پیشنهادهای محمود اقبالی (٥٣٤)
دوست گرامی سوالی که مطرح کردید بسیار جالب و مهمه، چون به بررسی ریشه شناسی ( اتیمولوژی ) واژه های فارسی و ترکی ( به ویژه ترکی آذربایجانی یا ترکی عثما ...
در پاسخ دوست عزیز در مورد این جمله که �پارس نه رقص دارد، نه زبان، نه لباس�، باید گفت که این ادعا نادرست، غیرتاریخی و بدون پشتوانه علمی است. ایرانِ با ...
در زبان های ترکی ( مثل ترکمنی ) ، فعل gorkmak ( یا گور کمک در اُتُون سلطان ) به معنای �ترسیدن� است و دقیقاً مانند فعل ترکی آناتولی korkmak کاربرد دار ...
صفا. [ص َ ] ( ع مص ) روشنی. ( منتهی الارب ) . صافی شدن. ( مصادرزوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) . پاک و بی غش و بی کدورت شدن. ( غیاث اللغات ) . || ( اِم ...
روح. ( ع اِ ) جان. ج ، اَرْواح. مؤنث نیز می باشد. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) . جان. ( غیاث ) ( ترجمان علامه تهذیب عادل ) ( دهار ) . نفس. ( من ...
اعراض. [ اِ ] ( ع مص ) روی گردانیدن از چیزی. ( ناظم الاطباء ) . روی بگردانیدن از چیزی. ( منتهی الارب ) . روی از چیزی گردانیدن. ( غیاث اللغات ) ( آنند ...
تعیین. [ ت َع ْ ] ( ع مص ) وام بی نفع گرفتن و دادن وام بی نفع. || سبز شدن درخت. || شکوفه برآوردن درخت. || به میعاد بها فروختن رخت را پس بازخریدن آن ر ...
شکیل. [ ش َ ] ( ع اِ ) کف خون آمیخته ای که بر دهانه لگام پیدا شود. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . شکیل. [ ش َ ] ( از ع ، ص ) خوشگل. ...
متناسب. [ م ُ ت َ س ِ ] ( ع ص ) مشابه و مانند. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . || فراخور. جور. سازوار. هماهنگ. موافق. ( یادداشت به خط مرحوم ده ...
مطامع. [ م َ م ِ ] ( ع اِ ) آرزوها و طمعها. ج ِ مطمع. ( ناظم الاطباء ) . ج ِ طمع. خلاف قیاس چنانکه محاسن جمع حسن. ( غیاث ) ( آنندراج ) . منبع. لغت ...
نسناس. [ ن َ / ن ِ ] ( ع اِ ) دیو مردم. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ) ( از السامی ) ( انجمن آرا ) ( دهار ) ( ناظم الاطباء ) . غول. ( ناظم الاطباء ...
( استفادة ) استفادة. [ اِ ت ِ دَ ] ( ع مص ) استفادت. فایده گرفتن. ( منتهی الارب ) ( زوزنی ) ( تاج المصادربیهقی ) . فائده بردن : تا حکماء آنرا برای اس ...
یک نمونه از رقص باستانی پارسی: رقص آئینی میترا ( یا مهرپرستی ) - - - توضیح مختصر: یکی از نمونه های مستند رقص های باستانی در فرهنگ پارسی، رقص ...
واژه فرتاش در زبان فارسی—و نه ترکی—ریشه دارد و معنای آن �وجودی که در برابر عدم است� یا �هستی در برابر نیستی� ذکر شده است؛ این معنی را منابع معتبری هم ...
دربارهٔ ریشه و تاریخ واژهٔ �آذری� ( Āḏarī ) مهمی در حوزهٔ زبان شناسی تاریخی و هویت قومی است. در ادامه، سیر تاریخی و ریشه شناسی واژهٔ �آذری� را با ذکر ...
در خصوص واژه �نَسیم�، منابع معتبر نشان می دهند که این کلمه در اصل از زبان عربی ( نسیم، nasīm ) به معنای �بادی نرم و ملایم� آمده و سپس در فارسی پذیرفت ...
دوست عزیز پیش زمینهٔ تاریخی و جایگاه زبان فارسی زبان فارسی یکی از شاخه های شرقی خانوادهٔ هندواروپایی است و استمرار مستقیمِ فارسی میانه و فارسی باستان ...
طویله. [ طَ ل َ/ ل ِ ] ( از ع ، ص ) تأنیث طویل. زن درازبالا. ( منتهی الارب ) : قصیره ای از طویله ؛ مختصری از مطول. خرمائی ازخرمابنی. || ( اِ ) رشته. ...
نقیض. [ ن َ ] ( ع اِ ) باشگونه چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( صراح ) . مخالف. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) . نامانند. ( زم ...
حبیب. [ ح َ ] ( ع ص ، اِ ) دوست. ( ترجمان جرجانی ) . محبوب. محب. دوستدار. دوستگان. مقابل بغیض. ج ، احباب ، احباء، احبه : الکاسب حبیب اﷲ؛ کاسب حبیب خد ...
معانده. [ م ُ ن َ دَ / ن ِ دِ ] ( از ع ، اِمص ) ستیهیدن با کسی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . و رجوع به معاندة و معاندت شود. منبع. لغت نامه دهخدا
مخالف. [ م ُ ل ِ ] ( ع ص ) دشمن. خصم. ( ناظم الاطباء ) . خلاف کننده. ( آنندراج منبع. لغت نامه دهخدا
معاند. [ م ُ ن ِ ] ( ع ص ) ستیهنده. ( دهار ) . عنادکننده و دشمن. ( غیاث ) ( آنندراج ) . خودسر و سرکش و گردنکش و متمرد و نافرمان و دشمن و ژکاره. ( ناظ ...
عدو. [ ع َدْوْ ] ( ع مص ) دویدن اسب. ( منتهی الارب ) . || دویدن خواستن اسب. ( منتهی الارب ) ( فرهنگ نظام ) . || ستم کردن بر کسی. || درگذشتن از حد. || ...
منازع. [ م ُ زِ ] ( ع ص ) باکسی در چیزی واکوشنده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . خصومت کننده. کشنده کسی را برای خصومت و خصم. مقابل و آنکه با دیگری ستیزه می ک ...
خصم. [ خ َ ] ( ع مص ) غلبه کردن در خصومت. ( منتهی الارب ) ( از لسان العرب ) ( از تاج العروس ) . خصم. [ خ َ ] ( ع اِ ) مالک. صاحب. || شوهر. ( از منته ...
ضد. [ ض ِدد / ض ِ ] ( از ع ، ص ، اِ ) صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ضد بکسر ضاد در لغت ناهمتا و نزد علماء علم کلام و فقهاء بمعنی مقابل باشد و نزد ح ...
واژه "بامبل" ( bumble ) در زبان انگلیسی معانی مختلفی دارد که می توان آن ها را در فارسی به این صورت ترجمه کرد: وزوز کردن، سرهم بندی کردن، اشتباه کاری ...
الملک. [ اَ م ُ ] ( اِخ ) نام شصت وهفتمین سوره از سوره های قرآن کریم. مکی است و 30 آیه دارد. الملک. [ اَ م َ ] ( اِخ ) ( بلوط ملک ) مکانی است در اشی ...
محبوب. [ م َ ] ( ع ص ) دوست داشته شده. پسند کرده شده. پسندیده. ( ناظم الاطباء ) . دوست. دوستگان. ضد مبغوض. ( یادداشت مؤلف ) ( مهذب الاسماء ) : هرگاه ...
حریف. [ ح ِرْ ری ] ( ع ص ) تیز. دژن. زبان گز. تند. سخت تیز. سخت تند. حکیم مؤمن گوید: حِرّیف ؛ به معنی گزنده است که اجزاء او در زبان فرورفته و بسیار ...
عیب. [ ع َ ] ( ع مص ) عیبناک گردیدن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) . عیب دار گشتن کالا. ( از اقرب الموارد ) . || عیبناک گردانیدن. ( از منتهی ...
افتضاح. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) رسوا شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) . آشکار شدن عیوب کسی. ( از اقرب الموارد ) . پیدا و آشکار شدن ...
فضیحت. [ ف َ ح َ ] ( ع مص ) فضیحة. رسوا کردن. ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی ) . || ( اِمص ) آشکاری عیب کسی. ( از اقرب الموارد ) . رسوایی و ...
فضاحت. [ ف َ ح َ ] ( ع اِمص ) رسوایی. ( فرهنگ فارسی معین ) . رجوع به فضاحة شود. فضاحة. [ ف َ ح َ ] ( ع اِمص ) رسوایی. ( منتهی الارب ) . آشکار کردن ب ...
عارف. [ رِ ] ( ع ص ) دانا و شناسنده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . || ( اصطلاح عرفانی ) آنکه خدا او را بمرتبت شهود ذات و اسماء و صفات خود رسانیده باش ...
عار. ( ع اِ ) عیب و ننگ. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) ( غیاث اللغات ) : تا قیامت آن عار از خاندان ما دور نشود. ( تاریخ بیهقی ص 129 ) . || فضیحت و ...
ماضی. ( ع ص ) گذرنده. ( منتهی الارب ) . گذرنده و گذشته. ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) . || قاطع هرچه باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . برنده و قا ...
مضارع. [ م ُ رِ ] ( ع ص ) شریک و شبیه و مانند شونده. ( غیاث ) . شبیه و مانند. ( ناظم الاطباء ) . مشابه. ( اقرب الموارد ) . || ( اصطلاح صرف عربی ) فعل ...
محل. [ م َ ] ( ع اِ ) مکر. || بدی. || فریب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . || گرد. ( منتهی الارب ) . گرد و غبار. ( ناظم الاطباء ) . || خشکسال. ( ...
ربع. [ رُ ] ( ع اِ ) چهاریک. ( منتهی الارب ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ص 51 ) ( ناظم الاطباء ) ( دهار ) . چهاریک چیزی. ( آنندراج ) . یک قسمت ...
منشا. [ م َ ] ( ع اِ ) منشاء : چرا پس چون هوا کو را به قهر از سوی آب آرد به ساعت باز بگریزد به سوی مولد و منشا. ناصرخسرو. به هیچ نوع گناهی دگر نمی ...
مصدر. [ م ُ دِ ] ( ع اِ ) نام جمادی الاولی است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . نام ماه جمادی اول. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به جمادی الاول شود. مصدر. [ ...
اصطلاح. [ اِ طِ ] ( ع مص ) با یکدیگر صلح کردن. ( لغت میرسید شریف جرجانی ص 2 ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( مؤید الفضلاء ) ( زوزنی ) . با هم صلح کردن. مأ ...
صورت. [ رَ ] ( ع اِ ) صورة. هیأت. خلقت. ( السامی ) . شکل. شاره. تمثال. نقش. نگار : ای قامت تو بصورت کاونجک هستی تو بچشم هر کسی بلکنجک. شهید بلخی. ...
تصویر. [ ت َص ْ ] ( ع مص ) صورت کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( زوزنی ) . صورت کردن چیزی را و آفریدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندر ...
تمثال. [ ت َ ] ( ع مص ) مثل آوردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . || برابر و شبیه کردن چیزی به چیزی. ( از اقرب الموارد ) . || نگاشتن پیکر، نگاشته ...
مجسمه. [ م ُ ج َس ْ س َ م َ / م ِ ] ( از ع ، اِ ) به معنی بت. ( آنندراج ) . مأخوذ از تازی پیکر و پیکر بیروح. ( ناظم الاطباء ) . بت. صنم. وثن. فغواره ...
سعود. [ س ُ ] ( ع مص ) همایون شدن. ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ) . || ( اِخ ) منزل بیست و چهارم از منازل قمر و آن سه ستاره است خورد و بر دنبال جدی. ...
اتکال. [ اِت ْ ت ِ ] ( ع مص ) کار به کسی گذاشتن. واگذاشتن. || اعتماد کردن بر کسی. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) . تعویل. || تسلیم شدن. - اتکال بخ ...
اعتماد. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) بشب سیر کردن گرفتن ، یقال : اعتمد لیلته ؛ بشب سیر کردن گرفت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . بشب بر مرکب سیر سوار شدن. ...
اطمینان. [ اِ ] ( ع مص ) اطمئنان. اطمینان به چیزی ؛ آرامیدن و قرار گرفتن بدان. و فی الحدیث عن النبی ( ص ) فی تعلیم الصلوة: ثم ارکع حتی تطمئن راکعاً ث ...
( آمین ) آمین. [ آم ْ می / آ می ] ( ع صوت ) ( ازآمُن ، نام خدای مصریان ) برآور! بپذیر! چنین باد! مستجاب کن ! استجابت ، اجابت فرما! قبول کن دعای مرا! ...
مسعود. [ م َ ] ( ع ص ) ضد شقی. نیکبخت شده و نیکبخت ( و آن از فعل سُعِد و نیز أسعد می تواند باشد ) . ج ، مَساعید. ( از اقرب الموارد ) . میمون و مبارک ...
