تف

/tof/

مترادف تف: آب دهان، بزاق، تابش، خدو، خلط، خیو، کفک | تابش، حرارت، داغی، گرما، گرمی، هرم، پرتو، روشنی، نور

معنی انگلیسی:
spit, spittle

لغت نامه دهخدا

تف. [ ت َ / ت َف ف ] ( اِ ) حرارت بود یعنی گرمی. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 246 ). بخار و گرمی باشد.( فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( غیاث اللغات ). بخار و حرارت و گرمی را گویند. ( برهان ). گرمی باشد. ( اوبهی ). گرمی آتش و جز آن. ( شرفنامه منیری ). گرمی و حرارت و بخار. ( ناظم الاطباء ) :
میان معرکه از کشتگان بخیزد زود
ز تف آتش شمشیر و خنجرش خنجیر.
خسروانی ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
که از تف آن کوه آتش پرست
همه کامه دشمنان کرد پست.
فردوسی.
بجایی که باشد زیان ملخ
و گر تف خورشید تابد به شخ.
فردوسی.
که یارد شدن پیش او رزمخواه
که از تف تیغش نگردد تباه.
فردوسی.
سپه برکشید از دورویه دو صف
درخشید خورشید و برخاست تف.
فردوسی.
زینم همه سنگ است و از آنم همه خاک
زانم همه دود است و از اینم همه تف.
منجیک ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 246 ).
نسبتی دارد ز خشم خواجه این آتش مگر
کز تفش خارا همی در کوه خاکستر شود.
فرخی.
خوی گرفته لاله سیرابش از تف نبیذ
خیره گشته نرگس موژانش از خواب و خمار.
فرخی.
ملک را عونی و اندیشه به وی یافته است
که تف هیبتش از خاره کند خاکستر.
فرخی ( دیوان ص 157 ).
گفتم که تاب دارد بس با رخ تو زلف
گفتا که دود داردبا تف خویش تاب.
عنصری.
جز بوی خلق او ننشاند سموم تیر
جز تف خشم او نبرد زمهریر دی.
منوچهری.
زمین او چو دوزخ و ز تف آن
چو موی زنگیان شده گیای او.
منوچهری.
دمید آتش از خشکی و تف و تاب
ز سردی و تری پدید آمد آب.
اسدی ( گرشاسبنامه ).
به چین آتشی کاید از آسمان
برند از تف تیغ تیزم گمان.
اسدی ( گرشاسبنامه ).
به خوشه درون چون گهر در صدف
نه باکش ز نم بود و بیمش ز تف.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
سود نداردت این نفاق چو داری
بر لب باد دی و به دل تف مرداد.
ناصرخسرو.
نفسی که ندارد پر و بال از حکم و علم
آنجا ز تف علم بسوزد پر و بالش.
ناصرخسرو.
کس به دانش نرسد جز که بنادانی از آنک
نبود جز که تف دود به آغاز سحاب.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

گرمی، حرارت، بخار، روشنی، پرتو، آب دهان که ازدهان بیرون بیندازند، خدو، خیو
( اسم ) مجموع. ترشحات غدد بزاقی و مخاط حفر. دهان که بخارج انداخته شود آب دهن خدو . یا اخ تف . تفی که پس از سرفه های متعدد بخارج انداخته شود .
چرک ناخن

فرهنگ معین

(تَ ) (اِ. ) ۱ - حرارت ، گرمی . ۲ - روشنی ، پرتو، نور.
(تُ ) (اِ. ) آب دهان .

فرهنگ عمید

۱. گرمی، حرارت: در تف این بادیهٴ دیولاخ / خانهٴ دل تنگ و غم دل فراخ (نظامی۱: ۶۷ ).
۲. بخار.
۳. [قدیمی] روشنی، پرتو.
آب دهان که از دهان بیرون بیندازند، خدو، خیو.

گویش مازنی

/taf/ کپک – کفک & آب دهان - لفظی که در هنگام افسوس و توهین به کار می رود & از اصوات است برای ابراز دلهره و غمگینی از دست دادن نزدیکان

واژه نامه بختیاریکا

تُفکِه

جدول کلمات

تس

مترادف ها

spit (اسم)
میله، شمشیر، دشنه، سیخ، رطوبت، تف، بزاق، اب دهان، خدو، سیخ کباب

sputum (اسم)
تف، بزاق، خلط سینه

spittle (اسم)
تف، اب دهان، مایع مترشحه از غدد بزاقی

fie! (صوت)
اه، اف، تف

فارسی به عربی

بصاق

پیشنهاد کاربران

تف داد:دروغ ، خیال بافی
تُف = هر آنچه که پرتاب شدنی باشد که در تفنگ و . . . نیز آنرا می بینیم
تَف = مزه کزی که ناشی از رسیدن بیش از حد باشد= کف زدگی که در دهان و برخی میوه ها همچون نارنج میبینیم - واژه کف شباهت زیادی به تَف دارد و گویا از یک ریشه می باشند
...
[مشاهده متن کامل]

تفت = گرما دادن است
تف = کزی ناشی از رسیدن بیش از حد
هرچند واژه های تفت/تف/کف شاید از یک ریشه باشند اما امروزه معانی پیدا کردند.

واژه پارسی ( تُف، توف، تفو ) و دگرریختهای آن در زبانهای گوناگون:
اوستایی:SPAMA
پهلوی: ( توف، توفک ) TUF، TUFEk
اوستی: TU
سانسکریت:SHTIV، SHTIVAIT، TUHIVATI
پشتو:TU، TUK، TUKAL
ارمنی:TUK، TKANEM
و. . .
تف با فتحه اول به معنای حرارت بخار گرما هرم با ضمه اول یعنی آب دهان خدو ( توف )
به معنی گرما . مثل بیت زیر =
بیت : شد چنان از تف دل کام سخنور تشنه که ردیف سخنش آمده یک سر تشنه
ترجمه: از شدت گرمای دل چنان دهن شاعر تشنه گشت که تمام ردیف شعرش کلمه ی تشنه شد. ♡
تَف به معنی حرارت زیاد، گرما
گرما، حرارت
داغی
حرارت
هوالعلیم
تَف : حرارت ؛ گرما ؛ هُرم ؛. . . .
تُف : آب دهان
ب زبان دزفولی میشه اب دهان
گرما و حرارت
حُرم
سوز
شورِ نشاطش در چنگ، شعله ی آتش رنگ
از تَفِ او آتش افشان شد دَمِ انسانی
گرما. حرارت
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس