بده تحلیل ک ...
تحلیل ریشه واژه �سنجر� 1. ریشه در سنسکریت: نام �سنجر� به سنسکریت �Sanjana� بازمی گردد که معنای �پیوند دهنده� یا �متحدکننده� دارد. این معنا برای نام ...
دربارهٔ ریشهٔ واژهٔ �ارسلان� از منظر تطبیق واجی و تغییرات تاریخی زبان ها دقیق و منطقی است. در ادامه، با استناد به منابع معتبر، به بررسی دقیق تر این و ...
واژه ی بعضی یا بزی از ریشه ی واژه ی بعض یا بز فارسی هست. 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 واژه ی �بعض� / �بز� در فارسی و ریشه های اوستایی، پ ...
واژه ی بعضی یا بزی از ریشه ی واژه ی بعض یا بز فارسی هست. 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 واژه ی �بعض� / �بز� در فارسی و ریشه های اوستایی، پ ...
واژه ی �بعض� / �بز� در فارسی و ریشه های اوستایی، پهلوی و سانسکریت به این شکل قابل پیگیری است: - - - 🧬 ریشه شناسی واژه ی �بعض� در زبان های کهن 1 ...
واژه ی �بعض� / �بز� در فارسی و ریشه های اوستایی، پهلوی و سانسکریت به این شکل قابل پیگیری است: - - - 🧬 ریشه شناسی واژه ی �بعض� در زبان های کهن 1 ...
واژه ی �ریاضی� یا �ریازی� در زبان فارسی مدرن به �علوم حساب و عدد� مربوط می شود، اما ریشه ی آن تاریخی تر است و با زبان های باستانی مرتبط است: اوستایی، ...
واژه ی �ریاضی� یا �ریازی� در زبان فارسی مدرن به �علوم حساب و عدد� مربوط می شود، اما ریشه ی آن تاریخی تر است و با زبان های باستانی مرتبط است: اوستایی، ...
ریشه ی واژه ی �ریاض یا ریاز� در زبان های ایرانی و هندواروپایی واژه ی �ریاض یا ریاز� و خانواده ی واژگانی آن در زبان های ایرانی و هندواروپایی، نشان دهن ...
ریشه ی واژه ی �ریاض یا ریاز� در زبان های ایرانی و هندواروپایی واژه ی �ریاض یا ریاز� و خانواده ی واژگانی آن در زبان های ایرانی و هندواروپایی، نشان دهن ...