سعادتمند. [ س َ دَ م َ ] ( ص مرکب ) خوشبخت. سبک بخت. اقبالمند : نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست تر دارند جوانان سعادتمند پند پیر دانا را. حافظ. وب ...
( مرحلة ) مرحلة. [ م َ ح َ ل َ ] ( ع اِ ) فرودآمدنگاه. ( منتهی الارب ) . منزلگاه. ( دستور الاخوان ) ( غیاث اللغات ) . منزل. مرحل. ( مهذب الاسماء ) . ...
( حوزة ) حوزة. [ ح َ زَ ] ( ع اِ ) ناحیه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . ناحیت. ( مهذب الاسماء ) . || مرکز. مجتمع. - حوزةالملک ؛ دارالملک. پای ...
وضع. [ وَ ] ( ع مص ) موضع [ م َ ض ِ / م َ ض َ ]. موضوع. بنهادن. ( تاج المصادر بیهقی ) . نهادن چیزی رابر جای. ( منتهی الارب ) . بار نهادن. ( ترجمان عل ...
وضعیت. [ وَ عی ی َ ] ( از ع ، اِ ) طرز استقرار. ( فرهنگ فارسی معین ) . || موقع. موقعیت : وضعیت اجتماعی ، وضعیت سیاسی. توضیح اینکه این کلمه را فارسی ز ...
کیفیت /keyfiyyat/ مترادف کیفیت: چگونگی، چونی، حال، وضع، وضعیت متضاد کیفیت: چگونگی، کمیت برابر پارسی: چونی، چگونگی معنی انگلیسی: quality, circumstance ...
جرار. [ ج َرْ را ] ( ع ص ) بسوی خود کشنده. ( غیاث اللغات ، از منتخب و کنز ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) . مبالغه جار. ( از اقرب ا ...
طبج. [ طَ ] ( ع مص ) محکم و استوار شدن حماقت. || زدن بر هر چیز میان کاواک مانند سر و نحو آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . طبج. [ طَب َ ] ( ع مص ) گ ...
جرل. [ ج َ رِ ] ( ع ص ، اِ ) جای درشت و سنگناک. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . ج ، اَجرال. ( منتهی الارب ) . جرل. [ ج َ رَ ] ( ع ...
نامشروع. [ م َ ] ( ص مرکب ) خلاف شرع. ناروا. ممنوع. شهاد. ( ناظم الاطباء ) . حرام. غیرقانونی : خواجه فرمود آن کار حرام و نامشروع است. ( انیس الطالبین ...
مشروع. [ م َ ] ( ع ص ) آغازکرده شده. ( ناظم الاطباء ) . || روا و جایز و مطابق شرع ، موافق شرع. ( ناظم الاطباء ) . راست و درست و آنچه شرع روا دارد. ( ...
طبیعی. [ طَ عی ی ] ( ع ص نسبی ) منسوب به طبیعت . غریزی. جبلی. ذاتی. فطری. نهادی. سرشتی. گوهری. گُهری. خِلقی. مقابل ِ صناعی و عملی و مصنوعی و ساختگی و ...
فیزیک. ( فرانسوی ، اِ ) ( از یونانی فوسیس به معنی طبیعت ) علمی است که موضوع مطالعه آن خصایص عمومی اجسام و قوانینی است که موجب تعدیل وضع یا حرکت آنها ...
اسامی. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ اسماء. جج ِ اسم. ( غیاث اللغات ) . نامها : حاضران گفتند تفصیل اسامی ایشان بازگوی. ( کلیله و دمنه ) . اسامی ساکنان کوی او ...
عبارت �جگید حلو� یا �شو هال حلو� که در زبان عامیانهٔ عربی به ویژه در لهجهٔ شامی ( مثل سوری، لبنانی، فلسطینی و اردنی ) استفاده می شه. بیایید دقیق بررس ...
من یک حساب دارم این هارو نمی شناسم آقای امین من منبع جعل نمی گذارم آقای امین تعصبی حرف نمی زنم چون ترُک هستم 🔹 هویت قومی و زادگاه شاه اسماعیل صفوی ...
ادعای بعضی دوستان: زبان فارسی ( به ویژه دری ) ساخت ترکان است یا کلماتش ترکی است. اگر ترکی نباشد، پس از عربی و هندی گرفته شده. رقصی مختص قوم پارس ...
دوست عزیز، برای داوری علمی دربارۀ خاستگاه واژه ها باید سه چیز را کنار هم بگذاریم: ۱ ) کهن ترین گواه های مکتوب، ۲ ) تطبیقِ تغییراتِ آوایی در درازمدت، ...
دوست عزیز، برای سنجش خویشاوندی زبان ها و ریشهٔ واژه ها نمی توان به شباهت ظاهری صداها اکتفا کرد؛ زبان شناسی تاریخی بر مقایسهٔ منظمِ آواها، ساختارها و ...
در این پاسخ ـ بر پایهٔ شواهد مستند زبان - شناسی تاریخی ـ گام به گام نشان می دهم چرا دستگاه ضمایر و ساخت های دستوری فارسی نمی تواند از ترکی مشتق شده ب ...
ریشه واژه ی �سَهمان / سامان� و ادعای تُرکی بودن آن، یکی از مباحث پر چالش در حوزه زبان شناسی تاریخی و ریشه شناسی ( اتیمولوژی ) زبان های ایرانی و ترکی ...
دوستان ببینند من کسی توهین نمی کنم خودم ترک سلجوقی هستم کشور دوست دارم همین بس مطالعات لغوی معتبر نشان می دهد که عبارت �سلقه سَمان� یا �سرقه سَمان� ...
متذلل. [ م ُ ت َ ذَل ْ ل ِ ] ( ع ص ) ذلیل و خوار. ( آنندراج ) . || فروتن و کمینه. ( ناظم الاطباء ) . فروتن و متواضع. ( ازاقرب الموارد ) . || ملایم و ...
ذلیل. [ ذَ ] ( ع ص ) خوار. ( دهار ) . مهین. زبون. حقیر. داخِر . مقابل عزیز، ارجمند، باارج. ج ، اَذِلَّة، ذِلال ، اَذِلاّء : بی دل شود عزیز، که گردد ذ ...
منصور. [ م َ ] ( ع ص ) نصرت یافته. ( مهذب الاسماء ) . نصرت و یاری داده شده. ( آنندراج ) . یاری کرده شده و نصرت کرده شده. و حمایت شده و پناه داده شده ...
مغلوب. [ م َ ] ( ع ص ) آنکه بر وی چیره باشند. غلبه کرده شده. مقهورشده. مفتوح شده. مطیعگشته. ( از ناظم الاطباء ) . شکست خورده. شکست یافته : فدعا ربه ا ...
ساعت. [ ع َ ] ( ع اِ ) ساعة. نزد فقها عبارت است از جزئی از زمان. ( کشاف اصطلاحات الفنون ) . پاره ای از روز و شب. مدتی نامعلوم. وقت و زمان نامعین. مدت ...
خاص. [ خاص ص ] ( ع ص ، اِ ) ضد عام. ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ) : نا ممکن است این سخن بر خاص لفظی است این در میانه عام. فرخی. من دگر یاران خود ...
عمید. [ ع َ ] ( ع ص ) شکسته دل از عشق. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) . آنکه عشق وی را شکسته باشد. || سخت غمگین. ( از اقرب الموارد ) ...
طبال. [ طِ ] ( ع اِ ) ج ِ طبل. رجوع به طبل شود. طبال. [ طَب ْ با ] ( ع ص ) تبیره زن. ( مهذب الاسماء ) . طبل نواز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . طبل ...
شیبه. [ ش َ ب َ / ب ِ ] ( از ع ، اِ ) برنجاسب. یکی از گونه های افسنتین. ( از فرهنگ فارسی معین ) . رجوع به افسنتین و شیبة شود. شیبه. [ ب َ / ب ِ ] ( ...
مثل. [ م َ ث َ ] ( ع اِ ) مانند. همتا. ج ، امثال. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . شبه. نظیر. ( از اقرب الموارد ) . همتا. ( ناظم الاطباء ) : چون دل از د ...
افراسیاب. [ اَ ] ( ص ) کنایه از هموار به راه رونده است چه آب بمعنی راه رو هموار است. ( هفت قلزم ) ( برهان ) . || در پهلوی فراسیاک بمعنی شخص هراسناک ا ...
تاکی این حرف جعلی می زنید تاکی؟! ۱. �افراسیاب آسوده بخواب که ما بیداریم� افراسیاب در شاهنامه فردوسی، نماد دشمنی با ایران و پادشاه تورانی است. فردوسی ...
ارباب. [ اَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ رَب . ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . رجوع به رَب شود. خدایان. پروردگاران : و لایأمرکم أن تتخذوا الملائکة والنبیی ...
انزجار. [ اِ زِ ] ( ع مص ) بازایستادن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . منع شدن ونهی شدن. ( از اقرب الموارد ) . بازده شدن. ( تاج المصاد ...
( سهواً ) سهواً. [ س َ وَن ْ ] ( ع ق ) اشتباهاً و بطور اشتباه و از روی غفلت و فراموشی نه از روی عمد. ( ناظم الاطباء ) . منبع. لغت نامه دهخدا
مزاج. [ م ِ] ( ع مص ) آمیختن. ( منتهی الارب ) . آمیختن چیزی به چیزی. || آمیختن شراب و جز آن. ( منتهی الارب ) . || ( اِمص ) آمیزش. ( السامی ) ( زمخشری ...
انحلال. [ اِ ح ِ ] ( ع مص ) گشاده گردیدن گره. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . گشاده شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( غیاث اللغات ) . حل ...
حرف های جعلی و دورغ عبارت �بُز قورد� ( به ترکی: Boz Qurd یا Bozkurt ) در زبان ترکی به معنی �گرگ خاکستری� یا �گرگ خاکی رنگ� است. این واژه در متون و اس ...
حرف های جعلی و دورغ ✅ 1. آیا محمد مصدق صنعت نفت را ملی کرد؟ بله. محمد مصدق به عنوان نخست وزیر ایران، در سال ۱۳۳۰ ( ۱۹۵۱ ) با همراهی مجلس شورای ملی، ق ...
تاکی حرف های جعلی دورغ تاکی ؟! برای بررسی منشأ و خاستگاه ترک ها ( یا ترکان اولیه ) ، باید به منابع تاریخی، زبان شناسی، باستان شناسی و مردم شناسی توج ...
ممسک. [م ُ س ِ ] ( ع ص ) چنگ درزننده. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . || بازدارنده از خروج. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . آنکه خود را ...
وهاب. [ وَهَْ ها ] ( ع ص ) بخشنده. ( مهذب الاسماء ) . نیک بخشنده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . بسیار بخشنده. ( غیاث ) : تویی وهاب مال و جز تو واهب ت ...
بخیل. [ ب َ ] ( ع ص ) زفت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . قتور. شحیح. ( ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( دهار ) ( ناظم الاط ...
فتاح. [ ف َت ْ تا ] ( ع ص ) گشاینده. ( مهذب الاسماء ) . مبالغه فاتح. ( از اقرب الموارد ) : هر دو فتاح و رمز را مفتاح هر دو سردار و علم را بندار. خاق ...
رزاق. [ رَزْ زا ] ( ع ص ) پیداکننده روزی و دهنده آن. ( منتهی الارب ) . رزق دهنده. ( آنندراج ) . روزی دهنده. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) . بسیار رزق د ...
نصرت. [ ن ُ رَ ] ( ع اِمص ، اِ ) یاری کردن. یاری دادن. ( غیاث اللغات ) ( از بهار عجم ) . دستگیری. حمایت. کمک. یاری. اعانت. ( ناظم الاطباء ) . یاری. ی ...
فتح. [ ف َ ] ( ع مص ) گشادن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ترجمان علامه جرجانی ) . || فیروزی و گشایش کفرستان. ( منتهی الارب ) . پیروز شدن. ( اقر ...
( غلبة ) غلبة. [ غ َ ل َ ب َ ] ( ع مص ) غلبه کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( ترجمان علامه جرجانی ) ( مصادر زوزنی ) . به معنی غَلب و غَلَب ( مص ) . ( من ...
تسلط. [ ت َ س َل ْ ل ُ ] ( ع مص ) گماشته شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) . برگماشته شدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . || دست یافتن. ( زوزنی ) . بر ک ...
قوت. [ ق َ ] ( ع مص ) خورش دادن و روزی دادن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) . قاته قوتا و قیاتة؛ عاله و اعطاه القوت و رزقه. ( اقرب ا ...
طعام. [ طَ ] ( ع اِ ) خوردنی. ( منتهی الارب ) ( ترجمان علامه جرجانی ص 67 ) . مقابل شراب ، آشامیدنی. خورش آدمی. ( دهار ) . مطعوم. خورد. خوراک. خور. غذ ...
( معدة ) معدة. [ م ُ ع ِدْ دَ ] ( ع ص ) تأنیث مُعِدّ. رجوع به معد شود. || ( اصطلاح فلسفی ) رجوع به ترکیب علل معده ذیل علل و معدات شود. معدة. [ م َ ...
