پیشنهادهای محمود اقبالی (٥٣١)
عصب. [ ع َ ] ( ع مص ) پیچیدن و تافتن. ( منتهی الارب ) . پیچاندن چیزی را و تاب دادن آن. ( از اقرب الموارد ) . || پیوستن و ضم نمودن. ( منتهی الارب ) . ...
عصر. [ ع َ ] ( ع مص ) فشار دادن ، و به دست خود فشوردن چیزی را. ( از منتهی الارب ) . افشردن انگور و زیتون و جز آن. ( تاج المصادر بیهقی ) . افشردن انگو ...
اعراف. [ اَ ] ( ع اِ ) نوعی از خرمابنان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . نوعی است از درختان خرما. ( آنندراج ) . بصیغه جمع، قسمی از درخت خرماست. ( ...
اعراض. [ اِ ] ( ع مص ) روی گردانیدن از چیزی. ( ناظم الاطباء ) . روی بگردانیدن از چیزی. ( منتهی الارب ) . روی از چیزی گردانیدن. ( غیاث اللغات ) ( آنند ...
( سلطة ) سلطة. [ س ُ طَ ] ( ع اِمص ) قدرت و قوّت. ( ناظم الاطباء ) . || غلبه و اقتدار. ( ناظم الاطباء ) . سلطة. [ س ِ طَ ] ( ع اِ ) تیر دراز باریک. ...
سلطنت. [ س َ طَ ن َ ] ( ع اِمص ) پادشاهی. ( مهذب الاسماء ) . پادشاهی. شهریاری. فرمانروایی. حکومت. ( ناظم الاطباء ) . سلطنة : پانصد هجرت از جهان هیچ م ...
اعتبار. [ اِ ت ِ ] ( ع اِمص ) قول و اعتماد. ( ناظم الاطباء ) . اعتماد. ( فرهنگ نظام ) . اعتماد و اطمینان. ( فرهنگ فارسی معین ) : ندارم من این گفتنت ا ...
اشکی. [ اَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان باباجانی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان که در 15000گزی شمال باختری ده شیخ و 2000گزی دسردی واقع است. منطقه ای کوهس ...
اشکیک. [ اِ ] ( اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه بخش خمام شهرستان رشت که در 3500گزی جنوب باختر خمام کنار شوسه خمام به رشت واقع است. محلی جلگه ای ، معتدل ...
واقعا متاسفم برای کسی به این شخص محترمی به اسم رضا مدیاک الکی توهین می کنه آن الکی یک آدم عقل نرمال هیچ وقت به کسی الکی توهین می کنه مشخص از کجایی دی ...
حیا. [ ح َ ] ( از ع ، اِ ) فراخی سال و حال. || باران. و بمد آخر [ حیاء ] نیز آمده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . باران بهاری. ( دهار ) . باران ک ...
حیات. [ ح َ ] ( ع اِمص ) عمر. زیست. زندگی. مقابل ِ ممات. زندگانی. ( آنندراج ) : کی باشدت نجات ز صفرای روزگار تاباشدت حیات ز خضرای آسمان. خاقانی. و ...
منابع. [ م َ ب ِ ] ( ع اِ ) ج ِ منبع. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) : ذوالقرنین فرمود که سواد لشکرها گرد خضرای دارالم ...
مناظره. [ م ُ ظَ / ظِ رَ / رِ ] ( از ع ، اِمص ) با هم نظر کردن یعنی فکر کردن در حقیقت و ماهیت چیزی. با هم بحث کردن. ( غیاث ) . مجادله و نزاع با همدیگ ...
منبع. [ مَم ْ ب َ ] ( ع اِ ) چشمه و این صیغه اسم ظرف است از نبوع که به معنی برآمدن آب است از زمین. ( غیاث ) ( آنندراج ) . محل خروج آب. ج ، منابع. ( ا ...
مرحبا. [ م َ ح َ ] ( ع صوت ) کلمه ترحیب است . مرحبا و اهلا و سهلا. ( از متن اللغة ) . این لفظ در عرب برای تعظیم مهمان گویند. ( از غیاث اللغات ) . خوش ...