صدیق. [ ص َ ] ( ع ص ، اِ ) دوست. ( منتهی الارب ) ( ربنجنی ) ( مهذب الاسماء ) ( ترجمان علامه جرجانی ) . ج ، اصدقاء. صُدَقاء. صُدقان. جج ، اصادق. ( منت ...
وصیت. [ وَ صی ی َ ] ( ع اِ ) وصیة. اندرز. ( مهذب الاسماء ) . اندرز و نصیحت. اندرزو پند و نصیحت و سفارش. ( ناظم الاطباء ) : من وصیت به وفا میکنمت گرچه ...
ملث. [ م َ ] ( ع مص ) کسی را به چرب سخنی از کاری بازداشتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ) . به چرب زبانی و سخن خوش خوشدل کردن کسی را و از کا ...
نقض. [ ن َ ] ( ع مص ) شکستن. ( غیاث اللغات ) . کسر. ( تعریفات ) . شکستن عهد و پیمان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . عهد شکستن. ( دهار ) ( ترجمان علامه ...
تقبل. [ ت َ ق َب ْ ب ُ ] ( ع مص ) پذیرفتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( آنندراج ) . پذیرفتن و قبول کردن. ( غ ...
برائت. [ ب َ ءَ ] ( ع اِ مص ) برأت. رجوع به برأت شود. - برائت ذمه ؛ پاکی ذمه از وام و قرض. وارهیدگی ذمه از وام و دین. ( ناظم الاطباء ) . منبع. ...
خسارت. [ خ ِ رَ ] ( ع اِ ) زیان. ضرر. ( از ناظم الاطباء ) : مردمان خراسان از خسارت و تاراج فارغ شوند. ( تاریخ بیهقی ) . || کم آمدن حاصل فروش از قیمت ...
مدلول. [ م َ ] ( ع اِ ) معنی. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . مضمون. مفاد. مقتضی. فحوی. مفهوم. مقصود. منظور. مراد. مستفاد. تفسیر. تأویل. ( یادداشت مؤ ...
تراکم. [ ت َ ک ُ ] ( ع مص ) بر هم نشستن. ( زوزنی ) ( دهار ) . گرد آمدن و بر هم نشستن. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . ...
۱. زمان وقوع یک امر یا حادثه: در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۳۵۹. ۲. دانش ثبت و شرح وقایع و سرگذشت پیشینیان: معلم تاریخ. ۳. دوره و زمان معین و معلوم: تاریخ صف ...
منابع ها. معتبر در جواب ایران ستیزان ضمیرهای فارسی کاملاً �فارسی� هستند، اما مثل بسیاری از عناصر زبان فارسی، برخی از آن ها ممکن است ریشه هایی در زب ...
بیش از ۱۳۷۴ ( تعداد ) وام واژه زبان فارسی در زبان ترکی استانبولی وجود دارد که شمار و تعداد این وام واژه ها در زبان ترکی عثمانی بیشتر از تعداد کنونی ا ...
بازم سلطان اختراعات جدیدی کرده واژه ی که در تمام لغت نامه فارسی به زبان خود ربط می دهد را به اسم ترکی زده سلطان دیگه می توانه چرا البته سلطان دیس لای ...
در لغت نامه دهخدا و فرهنگ معین گفت شده واژه ی وارد عربی هست البته پژوهش قدیمی شاید در کتاب جدید زبان شناسان این واژه ی وارد فارسی گفت شده باشند البته ...
( آدب ) آدب. [ دِ ] ( ع ص ) بمیهمانی خواننده. میزبان. ادب. [ اَ دَ ] ( ع اِ ) ( معرب از فارسی ) فرهنگ. ( مهذب الاسماء ) . پرهیخت. دانش. ( غیاث اللغا ...
واژه کیش. ( اِ ) دین و مذهب. ( فرهنگ رشیدی ) . به معنی دین و مذهب و ملت هم آمده است. ( برهان ) . مرادف آیین و مذهب است. ( آنندراج ) . ملة. ( دهار ) ( ...
واژه دستور. [ دُ ] ( معرب ، اِ ) معرب از دَستور فارسی است زیرا درعرب وزن فَعلول نیامده است. || قاعده که برطبق آن عمل شود. || اجازه. ( اقرب الموارد ) ...
واژه ی دستور. [ دُ ] ( معرب ، اِ ) معرب از دَستور فارسی است زیرا درعرب وزن فَعلول نیامده است . || قاعده که برطبق آن عمل شود. || اجازه . ( اقرب الموار ...
پلنگ ( عربی : نَمِر ، نِمْر ، نَمْر ؛ ترکی : پارس / بارس ) ، نام فارسی برای پَنثراپاردوس ، پستاندار بزرگ خالدار از تیره گربه ها که در افریقا بیشتر به ...
مقوم. [ م ُ ق َوْ وِ ] ( ع ص ) قیمت کننده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . قیمت کننده و آن که قیمت چیزی و نرخ چیزی را معین می کند. ( ناظم الاطباء ) . نرخ نهند ...
حزب. [ ح ِ ] ( ع اِ ) گروه. ( ترجمان عادل ) دسته. ( منتهی الارب ) . گروه مردم. ( غیاث ) . ثلة. ( دهار ) . حزبة. حِزق. فوج. فرقة. ج ، احزاب. ( منتهی ا ...
خارجی. [ رِ ] ( ص نسبی ) آن که بنفس خود مهتر شود بی اصالت. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) . || منسوب به خارج. ( فرهنگ نظام ) ( ناظم الا ...
خارج. [ رِ ] ( ع ص ) بیرون رونده. ( آنندراج ) ( فرهنگ نظام ) . بیرون شونده. ( مهذب الاسماء ) ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( المنجد ) ( تاج العروس ...
ارشد. [ اَ ش َ ] ( ع ن تف ) نعت تفضیلی از رشد. رشیدتر. راه راست یابنده تر. ( غیاث ) ( آنندراج ) . || به رشدرسیده. - ارشد اولاد یا اولاد ارشد ؛ آنکه ...
ردا. [رِ ] ( از ع ، اِ ) مخفف رداء. بالاپوش و عبا و خرقه. ( ناظم الاطباء ) . آنچه روی لباس ها پوشند همچون جبه و عباءة ( عباء ) . ( از اقرب الموارد ) ...
( آثم ) آثم. [ ث ِ ] ( ع ص ) بزهمند. بزهکار. ( مهذب الاسماء ) . گناهکار. مجرم. مذنب. عاصی. ج ، آثمین ، آثمون. اثم. [ اِ ] ( ع اِ ) گناه. ذنب. وزر. ب ...
( آقطی ) آقطی. ( معرب ، اِ ) نام گیاهی که آن را بیلسان و بیلاسان و شُبوقه و خمان کبیر ویاس کبود گویند. اَقطی. اقطی بزرگ. نام آن بلاطینیه ، سامبوکوس ن ...
محسنات. [ م ُ س َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ مُحسَنَة. ( آنندراج ) . زنهای صاحب حسن و جمیل و زیبا و خوش صورت و پارساو پاکدامن. ( غیاث ) . || آنچه نیک داشته ش ...
تکذیب. [ ت َ ] ( ع مص ) نیک انکار کردن امری را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . انکار و جحد کردن در امری ، یقال : کذب بآیات ربه ِ. ( از اقرب الموا ...
تصدیق. [ ت َ ] ( ع مص ) راستگوی داشتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . راستگو ...
جواز. [ ج َ ] ( ع اِ ) روا. || تساهل. ( منتهی الارب ) . امکان و تساهل. ( اقرب الموارد ) . || آب که مواشی و زراعت را دهند. ( منتهی الارب ) . آبی که دا ...
( آذن ) آذن. [ ذَ ] ( ع ص ) مرد کلان گوش. بلّه گوش. حیوان بزرگ گوش و درازگوش. آذن. [ ذِ ] ( ع ص ) دربان. اذن. [ اَ ] ( ع مص ) بگوش کسی زدن. بر گوش ...
رخصت. [ رُ ص َ ] ( ع اِمص ) اذن وپروانه و پروانگی و لهی و اجازه حرکت و کوچ. ( ناظم الاطباء ) . جواز. ( ناظم الاطباء ) . دستوری. ( آنندراج ) ( از فرهن ...
اجازه. [ اِ زَ ] ( ع مص ) اِجازت. دستوری. اذن. رخصت. فرمان. بار. دستوری دادن. ( منتهی الارب ) . || روا داشتن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر ) : اجاز له. اج ...
امتداد. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ، اِ مص ) دراز و کشیده شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ) . || مد و کشش. ( ناظم الاطباء ) . ...
طول. [ طَ وَ ] ( ع اِمص ) درازی لفج برین شتر، یا عام است. ( منتهی الارب ) . درازی در لب بالائین شتر. ( منتخب اللغات ) . طول. [ طِ وَ ] ( ع اِ ) طیل. ...
بوی دماغ سوخت می آید بس سلطان دیس لایک واقعا جای تاسف داره حرف های چنین آدم غیر نرمالی در آبادیس انتشار پیدا می کند بنده خودم تُرک سلجوقی هستم ولی چ ...
تقویت. [ ت َ وِ ی َ ] ( ع مص ) تقویه. استواری و زورآوری و قوت و استحکام و پشتی و یاری و امداد و اعتماد و تسلی و دلاسایی. ( ناظم الاطباء ) . نیرومند ک ...
تضعیف. [ ت َ ] ( ع مص ) سست و ناتوان پنداشتن کسی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . ضعیف شمردن کسی را. ( از اقرب الموارد ) . و رجوع به تضعف شود. ...
تأیید. [ ت َءْ ] ( ع مص ) نیرومند کردن. ( زوزنی ) ( دهار ) ( ترجمان علامه جرجانی ) ( ازاقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ) . نیرو و قوت دادن. ( منتهی ا ...
واضح. [ ض ِ ] ( ع ص ) پیدا و آشکار. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . روشن و هویدا. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . گشاده. عیان. ف ...
معلوم. [ م َ ] ( ع ص ) دانسته شده. شناخته شده و آشکار و هویدا و واضح و محقق و مسلم و مشخص و ممتاز. ( ناظم الاطباء ) . دانسته. مقابل مجهول. ( یادداشت ...
مجهول. [ م َ ] ( ع ص ) در لغت هر شی نامعلومی را گویند. ( کشاف اصطلاحات الفنون ) . نادانسته. ( غیاث ) ( آنندراج ) . نامعلوم. دانسته ناشده. ناشناس. ناش ...
تضمن. [ ت َ ض َم ْ م ُ ] ( ع مص ) پذیرفتن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از تاج المصادر بیهقی ) ( از دهار ) . || لازم گرفتن ...
( رابطة ) رابطة. [ ب ِ طَ ] ( ع اِ ) علاقه و آنچه بدان چیزی را بچیزی بندند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . علقه و وصله. ( از اقرب الموارد ) . || ...
شمول. [ ش َ ] ( ع اِ ) نامی است می را. ( مهذب الاسماء ) . می سرد. ( ناظم الاطباء ) . می ، بدان جهت که درمی گیرد مردم را به بوی یا آنکه بلا و شدت دارد ...
عمومیت. [ ع ُ می ی َ ] ( ع مص جعلی ، اِمص ) شمول. وفور. کثرت. کلیت. ( ناظم الاطباء ) . منبع. لغت نامه دهخدا
اصلاح. [ اِ ] ( ع مص ) راست کردن عصا و چوب را به آتش. ( منتهی الارب ) . || بصلاح آوردن. ( زوزنی ) . بصلاح آوردن و نیکو کردن. ( آنندراج ) . نیکو کردن. ...
مخفی. [ م َ فی ی ] ( ع ص ) به معنی پنهان. ( آنندراج ) . پنهان و پوشیده و پنام و نهفته و نهان و پوشیده شده. ( ناظم الاطباء ) : آدمی مخفی است در زیر زب ...
مکتوم. [ م َ] ( ع ص ) پوشیده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . پنهان و پوشیده. ( ناظم الاطباء ) . پنهان داشته. نهان داشته : تا که اسرار قدر در تتق پرده غیب ز ا ...
متفرق. [ م ُ ت َف َرْ رَ ] ( ع اِ ) جای پراکندگی و پراکنده شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . جای پراکندگی. ( ناظم الاطباء ) . متفرق. [ م ُ ت َ ف َر ...
متواری. [ م ُ ت َ را ] ( ع اِ ) نهانگاه و محل اختفا : چون ذونواس بازگشت به یمن این دو کس به نجران آمد و این مردمان که مانده بودند از متواری بیرون آور ...
منتشر. [ م ُ ت َ ش ِ ] ( ع ص ) پراکنده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . پراکنده گشته و گسترده شده. پراکنده و پاشیده و افشان. ( از ناظم الاطباء ) . پراکنده. پر ...
اثر. [ اَ ث َ ] ( ع اِ ) عقب. ایز. حف . حفف :خرج فی اثره ؛ برآمد پس او. ( منتهی الارب ) . || نشان. پی. داغ پای. جای پای. نشان قدم : قطع اﷲ اثره ؛ ببر ...
خواص. [ خ َ واص ص ] ( ع اِ ) مردمان خاص. ضد عوام. ( ناظم الاطباء ) . ج ِ خاصّه. نزدیکان. مقربان : احمد و شکر خادم تنی چند از خواص و طبیب و حاکم لشکر ...
عقیده. [ ع َ دَ / دِ ] ( ع اِ ) عقیدة. عقیدت. هر چیز که شخص بدان اعتقاد دارد و یقین بر آن دارد و نمشته و پنداشتی. ( ناظم الاطباء ) . آنچه بدان گروند ...
دوستان عکس کتاب در جواب ایران ستیزان دوستان حتما اینو ببینید خیلی به درد می خوره من از دوستان سوالی دارم کسی در دانشگاه معتبر کشور و مثل دانشگاه تهرا ...
سکوت. [ س َ ] ( ع ص ) بسیار خاموش. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) سکوت. [ س ُ ] ( ع مص ) خاموش شدن. ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 58 ) . خاموشی. ...
( آرض ) آرض. [ رَ ] ( ع ن تف ) سزاوارتر. شایسته تر. اَلْیَق. اجدر. احری ̍. اولی ̍. ارض. [ اَ ] ( ع اِ ) زمین. ( منتهی الأرب ) . زمی. غبرا. ام آدم. ...
عاد. ( ع اِ ) مردم. یقال : ماأدری أی عاد هو؛ أی أی الناس ؛ یعنی ندانم که چه مردست او. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) . عاد. ( اِخ ) قومی که هو ...
معار. [ م ُ ] ( ع ص ) به عاریت داده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . معار، یا عین معار، یا مستعاره مال عاریه است. ( فرهنگ علوم نقلی دکتر سجادی ) : اش ...
شط. [ ش َطط ] ( ع مص ) دور شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( ناظم الاطباء ) ( دهار ) ( از اقرب الموارد ) . || دشواری کردن بر ک ...
قضا. [ ق َ ] ( ع مص ) فرمان دادن و حکم کردن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . و از این باب است : قضی ربک ؛ ای امر و حکم ربک. ( منتهی الارب ) . || م ...
صیقل. [ ص َ ق َ ] ( ع ص ) تیزکننده شمشیر و زداینده آن ج ، صیاقل ، صیاقله. ( منتهی الارب ) . زداینده آینه و تیغ و جز آن و تیزکننده. ( غیاث اللغات ) . ...
وحشت. [ وَ ش َ ] ( ع اِمص ) تنهایی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( بهار عجم ) ( آنندراج ) : با تو برآمیختنم آرزوست وزهمه کس وحشت و بیگانگی. منب ...
معترض. [ م ُ ت َ رِ ] ( ع ص ) اعتراض کننده. ( آنندراج ) . آن که اعتراض می کند. ( ناظم الاطباء ) . آنکه بر سخن یا عقیده و عمل دیگری خرده گیرد. خرده گی ...
صبور. [ ص َ ] ( ع ص ) صابر و شکیبا و کسی که جلدی نکند درانتقام. ( غیاث اللغات ) . شکیبا و حلیمی که عاصیان رابه عذاب مؤاخذه نکند بلکه ببخشد یا در گرف ...
مسکن. [ م َ ک َ ] ( ع اِمص ) سکونت. ( مثل ملبس و منکح و مطعم و مشرب ) . ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . نشست. مسکن. [ م َ ک َ / م َ ک ِ ] ( ع اِ ) جای باش ...
ناقص. [ ق ِ ] ( ع ص ) ناتمام. مقابل کامل. ( فرهنگ نظام ) ( آنندراج ) . ناتمام. ناکامل. ( ناظم الاطباء ) . ناکامل. نیمه کاره. که کمی دارد. نادرست. که ...
تولید. [ ت َ ] ( ع مص ) از گوسفند، بچه گرفتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) . زاینده گردانیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . زایانیدن قابله زن ...
رفع. [ رَ ] ( ع مص ) برداشتن و بلند کردن چیزی ، خلاف وضع. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) . برداشتن. ( از غیاث اللغات ) ( ترجمان القرآن جرجانی چ دب ...
تعدی. [ ت َ ع َدْ دی ] ( ع مص ) فاگذاشتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) . درگذشتن از کار و ترک دادن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . تجاوز کردن ...
نعناع. [ ن َ ] ( ع اِ ) نعنا. رجوع به نعنا شود. منبع. لغت نامه دهخدا
شغل. [ ش َ ] ( ع اِ ) ج ِ شَغْلة. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . رجوع به شغلة شود. شغل. [ ش َ / ش ُ ] ( ع مص ) در کار داشتن کسی را. ( از اقر ...
صفی. [ ص َ فی ی ] ( ع ص ، اِ ) دوست خالص. ( منتهی الارب ) . دوست صافی. ( غیاث اللغات ) . دوست گزیده. ( مهذب الاسماء ) . دوست یگانه. ( دهار ) . || خال ...
سیل. [ س َ ] ( ع اِ ) آب بسیار که روان باشد. بی پروا، بی تاب ، بی زینهار، پرشور، لاابالی ، تندرو، دریادیده ، سبکرو، سبکرفتار، سبک خیز، خانه برانداز، ...
مطهر. [ م ُ طَهَْ هََ ] ( ع ص ) پاک کرده شده. ( آنندراج ) . پاک و پاکیزه. ( ناظم الاطباء ) . پاکیزه. پاک. نمازی کرده. نمازی شده. پاک گشته. مقدس. منزه ...
قطر. [ ق َ ] ( ع مص ) دوختن جامه را. || قطران مالیدن شتر را. || چکیدن. || چکانیدن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) . اصمعی گوید: متعدی و لازم هر دو ...
توحید. [ ت َ ] ( ع مص ) یگانه گردانیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . یکی کردن. ( دهار ) . در لغت ، حکم به واحد بودن شی است. ...
ممد. [ م ُ م ِدد ] ( ع ص ) مددکننده. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . امدادکننده. مددرساننده. یاری دهنده. ( ازناظم الاطباء ) . کمک. یار. مددده. کمک فرست ...
احداث. [ اِ ] ( ع مص ) ظاهر و پیدا کردن. || زنا کردن. || شکستن وضو. || صیقلی کردن شمشیر را. ( منتهی الارب ) . آهن بزدودن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر ) . ...
مغناطیس. [ م َ / م ِ ] ( معرب ، اِ ) آن سنگ که آهن به خود کشد. ( مهذب الاسماء ) . سنگ آهن ربای. مَغنَطیس. مَغنیطیس. ( منتهی الارب ) . مأخوذ از یونان ...
جمعه. [ ج ُ ع َ / ع ِ ] ( از ع ، اِ ) مجموعة. جمعه از تمر؛ یک مشت از خرما. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) . || الفت. ( منتهی الارب ) : ادام اﷲ جمعة ...
الفت. [ اَ ل ُ ] ( اِ ) آلفت و غم و اندوه. || رنج و پریشانی و آشفتگی. ( ناظم الاطباء ) ( استینگاس ) . رجوع به آلفتن و آلفته شود. الفت. [ اُ ف َ ] ( ...
ناقل. [ ق ِ ] ( ع ص ) برنده چیزی از جائی به جائی. ( فرهنگ نظام ) . از جائی به جائی برنده. ( آنندراج ) . آنکه چیزی را از جائی به جائی می برد. برنده و ...
مخلوط. [ م َ ] ( ع ص ) آمیخته شده. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) . آمیخته و درهم و شوریده و سرشته. ( ناظم الاطباء ) . - مخلوط شدن ؛آمیخت ...
( اطرة ) اطرة. [ اُ رَ ] ( ع اِ ) پَی که بر سوفار تیر پیچند. || تندی گرداگرد حشفه. || گوشت گرداگرد ناخن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ...
بهنام رضایی یا سید سرور یا سعید سرور یا عبدالرضا یا امین خدایش این حرف الکی از کجات در می آورید بهنام رضایی بهنام رضایی بهنام رضایی بهنام رضایی بهنا ...
دوستان این فرد کارش این حرف های الکی و ساختگی هست اسم قبلیش عبدالرضا بود الان امین این کارش جعل هست پس ماد ها با سکاها ترک هستند چرا جای این حرف های ...
باز هم حرف های الکی و ساختی از فردی به اسم امین که قبل تر هم اسمش عبدالرضا بود این کارش فقط حرف های الکی زدم هست در واژه ی چوقا یا چوخا واژه ی چو در ...
آقای امین یا عبدالرضا باز هم حرف ساختی الکی شروع کردی واژه ی چوقا از ریشه ی چو و خا هست دو واژه ی فارسی لچک از دو واژه ی لِه و چَک واژه ی شلوار که فا ...
آقای امین یا عبدالرضا دست از این حرف ساختی دارید لر چه ترک دو قوم جدا از برام عجیب اصرار الکی شما ها پاین با منبع معتبر گذاشتم دوستان ببینند یه کم آی ...
ودیعه نایب گرفتن برای حفظ اموال می باشد. ودیعه بر وزن فعلیه به معنی مفعوله مالی که نزد غیر گذارند تا آن را حفظ نماید. جمع ودیعه، ودائع می باشد. معن ...
امانت. [ اَ ن َ ] ( ع مص ، اِمص ) راستی. ضد خیانت. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) . استواری در راستی. درستکاری. اخلاص و صداقت. امینی ...
مصیب. [ م ُ ] ( ع ص ) تیر به نشانه رسیده. || درست گوینده. مردی که قول و فعل و رای او صواب باشد. ( ناظم الاطباء ) . || برصواب رفته. صوابکار. درستکار. ...
( عشوة ) عشوة. [ ع َش ْ وَ ] ( ع اِ ) اسم المرة است از مصدر عَشْو. ( از اقرب الموارد ) . رجوع به عشو شود. || تاریکی ، یا از اول شب تا ربع آن : مضی من ...
طناز. [ طَن ْ نا ] ( ع ص ) بسیار فسوس کننده. ( منتهی الارب ) . فسوس دارنده. ( دهار ) . افسونگر. ( مهذب الاسماء ) . که سخریه کند. که دست اندازد. ( صحا ...
حشر. [ ح َ ] ( ع مص ) برانگیختن. بعث. ابعاث. اقامة. || گرد کردن. ( مهذب الاسماء ) ( تاج المصادر بیهقی ) . جمع آوردن. گرد کردن ، چنانکه مردم را و از ا ...
معاد. [ م َ ] ( ع مص ) برگردیدن. عود. || بازگشتن. || رد کردن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . || بازگردانیدن. || ( اِ ) ...
واقعی. [ ق ِ ] ( ص نسبی ) حقیقی. راستین. || راست. درست. صحیح. || محقق. به طور یقین. || به طور کامل. ( ناظم الاطباء ) . واقعی. [ ق ِ ] ( اِخ ) ابن عل ...
حقیق. [ ح َ ] ( ع ص ) سزاوار. ( دهار ) . جدیر. قمین. حری. لایق. درخور. ازدَرِ. || درست. || واجب. || ثابت : حق حقیق. || حریص. ج ، احقاء. حقایق. ( مهذب ...
صحیح. [ ص َ ] ( ع ص ) درست. ( مهذب الاسماء ) . تندرست. ( دهار ) ( غیاث اللغات ) . پاک از عیب. ( غیاث اللغات ) . راست. سالم. تندرست. مقابل غلط و سقیم ...
غلط. [ غ َ ] ( اِمص ) اسم مصدر از غلطیدن. دراز کشیدن و این در اصل به تاء نقطه دار بوده است. ( از آنندراج ) . گردیدن چیزی بر روی خود. به پهنا گردیدن. ...
امتنان. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) نعمت دادن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ) ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) : برعقیل ...
تشکر. [ ت َ ش َک ْ ک ُ ] ( ع مص ) سپاس داری نمودن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) . سپاس داری کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( ا ...
خیانت. [ ن َ ] ( ع اِمص ) غدر. مکر. حیله. ناراستی. ( ناظم الاطباء ) . دغلی. ناراستی. ( غیاث اللغات ) . ضد امانت. زنهارخواری. نااستواری. اغلال. ( یادد ...
فرث. [ ف َ ] ( ع اِ ) سرگین شکنبه. ( ترجمان ترتیب عادل بن علی ) . سرگین. ( فهرست مخزن الادویه ) . سرگین در شکنبه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ...
خائن. [ ءِ ] ( ع ص ) ( از خون و خیانه ) ( منتهی الارب ) . دغلباز. خیانت کننده. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . || کسی که امانت خود را انجام ندهد. ( فره ...
فرس. [ ف َرَ ] ( ع اِ ) اسب تازی. ( بحر الجواهر ) . اسب نر و ماده. ج ، اَفراس ، فُروس. ( منتهی الارب ) . حیوانی اهلی است که بیشتر در سواری به کار رود ...
بساط. [ ب ِ / ب َ ] ( ع اِ ) گستردنی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( ترجمان القرآن عادل بن علی ) . نوعی از طنفسه ( معرب تنبسه ) دراز کم عرض. ج ، ...