عمارات. [ ع ِ ] ( ع اِ ) ج ِ عمارت. ساختمانها. رجوع به عِمارت شود. عمارات. [ ] ( اِخ ) نام عشیره ای است از عَنَزة. این عشیره در حدود چهارهزار خانه و ...
عمار. [ ع َ ] ( ع مص ) تحیت و تهنیت گفتن. ( از متن اللغة ) . رجوع به عَمارة و عِمارة شود. || دیر ماندن و دیر زیستن. ( ازناظم الاطباء ) . رجوع به عَمر ...
عمارت. [ ع َ / ع ِ رَ ] ( ع مص ) عمارة. مأهول و مسکون گرداندن. ( از لسان العرب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) . مأخوذ از ...
اسماع. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ سَمْع. ( ترجمان قرآن علامه جرجانی ) ( دهار ) . گوشها. ( غیاث ) : ذکر این کتاب بر اسماع آن خلفاء می گذشت. ( کلیله و دمنه ) ...
اسماء. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ اسم : نامهاء آفریدگار جل جلاله و تقدست اسماؤه. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 91 ) . همه را باسماء و سیما میشناخت. ( ترجمه تاریخ ...
اسم. [ اِ / اُ ] ( ع اِ ) اسم نزد بصریان معتل اللام مشتق از سمو بمعنی علو [ است ] بدلیل امثله اشتقاق او چون سمی یسمی تسمیة. و سمی در تصغیر و اسماء در ...
اسکن. [ اِ ک ِ ] ( اِ ) در تداول مَشتی ها، اسکناس. اسکن. [ اَ ک َ ] ( ع ن تف ) نعت تفضیلی از سکون. آرمیده تر. اسکن. [ ] ( اِ ) بهندی اسم بهمن ابیض ...
اسل. [ اَ س َ ] ( ع اِ ) نیزه. || تیر. || خار خرمابن. || هرچه تیز باشد از شمشیر و کارد و مانند آن. || نباتی بسیارشاخ که در آب ایستاده روید و از آن بو ...
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] ( از یونانی ، اِ ) ( از یونانی الکساندرس ، مرکب از الکس ُ بمعنی یاری کرد آندرس و آنر بمعنی مرد؛ جمعاً یعنی یاور و یاری کننده مر ...
اسلحه. [ اَ ل ِ ح َ / ح ِ ] ( از ع ، اِ ) ج ِ سلاح. ( منتهی الارب ) . آلات جنگ باشد مثل تیغ و تیر و نیزه وغیره. ( غیاث ) : درِ خزاین بگشاد و نفایس ذخ ...
لؤب. [ ل ُ ئو ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ لائب. ( منتهی الارب ) . رجوع به لائب شود. لوب. ( ع اِ ) گوشت پاره ای که در دیگ بگردد. || مگس انگبین. || ( ص ) ابل ...
اراجیف. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ ارجاف. خبرهای موحش و مدهش. بیهودگان و سخنهای دروغ و بی اصل. ( غیاث اللغات ) . خبرهای دروغ. خبرهای نادرست. شایعات. تعاتِع: ...
تجزیم. [ ت َ ] ( ع مص ) بددلی کردن از چیزی و عاجز گشتن. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از قطر المحیط ) . عاجز گشتن ازچیزی. ( اقرب ...
تجزی. [ ت َ ج َزْ زی ] ( ع مص ) جزء جزء شدن و قبول تجزیه کردن. ( فرهنگ نظام ) . تجزی که در میان فقها بیاء معمول است و گویند تجزی در اجتهاد ممکن است ی ...
تجزیه. [ ت َ ی َ ] ( ع مص ) پاره پاره کردن و تقسیم کردن چیزی را. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . جزء جزء کردن چیزی را. ( ناظم الاطباء ) . جزء جزء و پار ...
ترشح. [ ت َ رَش ْ ش ُ ] ( ع مص ) قوت رفتار گرفتن شتربچه با مادر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) : ترش ...
اصلع. [ اَ ل َ ] ( ع ص ) مرد بیموی پیش سر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . بمعنی کَل یعنی مرد بیموی پیش سر. ( آنندراج ) . و یقال ایضاً: رأس اصلع. ...