بساط. [ ب ِ / ب َ ] ( ع اِ ) گستردنی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( ترجمان القرآن عادل بن علی ) . نوعی از طنفسه ( معرب تنبسه ) دراز کم عرض. ج ، ...
مهدی یا عبدالرضا یا غیر بساط. [ ب ِ / ب َ ] ( ع اِ ) گستردنی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( ترجمان القرآن عادل بن علی ) . نوعی از طنفسه ( معرب ت ...
ممنون. [ م َ ] ( ع ص ) مرد سست. || مرد توانا. از اضداد است. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . || بهترین و اقصی از ...
کفور. [ ک َ ] ( ع ص ) حق ناشناس و ناگرونده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . ناسپاسی کننده از نعمت. ( غیاث ) . ناسپاسی کننده نعمت. ( آنندراج ) . نا ...
کتاب. [ ک ِ ] ( ع مص ) کَتب. کِتابَة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ) . کِتبَة. ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ) . نبشتن و یقال کتبت بال ...
( قرآن ) قرآن. [ ق ُ ] ( ع مص ) فراهم آوردن و گرد کردن چیزی را به چیزی. گویند: قَرَاءَ الشی قرآناً ( از باب نصر و فتح ) . || بچه دادن حامل. گویند: قر ...
یقین. [ ی َ ] ( ع اِمص ، اِ ) هرچیز ثابت و واضح و دانسته شده و اطمینان قلب به اینکه چیزی که تعلق کرده است موافق واقع می باشد. ( از ناظم الاطباء ) . ب ...
اطمینان. [ اِ ] ( ع مص ) اطمئنان. اطمینان به چیزی ؛ آرامیدن و قرار گرفتن بدان. و فی الحدیث عن النبی ( ص ) فی تعلیم الصلوة: ثم ارکع حتی تطمئن راکعاً ث ...
ایقان. ( ع مص ) ( از �ی ق ن � ) به یقین دانستن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( غیاث ) ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 24 ) . بی گمان دانستن و بی گ ...
اعتقاد. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) در دل گرفتن و قرار دادن در دل. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ) ( آنندراج ) . در دل گرفتن. ( غیاث اللغات ) . || گر ...
وثوق. [ وُ ] ( ع اِمص ) ثقة. ( المنجد ) . اعتماد. ( ناظم الاطباء ) ( غیاث ) : به وثوق حصانت قلاع و مناعت بقاع خویش جواب ابوعلی بازدادند. ( ترجمه تاری ...
تأثیر زبان فارسی بر زبان عربی زبان های فارسی و عربی در زمینهٔ داد و ستد واژگان بر یکدیگر تأثیرهایی داشته اند. واژگان عربی با ریشه فارسی یا واژگان معر ...
فرض. [ ف َ ] ( ع اِ ) رخنه کمان که سوفار و جای چله آن است. ( منتهی الارب ) . آن جای از کمان که زه بدان افتد. ج ، فِراض. ( اقرب الموارد ) . || آتش زنه ...
متضاد. [ م ُ ت َ ضادد] ( ع ص ) با هم مخالفت کننده. ( آنندراج ) ( غیاث ) . مخالف یکدیگر. یقال هما متضادان ؛ آن دو مخالف یکدیگرند. ( ناظم الاطباء ) ( م ...
مترادف. [ م ُ ت َ دِ ] ( ع ص ) در پی دیگری سوار شونده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . کسی که پس دیگری سوار شود. ( ناظم الاطباء ) . || پی در پی. ( غیاث ) ( آن ...
زعیم. [ زَ ] ( ع ص ) ضامن و پذرفتار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . کفیل. ضامن و بمعنی وکیل. ( غیاث اللغات ) . ضامن. کفیل. پذیرفتار. ( ناظم الاطباء ) ...
قاید. [ ی ِ ] ( ع ص ) قائد. رجوع به قائد شود. قاید. [ ی ِ ] ( اِخ ) خزیمةبن خازم نمشلی. وی در بغداد نزد خلفاقرب و منزلتی داشت و درب خزیمة به وی منسو ...
لیدر. [ دِ ] ( انگلیسی ، اِ ) قائد. رهبر. سائس. پیشوا. پیشوای فرقه : لیدر حزب ؛ رهبر حزب. لیدر. [ ل َ دَ ] ( اِخ ) دهی از دهستان شهاباد بخش حومه شهر ...
رئیس. [ رَ ] ( ع ص ، اِ ) سرور. ( دهار ) . مهتر. ( منتهی الارب ) . سردار و مهتر قوم. ( آنندراج ) ( منتخب اللغات ) ( غیاث اللغات ) ( از اقرب الموارد ) ...
امیر. [ اَ ] ( ع اِ ) میر . پادشاه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) . فرمانروا. ( مهذب الاسماء ) . کسی که فرمانروا بر قومی باشد ...
لازم. [ زِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از لزوم. واجب. ( زمخشری ) . فی الاستعمال به معنی الواجب. ( تعریفات ) . ناگزیر. دربایست. بایا. بایسته. ضرور. کردنی. فری ...
یراق. [ ی َ ] ( ترکی ، اِ ) سلاح. ( یادداشت مؤلف ) ( ناظم الاطباء ) . اسلحه سپاه مثل شمشیر و سپر و تیر و کمان و غیره. ( غیاث ) ( آنندراج ) : در مجلس ...
لوازم. [ ل َ زِ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ لازم. ( تاج العروس ) . و ج ِ لازمة. بایسته ها. وابسته ها. اسبابها. وسایل : از لوازم صحبت یکی آن است که یا خانه بپر ...
تجهیزات. [ ت َ ] ( ع اِ ) ج ِ تجهیز. ساز و برگ. جهاز. اسباب کار. ساز جنگ. وسایل کار و کارزار. منبع. لغت نامه دهخدا
بساط. [ ب ِ / ب َ ] ( ع اِ ) گستردنی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( ترجمان القرآن عادل بن علی ) . نوعی از طنفسه ( معرب تنبسه ) دراز کم عرض. ج ، ...
مهدی یا عبدالرضا غیر این هم عربی نبود 🔴 واژه � فرش � از کجا آمده ؟ آیا عربی است ؟ کلمه فرش چه ربطی به طاووس دارد ؟ فرش عربی نیست ؛ خوب بخوانید . . ...
🔴 واژه � فرش � از کجا آمده ؟ آیا عربی است ؟ کلمه فرش چه ربطی به طاووس دارد ؟ فرش عربی نیست ؛ خوب بخوانید . . . 👇 🔹 طاووس نام پرنده ای زیبا در ف ...
🔴 واژه � فرش � از کجا آمده ؟ آیا عربی است ؟ کلمه فرش چه ربطی به طاووس دارد ؟ فرش عربی نیست ؛ خوب بخوانید . . . 👇 🆔 @iranzamin777 🆔 Admin @f777 ...
🔴 واژه � فرش � از کجا آمده ؟ آیا عربی است ؟ کلمه فرش چه ربطی به طاووس دارد ؟ فرش عربی نیست ؛ خوب بخوانید . . . 👇 🔹 طاووس نام پرنده ای زیبا در ف ...
🔴 واژه � فرش � از کجا آمده ؟ آیا عربی است ؟ کلمه فرش چه ربطی به طاووس دارد ؟ فرش عربی نیست ؛ خوب بخوانید . . . 👇 🆔 @iranzamin777 🆔 Admin @f777 ...
🔴 واژه � فرش � از کجا آمده ؟ آیا عربی است ؟ کلمه فرش چه ربطی به طاووس دارد ؟ فرش عربی نیست ؛ خوب بخوانید . . . 👇 🔹 طاووس نام پرنده ای زیبا در ف ...
مهدی یا عبدالرضا یا سید سرور یا سعید سرور یا بهنام رضایی یا العطّار، محمّد علی آدم عاقل به دیگران توهین نمی کنه آدم که کم می آورد توهین می کنه کتاب د ...
معنی. [ م َ نا / م َ نی ی ] ( ع اِ ) هرچه قصد کرده شود از چیزی. ( از منتهی الارب ) . هرچیزی که شخص قصد می کند و مقصود. ج ، معانی. ( ناظم الاطباء ) . ...
یعنی. [ ی َ ] ( ع فعل ) به معنی قصد می کند و در توضیح و تبیین کلام به معنی تیو استعمال می شود. ( ناظم الاطباء ) . می خواهد و قصد می کند و مصدرآن عنای ...
عبیدلی. [ ع َ دِ ] ( اِخ ) نام یکی از دهستان های شش گانه بخش لنگه شهرستان بوشهر است. حدود و مشخصات آن بقرار زیر است. از شمال دهستان حمدادی از جنوب ار ...
عبیک. [ ع َ ] ( اِخ ) دهی است از بخش جاپلق شهرستان سراوان ، واقع در 34 هزارگزی جنوب جاپلق کنار راه فرعی سراوان بجاپلق ناحیه ای کوهستانی و گرمسیر و ما ...
( عبیدة ) عبیدة. [ ع ُ ب َ دَ ] ( اِخ ) ابن حارث بن عبدمناف. از ابطال قریش در جاهلیت و اسلام است که به سال 62 قبل از هجرت به مکه متولد شد و پیش از ور ...
عبیدی. [ ع ُ ب َ دی ی ] ( ص نسبی ) نسبت است به عبیدبن ثعلبةبن یربوع بن حنظلةبن مالک بن زیدبن مناة بطنی از تمیم است. ( از اللباب ج 2 ص 116 ) . || نسبت ...
عبیدا. [ ع ُ ب َ دُل ْ لاه ] ( اِخ ) ابن احمدبن طیفور، مکنی به ابوالحسن. مورخ و از مردم خراسان است. و تولد و وفاتش به بغداد بود. وی ذیلی بر تاریخ پدر ...
عبر. [ ع َ ] ( مص ) عبور کردن و گذشتن از وادی و نهر و جوی. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) . || بیان کردن خواب و خبر دادن مآل کار. ( منتهی الارب ) . ...
عبرت. [ ع ِ رَ ] ( ع مص ) عبرة. پند گرفتن. ( غیاث اللغات ) ( از صراح ) ( ناظم الاطباء ) . عبرة : سه بیت شعر یاد داشتم از آن ابوالعتاهیه. . . که اندر ...
طرف میاد حرف ضد ایرانی می زنه نه پایه حرف هاش نمی ایست شروع به توجیه کردن دوستان خوبه موقعی که بیکار هستیم با چنین آدم هایی وقت خودتونو بگذرونیم همین ...
مشتاق. [ م ُ ] ( ع ص ) ( از �ش و ق � ) آزمند چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . آرزومند. ( مهذب الاسماء ) . آزمند به چیزی. آرزومند. و بسیار مایل و ر ...
شایق. [ ی ِ ] ( ع ص ) شائق. راغب. و مشتاق و خاطرخواه و آرزومند و دارای اشتیاق. ( ناظم الاطباء ) . || کسی که شخص بدیدن او مشتاق باشد. ( فرهنگ فارسی مع ...
راغب. [ غ ِ ] ( ع ص ) مایل و خواهان. ج ، راغبون. ( ناظم الاطباء ) . خواهان از روی حرص ، و دوستدارنده. ( از اقرب الموارد ) . خواهان. ( دهار ) . مأخوذ ...
توجیه. [ ت َ ] ( ع مص ) روی فراگردانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) . روی فا چیزی کردن. ( زوزنی ) . روی سوی کسی کردن. ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ...
شرح. [ ش َ ] ( ع مص ) گوشت را به قطعات بلند بریدن. ( از اقرب الموارد ) . قطع کردن گوشت را از عضو یا قطع کردن گوشت را از استخوان مانند شرّح. ( از تاج ...
طرف میاد حرف ضد ایرانی می زنه نه پایه حرف هاش می ایست شروع به توجیه کردن دوستان خوبه موقعی که بیکار هستیم با چنین آدم هایی وقت خودتونو بگذرونیم همین ...
تمرد. [ ت َ م َرْ رُ ] ( ع مص ) چندی امرد ماندن و سپس ریش برآوردن : تمرد فلان زماناً. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ...
عصیان. [ ع ِص ْ ] ( ع اِمص ) نافرمانی و بیفرمانی کردن. خلاف طاعت. ( منتهی الارب ) . خلاف طاعت ، و ترک گفتن انقیاد و فرمانبرداری. ( از اقرب الموارد ) ...
طغیان. [ طُغ ْ ] ( ع مص ) درگذشتن از اندازه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . از حد درگذشتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مجمل اللغه ) : فمایزیدهم الا طغیانا ...
استکبار. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) بزرگ دیدن کسی یا چیزی را: استکبره. ( منتهی الارب ) . و اءَستکبرُ الاخبارَ قبل لِقائه فلمَّا التقینا صَغَّرَ الخبرَ الخُ ...
نظم. [ ن َ ] ( ع اِ ) شعر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . کلام موزون. مقابل نثر. ( المنجد ) ( از غیاث اللغات ) ( از اقرب الموارد ) . ...
نظام. [ ن ِ ] ( ع اِ ) رشته مروارید و جز آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . رشته جواهر. ( غیاث اللغات ) . رشته ای که لؤلؤ و جز آن ر ...
انضباط. [ اِ ض ِ ] ( ع مص ) سامان گرفتن. بنوا شدن. خوب نگاهداشته شدن. نظم داشتن. ( فرهنگ فارسی معین ) . || ( اِمص ) پیوستگی و مضبوطی. ( غیاث اللغات ) ...
بقا. [ ب َ ] ( ع اِمص ) زیست و زندگانی. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( فرهنگ نظام ) . ماندن در جهان. ضد فنا. ( آنندراج ) . باقی ما ...
تمدید. [ ت َ ] ( ع مص ) کشیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . نیک کشیدن. ( ترجمان ...
استمرار. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) گذشتن و رفتن پیوسته. || بر یک روش رفتن. ( منتهی الارب ) . || روان شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( غیاث ) . || همیشگی کردن. ...
تداوم. [ ت َ وُ ] ( ع مص ) انبوهی کردن کار بر کسی. ( تاج المصادر بیهقی ) . تدائم. رجوع به تدائم شود. تداوم. [ ت َ وُ ] ( ع مص ) گرد برگشتن. ( منتهی ...
نقل. [ ن َ ] ( ع مص ) از جائی به جائی بردن. ( از غیاث اللغات ) ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( زوزنی ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . فاو ...
غسل. [ غ َ ] ( ع مص ) شستن. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( ترجمان علامه جرجانی ) . مطلق شستن هرچیز که باشد. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . تط ...
وضو. [ وُ ] ( از ع ، اِ ) وضوء. دست نماز. شستن صورت و دستها و مسح کردن بر سر و پاها با آدابی که در شرع اسلام مقرر است : این وضو از سنگ و رو محکمتر اس ...
تعبیر. [ ت َ ] ( ع مص ) بیان کردن خواب را و آگاه کردن از انجام کار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . بیان کردن وبیان نمودن معنی ...
طهر. [ طَ ] ( ع مص ) دور کردن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . یقال : طهره طهراً. ( منتهی الارب ) . طهر. [ طَ هَِ ] ( ع ص ) پاک. ( منتهی الارب ...
طهارت. [ طَ رَ ] ( از ع ، مص ) پاک گردیدن. یقال : طهر طهراً و طهارة. ( منتهی الارب ) . پاک شدن. ( آنندراج ) ( دهار ) . پاکی. ( آنندراج ) : تقوای نفس ...
صفا. [ص َ ] ( ع مص ) روشنی. ( منتهی الارب ) . صافی شدن. ( مصادرزوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) . پاک و بی غش و بی کدورت شدن. ( غیاث اللغات ) . || ( اِم ...
صلح. [ ص ُ ] ( ع اِمص ) آشتی. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) . سِلْم. تراضی میان متنازعین. سازش. هُدْنَة. هَوادَة. مقابل حرب و جنگ : همه نیوشه خواج ...
اصطلاح. [ اِ طِ ] ( ع مص ) با یکدیگر صلح کردن. ( لغت میرسید شریف جرجانی ص 2 ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( مؤید الفضلاء ) ( زوزنی ) . با هم صلح کردن. مأ ...
تهاجم. [ ت َ ج ُ ] ( ع مص ) حمله کردن یکی بر دیگری. ( از اقرب الموارد ) . به یکدیگر هجوم کردن. مقابل تدافع. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . منبع. لغت ...
حمله. [ ح َ م َ ل َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ حامل : حملةالعرش ؛ بردارندگان عرش. ( مهذب الاسماء ) . حمله قرآن : اشراف امتی حملة القرآن. منبع. لغت نامه دهخ ...
صولت. [ ص َ / صُو ل َ ] ( از ع مص ، اِمص ) حمله بردن. ( غیاث اللغات ) . صولة. حمله : هیبت او کوه را بند کمر درشکست صولت او چرخ را سقف گهر درشکست. خا ...
رعب. [ رَ ] ( ع اِ ) افسون از سحر و جز آن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) . || وعده بد. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی ال ...
جبن. [ ج َ ب َ ] ( اِ ) خرزهره. رجوع به خرزهره شود. جبن. [ ج ِ ] ( ع اِ ) پنیر. ج ، اَجبان. جبن. [ ج ُ] ( ع اِ ) پنیر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب ال ...
تا می توانید ادامه بدهید دست شما رو جلو بقیه رو می کنم کار خوبی انجام می دهید. زبانش کسی که سواد داره این شامل بغضی نمی شود چون سواد ندارد دنبال تخری ...
از قدیم گفتم دیوار حاشا بلند من تحریف می کنید بخشید شما کی هستید تو تحریف کنند یه آدم غیر نرمالی اول آخر که بالا خونه رو اجاره داده که همش داره حرف ا ...
نفع. [ ن َ ] ( ع اِ ) سود. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . مقابل ضر. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) . فایده. منفعت. حاصل. بیاور. ...
نفق. [ ن َ ] ( ع مص ) بیرون آمدن یربوع از نافقائش. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) ( از متن اللغة ) . رجوع به نَفَق شود. || داخل شدن کلاکموش در ناف ...
اقصاب. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِقُصب. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . بمعنی پشت ها و روده ها. رجوع به قصب شود. اقصاب. [ اِ ...
اقصار. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ قَصرَة. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . رجوع به قصرة شود. اقصار. [ اِ ] ( ع مص ) بازایستادن از کاری. ( منتهی الارب ) ( ...
اقصاص. [ اِ ] ( ع مص ) برخاستن نتوانستن از لاغری. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . || در پی قصاص کسی شدن و قریب گردانیدن او را بوی. ( م ...
اقصاد. [اَ ] ( ع ص ) رمح اقصاد؛ نیزه شکسته. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . و این از باب ثوب اخلاق است. ( از اقرب الموارد ) . اخفش گوید این یکی از ...
اقصام. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ قَصم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . || ج ِ قِصم. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به قصم شود. منبع. لغت نامه دهخدا
اقصاء. [ اَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ قاصی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . رجوع به قاصی شود. || ج ِ قصی . ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . ...
توقف. [ ت َ وَق ْ ق ُ ] ( ع مص ) درنگ کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . ایستادن. ( زوزنی ) ...
طیبت. [ ب َ ] ( ع اِمص ) مزاح. خوش طبعی. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . خوش منشی. خوش مزگی. بازی. شوخی : طیبتی شاعرانه کردم من تا نبندی دل اندرین زنها ...
خب. [ خ َ ] ( اِ فعل ) خاموش. امر به خاموشی. خفه شو. کلام مگو. بیش ازین مگو : فلک چون این سخن بشنید گفتا برو ابن یمین خب باش یعنی ! ابن یمین. خب. [ ...
طیب. ( ع ص ، اِ ) بوی خوش. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) . خوشبوی. عطر. بوی. داود ضریر انطاکی گوید: طیب ، بر هر شی که بوی خوش داشته باشد اطلاق میگ ...
مهذب. [ م ُ هََ ذْ ذِ ] ( ع ص ) پاک کننده از عیوب. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . مهذب. [ م ُ هََ ذْ ذَ ] ( ع ص ) مرد پاکیزه خوی. ( آنندراج ) ( ناظم ...
غیاث. ( ع اِ ) فریادرس. ( مهذب الاسماء ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . چیزی که بدان مخلصی یابند. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . آنچه خدای ترا بدان پنا ...
اقرب. [ اَ رَ ] ( ع ن تف ) نزدیکتر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . قریب تر. ( غیاث اللغات ) . خویش نزدیکتر. ( مهذ ...
معین. [ م َ ] ( ع ص ) آب روان. ( دهار ) . آن آب که می بینند چون می رود. ( مهذب الاسماء ) . آب روان بر روی زمین. ( ترجمان القرآن ) . جاری و روان. ( غی ...
عوض. [ ع َ / ع ِ وَ ] ( ع مص ) عوض دادن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . بدل دادن و بدل ستدن. ( از آنندراج ) . بدل دادن. ( ناظم الاطباء ) . ...
عیاض. ( ع مص ) عوض دادن. ( ازمنتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) . و اصل آن عِواض است که واو ماقبل مکسور به یاء بدل شده است. ( از اقرب المو ...
جماعت. [ ج َ ع َ ] ( ع اِ ) گروه مردم. ( آنندراج ) : مثال سعدی عود است تا نسوزانی جماعت از نفسش دمبدم نیاسایند. سعدی. هرگز جماعتی که شنیدند سر عشق ...
ناظم. [ ظِ ] ( ع ص ، اِ ) شاعر. آنکه سخن را موزون کند. ( ناظم الاطباء ) . درکشنده سخن در وزن. ( آنندراج ) . شعرگوینده. ( ناظم الاطباء ) . مقابل ناثر. ...
شرف. [ ش َ ] ( اِ ) آستانه در. ( ناظم الاطباء ) . || تخته ای که در پیش در نصب سازند. ( از برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . || آواز آهسته مانند ...
متخصص. [ م ُ ت َ خ َص ْ ص ِ ] ( ع ص ) خاص گردیده. ( آنندراج ) . تخصیص شده و برای خود قبول کرده شده و مخصوص گشته. ( ناظم الاطباء ) : بنده مخلص و خادم ...
خبر. [ خ َ ] ( ع اِ ) درخت کُنار. ( از منتهی الارب ) . درخت اراک و سدر و آنچه از علف که در دور آن روید. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) ( از معج ...
خبره. [ خ َ رَ ] ( ص ) محکم. استوار. || پیچیده. خَبْوَه. ( از برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) . || ( اِمص ) سنجش. حساب. ( از ناظم الاطباء ) . رجوع به خ ...
مشرف. [ م ُ ش َرْ رَ ] ( ع ص ) بزرگی داده شده. ( غیاث ) . بزرگ. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . بزرگ داشته. حرمت کرده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ...
مسلط. [ م ُ س َل ْ ل َ ] ( ع ص ) برگماشته. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . شخصی که او را بر کسی گماشته باشند. ( غیاث ) ( آنندراج ) . دارای تسلط. ز ...
جراحی. [ ج َرْ را ] ( حامص ) دستکاری. ( ذخیره خوارزمشاهی ) . اعمال حدید عمل. عمل حدیدی پیوندی. ( فرهنگ رازی ) . و رجوع به جراحة شود. جراحی از ابتدا ت ...
قاهر. [ هَِ ] ( ع ص ) شکننده کامها. ( مهذب الاسماء ) . چیره. غالب. مقهورکننده. ( مهذب الاسماء ) : قوی کننده دین محمد مختار یمین دولت محمود قاهر کفار. ...
جراح. [ ج ِ ] ( ع اِ ) ج ِ جراحة. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . ج ِ جراحت است که یک زخم و یک ضرب باشد. ( شرح قاموس ) . زخمها ...
خمیس. [ خ َ ] ( ع اِ ) لشکر بدان جهت که پنج رکن دارد: مقدمه ، قلب ، میمنه ، میسره ، و ساقه. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از ...
تخیلات یک آدم غیر نرمال دوستان عکس اول جعلی عکس دوم و سوم واقعی خودش هست دنبال کننده استاد هزار چهره آبادیس قدیمی ترین حساب بش جدیری عضو از�٥ سال پ ...
تخیلات یک آدم غیر نرمال دوستان عکس اول جعلی عکس دوم و سوم واقعی خودش هست دنبال کننده استاد هزار چهره آبادیس قدیمی ترین حساب بش جدیری عضو از�٥ سال پ ...
واژه ی ضمیر یک واژه عربی هست که در تمام لغت نامه گفت شده عربی هست. ضمیر. [ ض َ ] ( ع اِ ) درون دل. ( منتخب اللغات ) . اندرون دل. درون. باطن انسان. ط ...
باطن. [ طِ ] ( ع اِ ) پنهان. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) . خلاف ظاهر. ( تاج العروس ) . نهان. ( از اقرب الموارد ) ( مهذب الاسماء ) . ج ، بَواطِن. ( مه ...
نیت. [ نی ی َ / ی َ ] ( از ع ، اِ ) اراده. ( غیاث اللغات ) . عزم. قصد. آهنگ. اراده. اندیشه. نوی. آنچه از قصد که به دل گیرند. طیة. طویت. ( یادداشت مؤ ...
قصد. [ ق َ ] ( ع مص ) میانه راه رفتن. || عدل. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) . || ضد افراط. || در هزینه میانگین اسراف و تقتیر را گرفتن. ( اقرب المو ...
صواب. [ ص َ ] ( ع ص ) راست. درست. ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل ) ( غیاث اللغات ) ( منتهی الارب ) . مصلحت. ضد خطا : نبایدت کردن برفتن شتاب که رفتن ...
کذب. [ ک ِ / ک َ ذِ / ک ِ ذِ ] ( ع مص ) دروغ گفتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . خبر دادن بر خلاف عقیده خود، خواه عقیده مطابق واقع باشد یا نباشد ...