عبور. [ ع ُ ] ( ع مص ) درگذشتن از نهر و وادی. ( اقرب الموارد ) . گذشتن از نهر و جوی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . بر آب گذشتن. ( تاج المصادر ) ( غیا ...
( آصل ) آصل. [ ص ُ ] ( ع اِ ) ج ِ اَصْل. اصل. [ اَ ] ( ع مص ) کُشتن از روی علم و عمد. ( از قطر المحیط ) ( ناظم الاطباء ) . کُشتن. ( منتهی الارب ) . ...
هیولا. [ هََ ] ( معرب ، اِ ) ماده هر چیز. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . مقابل صورت : هیولا را اگر وصفی کنی بیرون برد مقدور که باشد بی خلاف آنگه ز خرد ...
پان تُرکیسم یک جنبش سیاسی است که طی دههٔ ۱۸۸۰ در میان روشنفکران ترک شکل گرفت و هدف آن، اتحاد فرهنگی و سیاسی همه اقوام ترک است. بر پایهٔ آن، تمام مردم ...
اختلاف. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) نقیض اتفاق. عدم موافقت. ناسازگاری. ناسازواری. با یکدیگر خلاف کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) . نزاع. منازعه. تنازع. تجاذب. مج ...
بحر. [ ب َ ] ( ع مص ) گوش شتر شکافتن. ( تاج المصادر بیهقی ) . شکافتن گوش. ( منتهی الارب ) . || شکافتن و فراخ گردانیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . ...
( غدة ) غدة. [ غ ُدْ دَ ] ( ع اِ ) گره گوشت. گره اندام پیه ناک. ( منتهی الارب ) . کل عقدة فی الجسد اطاف بها شحم ، تقول : فی کلامه غدد لها حجم و عدد. ...
( غدة ) غدة. [ غ ُدْ دَ ] ( ع اِ ) گره گوشت. گره اندام پیه ناک. ( منتهی الارب ) . کل عقدة فی الجسد اطاف بها شحم ، تقول : فی کلامه غدد لها حجم و عدد. ...
غدا. [ غ َ ] ( ع اِ ) بامداد. ( مقدمةالادب زمخشری ) . ظاهراً مخفف غداة است. رجوع به غداة شود. || لفظ مشترکی است که در فارسی و عربی به معنی طعام به کا ...
عامر. [ م ِ ] ( ع ص ) آبادکننده. ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ) ( غیاث اللغات ) . || آباد و معمور. ( ناظم الاطباء ) . و بر این تقدیر ع ...
عامل. [ م ِ ] ( ع ص ) کارکن و صنعتگر. || کسی که با دست کار کند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . هر که با دست کار گل ساختمان و بناء آن کند. ( از اق ...
عالم. [ ل َ ] ( ع اِ ) کلیه مخلوقات. بعضی گویند آنچه در بطن فلک است و هر صنفی ازاصناف خلق. و گفته شده است که ویژه ذوی العقول است. ج ، عالَمون و علالم ...
[ویکی الکتاب] معنی سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً: به زودی ملازم وداخل آتشی افروخته می شوند به تمام وکمال ( آن قدر داخل آتش می شوند که نهایت درجه حرارت آتش را ...
سعی. [ س َع ْی ْ ] ( ع مص ) کوشیدن. ( آنندراج ) . کوشش. ( غیاث ) : نه غم مدح تو از این دل کم نه در سعی تو بر این تن باز. مسعودسعد. دانه مادام که در ...
سعیر. [ س َ] ( ع ص ، اِ ) آتش افروخته و سوزان. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . آتش فروزان. ( ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ص 58 ) . آتش ا ...
سعید. [ س َ ] ( ع ص ) نیک بخت. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( مهذب الاسماء ) . ج ، سعداء. باسعادت و نیک بخت. ضد شقی. ( ناظم الاطباء ) . خجسته. فرخن ...
لتکا. [ ل ُ ] ( روسی ، اِ ) ( در تداول بعضی نقاط سواحل دریای خزر ) قایق. کرجی. بلم. فقه. طراده. زورق. قارب. لتکه. غراب. لتکا. [ ] ( اِ ) ( به لهجه ط ...