صدق. [ ص ِ ] ( ع اِمص ) راستی. ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( غیاث اللغات ) . || راست گفتن. ( ترجمان علامه جرجانی ) ( مصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ...
عثمان. [ ع ُ ] ( ع اِ ) چوزه ٔشوات. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . فرخ الحباری. ( اقرب الموارد ) . || بچه اژدها. || مار یا بچه مار. ( منتهی الارب ...
ابوبکر. [ اَ بو ب َ ] ( اِخ ) کنیت ابن ابی داود سجستانی. رجوع به ابن ابی داود ابوبکربن سلیمان. . . شود. ابوبکر. [ اَ بو ب َ ] ( اِخ ) کنیت ابن ابی ا ...
عمری. [ ع َ ری ی ] ( ع اِ ) قسمی از خرما. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) . عمری. [ع ُ را ] ( ع اِ ) چیزی که با شخص در مدت زندگی همراه باشد. ( ...
عمر. [ ع َ ] ( ع مص ) دیر ماندن و زیستن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . دیر زیستن. ( دهار ) . عُمر. عَمَر. عَمارة. رجوع به عمر و عمارة شود. ...
عمران. [ ع َ ] ( ع اِ ) دو طرف هر دو آستین. و آن را به فتح میم نیز خوانند و گویا اصح باشد. ( از منتهی الارب ) . رجوع به عَمَر شود. عمران. [ ع َ ] ( ...
بازهم حرف الکی از آدم غیر نرمال �قوم فارس� ابزار ساختگی قومیت گرایی آسیه توحیدنژاد، انصاف نیوز: احسان هوشمند جامعه شناس و ایران شناسی ست که بیشتر در ...
بازهم حرف الکی از آدم غیر نرمال �قوم فارس� ابزار ساختگی قومیت گرایی آسیه توحیدنژاد، انصاف نیوز: احسان هوشمند جامعه شناس و ایران شناسی ست که بیشتر در ...
عروان. [ ع ُرْ ] ( ع اِ ) گیاهی است ، یا آنچه در زمستان برگش نیفتد. ( منتهی الارب ) . نام گیاهی که در زمستان برگش نیفتد و سبز بماند. ( ناظم الاطباء ) ...
عروج. [ ع ُ ] ( ع مص ) بلند گردیدن و برآمدن. ( از منتهی الارب ) . بر آمدن و به بالا برشدن ، و با لفظ �کردن � مستعمل است. ( از آنندراج ) . به بالا بر ...
عریض. [ ع َ ] ( ع ص ) پهناور. ( منتهی الارب ) . خلاف طویل. ( از اقرب الموارد ) . باپهنا. دارای عرض زیاد. پهن. پهناور. ( فرهنگ فارسی معین ) . عُراض. ( ...
عریان. [ ع ُرْ ] ( ع ص ) برهنه. ( منتهی الارب ) ( دهار ) . آنکه لباسهای خود را کنده باشد. ( از اقرب الموارد ) . عاری. عار. عور. لخت. لوت. روت. رود. ر ...
عرث. [ ع َ ] ( ع مص ) برکندن. || مالیدن. || برکنده شدن. ( منتهی الارب ) . منبع. لغت نامه دهخدا
غرث. [ غ َ رَ ] ( ع مص ) گرسنه گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . گرسنه شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ) . گرسنگی. ( غیاث اللغات ) ( دها ...
غرف. [ غ َ ] ( ع اِ ) درختی که به وی پوست پیرایند. ( منتهی الارب ) . پوست غرفی مأخوذ از آن است. ( از معجم البلدان ) . آنچه بدان پوست پیرایند. ( از ا ...
( غرفة ) غرفة. [ غ َ ف َ ] ( ع اِ ) یکبار بریدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . اسم مرة از غَرف. ( تاج العروس ) . || یکبار فریز کردن موی. ( از منتهی ا ...
غریبی. [ غ َ ] ( حامص ) دوری از خان و مان. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . بیگانگی و غربت. عدم آشنایی. ( ناظم الاطباء ) : کسی را در غریبی دل شکیباست که ...
( غریبة ) غریبة. [ غ َ ب َ ] ( ع ص ) تأنیث غریب. ( منتهی الارب ) . زن دور از وطن. ج ، غریبات ، غرائب. ( از اقرب الموارد ) . نقیلة. ( منتهی الارب ) . ...
غریب. [ غ َ ] ( ع ص ) هر چیزی نادر و نو. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . نادر. ( غیاث اللغات ) ( منتهی الارب ) . عجیب و نادر. ( فرهنگ نظام ) . شگفت. عج ...
خراف. [ خ ِ ] ( ع اِ ) هنگام میوه چیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) . رجوع به خَراف در این لغتنامه شود. خرا ...
خرافات. [ خ ُ ] ( ع اِ ) حکایتهای شب. ( منتهی الارب ) . ج ِ خُرافَه. ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از قاموس ) . در تداول فارسی ، سخنان پریشان ...
( خرابة ) خرابة. [ خ ُ ب َ ] ( ع اِ ) رسن از پوست درخت. || مغاکچه سرین. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) . || سنگی پهن که در آن سوراخ کرده رسن اس ...
خراب. [ خ َ ] ( ع مص ) ویران شدن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از تاج المصادر زوزنی ) ( دهار ) . || ( اِمص ) ویرانی. بیرانی. ( از منتهی ا ...
دوستان خود العطّار، محمّد علی با حساب دیگر که دستش رو شد به زمین توهین می کنه بعدش میاد خواهد خوش خوب نشون گفتند آدم خیلی خط هستی دست رو شد حرف پاین ...
دوستان خود العطّار، محمّد علی با حساب دیگر که دستش رو شد به زمین توهین می کنه بعدش میاد خواهد خوش خوب نشون گفتند آدم خیلی خط هستی دست رو شد حرف پاین ...
بغضی خودشون این قد تابلو هستند خودش خودش رولو می دهم چون آدم های به شدت مبتدی هستند این کجایی این جا ی این بچه بازی نیست آقا ما هم گوش مان دراز نیست ...
مکمل. [ م ُ ک َم ْ م َ ] ( ع ص ) تمام و کامل گردانیده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . تمام گشته و نیکوشده و کاملتر و نیکوتر. ( ناظم الاطباء ) . تام. تمام ...
مبالغ. [ م َ ل ِ ] ( ع اِ ) ج ِ مبلغ. به محاوره فارسی مال راگویند. ( آنندراج ) . وجوه. پولها. ( فرهنگ فارسی معین ) . مبلغها و زرهای بسیار. ( ناظم الا ...
مبارز. [ م َ رِ ] ( ع اِ ) ج ِ مَبرَز. ( ناظم الاطباء ) ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . رجوع به مبرز شود. مبارز. [ م ُ رِ ] ( ع ص ) آنکه با کسی به ج ...
مبالغه. [ م ُ ل َ غ َ ] ( ع اِمص ) ( از �مبالغة� عربی ) سخت کوشیدن در کاری. ( غیاث ) . مأخوذ ازتازی ، کوشش و سعی و جهد و سعی بلیغ. ( ناظم الاطباء ) ...
مبارک. [ م َ رِ ] ( ع اِ ) ج ِ مَبرَک که خفتنگاه شتر باشد. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) . مبارک. [ م ُ رَ ] ( ع ص ) برکت کرده شده ...
میثم. [ ث َ ] ( ع ص ) سپل شتر سخت رندنده زمین را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . سپل شتر که سخت برندد زمین را. ( ناظم الاطباء ) . میثم. [ م َ ث َ ] ( ...
فساد. [ ف َ ] ( ع مص ) تباه شدن. ( ترجمان علامه جرجانی ) ( منتهی الارب ) . ضد صلاح. ( از اقرب الموارد ) . || به ستم گرفتن مال کسی را. || ( اِمص ) تبا ...
منسف. [ م ِ س َ ] ( ع اِ ) سکو که بدان گندم و جز آن بر باد دهند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) . سکو و اوشین که بدان گندم و جز آن ب ...
مخفف. [ م ُ خ َف ْ ف ِ ] ( ع ص ) سبک کننده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . آنکه سبک می کند و خفیف می گرداند. ( ناظم الاطباء ) . ...
منسی. [ م َ سی ی / م َ ] ( ع ص ) فراموش شده. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . فراموش کرده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . فراموش شده و در فراموشی نه ...
منسوج. [ م َ ] ( ع ص ، اِ ) بافته شده و این مأخوذ است از نسج که به معنی بافتن است. ( غیاث ) ( آنندراج ) . بافته شده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب المو ...
( منسوجة ) منسوجة. [ م َ ج َ ] ( ع ص ) تأنیث منسوج. ج ، منسوجات. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . رجوع به منسوج شود. منبع. لغت نامه دهخدا
منسوب. [ م َ ] ( ع ص ) دارای نسبت و دارای علاقه و دارای پیوستگی و متعلق و مرتبط و متصل و ملحق شده و مخصوص شده. ( ناظم الاطباء ) . نسبت داده. بسته. با ...
( جمیلة ) جمیلة. [ ج َ ل َ ] ( ع ص ) مؤنث جمیل : اخلاق جمیله. || خوب صورت نیکوسیرت. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) . زن نیکو. زن زیباروی. ( فرهنگ ...
جمیل. [ ج َ ] ( ع اِ ) پیه گداخته. ج ، جملاء. ( منتهی الارب ) . || ( ص ) خوب صورت نیکوسیرت. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . زیبا. نیکوروی. جمیل. ...
دوستان ببینند آدم این قد آفتاب پرست ندیدم به خدا بازهم تغییر رنگ داد کارش فقط فقط جعل منبع با حساب جور واجور که پاین قرار می دهم کارش فقط این جعل کن ...
عکس رو در پایین قرار می دهم اسم مادر زرتشت پیامبر و ریشه آن از کجاست اسم مادر زرتشت در متون کهن �دُغدو� ( یا �دُغدُو� / Dughdova یا Dughdō ) آمده اس ...
دوستان العطّار، محمّد علی گفت که افراد منحوس بد دهان هستند، وافراد فحّاش خود جن خبیث ( نحس ) هستند. Jinx: مانند جن بدیمن وشؤم ومنحوس جن خناس ( جینک ...
قداره یا قدّاره یک نوع شمشیر کوتاه است که از قرن ۱۵ میلادی در ایران و به خصوص در بین اقوام و طایفه های ترک بسیار رایج شد. این سلاح، کوتاه شدهٔ شمشیر ...
عریان. [ ع ُرْ ] ( ع ص ) برهنه. ( منتهی الارب ) ( دهار ) . آنکه لباسهای خود را کنده باشد. ( از اقرب الموارد ) . عاری. عار. عور. لخت. لوت. روت. رود. ر ...
عرج. [ ع َ رَ ] ( ع مص ) رسیدن در پای کسی پس لنگیدن. لنگیدن خلقی نه عارضی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . عرجان. لنگی غیرخلقی. ( منتهی الارب ) ...
( حارصة ) حارصة. [ رِ ص َ ] ( ع ِا ) شجه ای که پوست سر را اندک شکافد. جراحت سر که پوست بشکافد. ( مهذب الاسماء ) . شکستگی سر که تنها پوست کمی بشکافد. ...
حارج. [ رِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از حرج. || مرد گناهکار. ( منتهی الارب ) . حارج. [ رِ ] ( ع اِ ) موضعی است. ( منتهی الارب ) . منبع. لغت نامه دهخدا
حارم. [ رِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی ازحرمان یا حریم. ( معجم البلدان ) . || ما هوبحارم عقل ؛ او خردمند و باعقل است. ( منتهی الارب ) . حارم. [ رِ ] ( اِخ ) ...
( حارثة ) حارثة. [ رِ ث َ ] ( اِخ ) راویة است و از علی ( ع ) روایت دارد. و ابواسحاق از او روایت کند. رجوع به امتاع الاسماع ص 84 شود. حارثة. [ رِ ث َ ...
( حارثیة ) حارثیة. [ رِ ثی ی َ ] ( اِخ ) موضعی است بجانب غربی بغداد. ( تاج العروس ) . حارثیه. [ رِ ثی ی َ ] ( اِخ ) گروهی از فرقه اباضیه از یاران اب ...
حارث. [ رِ ] ( ع ص ، اِ ) نعت فاعلی از حرث ، کشاورز. ( دهّار ) . برزگر. ( نصاب ) ( مهذب الاسماء ) . زارع : اینک بخشیدت خریدی وارثی ریع را چون میستانی ...
حابل. [ ب ِ ] ( ع ص ، اِ ) دامیار. صیاد. دام گسترنده و بندنده. || جادو. ساحر. آنکه گره به رسن زند. جوزن. || نام زمینی است. || تار، مقابل پود و نابل پ ...
( حابیة ) حابیة. [ ی َ ] ( ع اِ ) ریگی است که بدانجا گیاه حابی روید. منبع. لغت نامه دهخدا
حابس. [ ب ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از حبس. بازدارنده. حبس کننده. || محبوس. و بدین معنی در شعر حصین بن همام آمده است : موالیکم مولی الولادة منهم و مولی ا ...
جدیدن کار رسید ساختن منبع ببینید دوستان منبع من ببینید برای دوم بار فارسی یا پارسی یکی از زبان های ایرانی غربی از زیرگروه ایرانی شاخهٔ هندوایرانیِ خ ...
جدیدن کار رسید ساختن منبع ببینید دوستان منبع من ببینید برای دوم بار فارسی یا پارسی یکی از زبان های ایرانی غربی از زیرگروه ایرانی شاخهٔ هندوایرانیِ خ ...
این کار ها و کار های کسی هست آدم نرمالی نیست. دوستان سید سرور جدیدن این شخص جعل می خواهد بکنند با این حساب می کند خُردزال جدیدن شخص هزار حساب کارب ...
این کار ها و کار های کسی هست آدم نرمالی نیست. دوستان سید سرور جدیدن این شخص جعل می خواهد بکنند با این حساب می کند خُردزال جدیدن شخص هزار حساب کارب ...
کعبی. [ ک َ بی ی ] ( ص نسبی ) منسوب به کعب بن ربیعةبن عامر. ( از انساب سمعانی ) . کعبی. [ ک َ بی ی ] ( اِخ ) احمدبن عبیداﷲ بلخی کعبی مکنی به ابوالقا ...
کعب. [ ک َ ] ( ع اِ ) بند استخوان. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( ازاقرب الموارد ) . ج ، اکعب ، کعوب ، کعاب. || گره نیزه و نی و کل ...
( کعبة ) کعبة. [ ک َ ب َ ] ( ع اِ ) طاس بازی نرد. ج ، کعبات. || برواره. بالاخانه. غرفه. || هر خانه چهارگوشه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اق ...
دوستان این شخص هزار حساب کاربری دارد موقعی که کم می آورد اینقدر آدم ضعیفی هست به توهین رجوع می کند با حساب مهدی یا حساب دیگرش استاد هزار چهره آبادیس ...
حریر. [ ح َ ] ( ع اِ ) ابریشم. ( اختیارات بدیعی ) ( تحفه حکیم مؤمن ) ( منتهی الارب ) . مستخرج از قز پس از تنقیه آن و خروج کرم و آنچه از قز گیرند پس ...
حرکت. [ ح َ رَ ک َ ] ( ع مص ) حَرَکة. جنبش. جنبیدن. مقابل سکون ، آرام ، آرامیدن ، درنگ. تحشحش. حشحشة. کون. ذماء. تقتقة. رکضت. نهضت. مور. تمور. تکان. ...
حجاب. [ ح ِ ] ( ع مص ) در پرده کردن. حجب. || بازداشتن از درآمدن. ( منتهی الارب ) . بازداشتن. ( دهار ) ( زوزنی ) . || روگیری. عفاف. حیا. شرم کردن : مر ...
عفاف. [ ع َ ] ( ع مص ) باز ایستادن از حرام و پارسائی نمودن. ( از منتهی الارب ) . خودداری و امتناع از آنچه جایز و نیکو نباشد، خواه در گفتار باشد خواه ...
عفو. [ ع َف ْوْ ] ( ع مص ) آمرزیدن و درگذشتن از گناه و عقوبت ناکردن مستحق عذاب را. ( از منتهی الارب ) . گذشت کردن بر کسی و ترک کردن مجازاتی را که شای ...
عج. [ ع َج ج ] ( ع مص ) برداشتن آواز و بانگ کردن. ( اقرب الموارد ) ( از شرح قاموس ) ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) . أفضل الحج العج والثج. ( لسان ال ...
عَتَلیا ( ـ ح ۸۳۷ پ م ) ( Athaliah ) تنها ملکۀ حاکم مملکت یهودا ( حک: ۸۴۳ـ ح ۸۳۷پ م ) . دختر ایزابل و آحاب، پادشاه اسرائیل، بود. با یَهورام شاه یهود ...
( عتلة ) عتلة. [ ع َ ت َ ل َ ] ( ع ص ، اِ ) کلوخ کلان که از زمین برکنده باشند. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . || آهنی است مانند سر تب ...
عتل. [ ع َ ت َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ عَتلة. || ( مص ) شتافتن به سوی بدی. ( اقرب الموارد ) . عتل. [ ع َ ت ِ ] ( ع ص ) مرد شتابنده به بدی. ( اقرب الموارد ...
عتاق. [ ع َ ] ( ع مص ) آزاد گردیدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . عتاق. [ ع ِ ] ( ع ص ، اِ ) عتاق الطیر؛ مرغان شکاری. ( منتهی الارب ) ( اقرب ال ...
عتاد. [ع َ ] ( ع اِمص ، اِ ) ساخت. ( منتهی الارب ) . آنچه آماده باشد از سلاح و چارپا و ساز جنگ. ( اقرب الموارد ) . || سامان. || آمادگی. || آنچه جهت س ...
( عتادة ) عتادة. [ ع َ دَ ] ( ع مص ) آماده گردیدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . منبع. لغت نامه دهخدا
عتب. [ ع َ ] ( ع مص ) خشم گرفتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . خشم گرفتن بر کسی و انکار کردن چیزی را از قبل او. || ملامت کردن. ( اقرب الموارد ) ( منت ...
عتاب. [ ع ِ ] ( ع مص ) خشم گرفتن. || خشم گرفتن همدیگر را. || ناز کردن. || خشمگینی پیدانمودن. || یاد کردن خشم را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . || ملا ...
( عتبة ) عتبة. [ ع َ ت َ ب َ ] ( ع اِ ) آستانه در یا بالایین ازهر دو. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ) . || هر پله از نردبان. یک پایه نرد ...
عتیک. [ ع َ ] ( ع ص ، اِ ) روز سخت گرم. ( اقرب الموارد ) . || سرخ از کهنگی. ( اقرب الموارد ) . عتیک. [ ع َ ] ( اِخ ) ابن تعلبةبن الدؤلی. از بکر از ...
عتیق. [ ع َ ] ( ع ص ) آزادشده. ج ، عُتُق ، عُتقاء. ( منتهی الارب ) . بنده آزاد. ( اقرب الموارد ) . || قدیم از هر چیزی و گویند رجل عتیق ؛ یعنی قدیم. ( ...
عرصام. [ ع ِ ] ( ع اِ ) شیر بیشه. ( منتهی الارب ) . اسد. ( اقرب الموارد ) . عَراصِم. عَرصم. رجوع به عراصم و عرصم شود. منبع. لغت نامه دهخدا
( عرصة ) عرصة. [ ع َ ص َ ] ( ع اِ ) گشادگی میان سرای که در آن بنا نباشد و گویند عرصةالدار؛ وسط آن است. ( از منتهی الارب ) . صحن خانه ، و آن بقعه و زم ...
عرفان. [ ع ِ ] ( ع مص ) شناختن و دانستن بعد از نادانی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . شناختن. ( زوزنی ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) . شناختن. باز ...
عرب. [ ع ِ ] ( ع اِ ) گیاه بهمی خشک. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) . عرب. [ ع َ رَ ] ( ع مص ) شادمان گردیدن. || آماسیدن و ریمناک گ ...
عرض. [ ع َ ] ( ع مص ) پیدا و آشکارا گردیدن. ( از منتهی الارب ) . ظاهر شدن و آشکار گردیدن ، در حالی که دوام نیابد. ( از اقرب الموارد ) . || پیدا و ظاه ...
دوستان این فرد با حساب زیادی که داره دست رو شد ولی دست خودش رو خیلی رو کرده در واژه نامه فارسی و غیره واژه عاقل عربی گفت شده نه ترکی حرف عین ع و قاف ...
عیار. ( ع مص ) اندازه نمودن پیمانه را و یکدیگر اندازه کردن هر دو را و دیدن کمی و بیشی آنها را. ( از منتهی الارب ) . مقایسه کردن پیمانه و ترازو و امتح ...
عید. ( ع اِ ) خوی گرفته. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . || هرچه بازآید از اندوه و بیماری و غم و اندیشه و مانند آن. ( منتهی الارب ) ( ...
این واژه عربی و در تمام لغات نامه عربی گفت شده که وارد فارسی شده غذا. [ غ َ ] ( ع اِ ) بول شتر. ( اقرب الموارد ) . رجوع به غذی شود. غذا. [ غ َ ] ( ...
ثاقب. [ ق ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از ثقوب و ثقب. مضی ٔ. روشن. فروزان. || سوراخ کننده. || نافذ. || رخشان. تابان. تابنده. || افروخته. || روشن کننده. || ب ...
ثاقل. [ ق ِ ] ( ع ص ) سخت بیمار. || بیماری که بیماریش سنگین شده : اصبح ثاقلاً؛ سخت بیمار گردید. بیماری وی سنگین شد. || دینار ثاقل ؛ دینار درست و کامل ...
ثابت. [ ب ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از ثبات و ثبوت. پابرجا. برقرار. مُزلَئم. سجّین. محکم. استوار. ( دهار ) . پایدار. پاینده. مقرر. ایستاده. ایستنده. برقر ...
ثار. ( ع مص ، اِ ) کینه. || کینه کشیدن. || انتقام. خونخواهی. طلب کردن خون : جز انتصار و طلب ثار روی ندید و جز حرکةالمذبوح چاره ندانست. ( ترجمه تاریخ ...
نثار. [ ن ِ ] ( ع اِ ) پراکندنی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . آنچه نثار شود در عروسی برای حاضران از کعک وخبیص. ( از اقرب الموارد ) . پولی که در ...
سعادت. [ س َ دَ ] ( ع اِمص ) سعادة : حسودانت را داده بهرام نحس ترا بهره کرده سعادت زواش. اورمزدی. از درگه شهنشه مسعود با سعادت زیبا به پادشاهی دانا ...
سعاد. [ س ُ ] ( اِخ ) زن محبوبه که در عرب بوده است. ( غیاث ) ( آنندراج ) . نام معشوقه ای در عرب : پیام دوست شنیدن سعادت است و سلامت من المبلغ عنی الی ...
سع. [ س ُع ع ] ( ع اِ ) گندم دیوانه یا گندم ردی. ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . منبع. لغت نامه دهخدا
حکما. [ ح ُ ک َ ] ( ع اِ ) حکماء. ج ِ حکیم. ( دهار ) . حکیمان. فیلسوفان. ارباب معقول : حکمای بزرگتر که در قدیم بوده اند چنین گفته اند که ازوحی قدیم ک ...
حکم. [ ح َ ] ( ع مص ) لگام بر دهن اسپ کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) . لگام در دهن اسب کردن. ( غیاث ) ( اقرب الموارد ) . حکمة؛لگام در دهن اسپ کردن. حکم ...
حکمت. [ ح ِ م َ ] ( ع اِمص ) حکمة. دانایی. علم. ( تعریفات ) . دانش. ( مقدمةالادب ) ( دهار ) . دانشمندی. عرفان. معرفت : جهان سربسر حکمت و عبرت است چرا ...
حکومت. [ ح ُ م َ ] ( ع مص ) حکومة. قضا. قضاوت کردن. داوری کردن. || حکم راندن. دیوان کردن. || فرمانروایی کردن. || سلطنت کردن ، پادشاهی کردن. ( فرهنگ ف ...
خلافت. [ خ ِ ف َ ] ( ع مص ) بجای کسی بعد وی بودن در کاری. ( آنندراج ) . ایستادن بجای کسی که پیش از وی بوده باشد. ( ترجمان علامه جرجانی ) . نیابت. ( ز ...
خلاف. [ خ ِ ] ( ع مص ) مخالفت کردن. منه : خالفه مخالفةً و خلافاً. || واپس ایستاده شدن. || موافقت نکردن. منه : خالفها الی موضع آخر. || نزد زن کسی به پ ...
حرف های جعلی از یک آدم غیر نرمال پارس پارس نرم شدگی شده آن فارس است دارای چند معنی و مفهوم گوناگون است. پارس یکی در معنی نام قومی در فلات ایران بوده ...
واژه فقیر. [ ف َ ] ( ع ص ، اِ ) درویش که به اندازه کفایت عیال مال دارد یا درویشی که اندک چیزی دارد و قوت میسر باشد او را. ج ، فقراء. ( از اقرب الموار ...
حرف های جعلی از یک آدم غیر نرمال پارس پارس نرم شدگی شده آن فارس است دارای چند معنی و مفهوم گوناگون است. پارس یکی در معنی نام قومی در فلات ایران بوده ...
حرف های جعلی از یک آدم غیر نرمال پارس پارس نرم شدگی شده آن فارس است دارای چند معنی و مفهوم گوناگون است. پارس یکی در معنی نام قومی در فلات ایران بوده ...
اختلاب. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) فریفتن کسی را. ( منتهی الارب ) . مُخالَبَه. بزبان فریفتن. ( آنندراج ) . تیتال. || ربودن. منبع. لغت نامه دهخدا
اختلاج. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) کشیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) . کشیدن چیزی را و بیرون کردن. || پریدن رگها و چشم یا قسمتی دیگر از بدن. جستن. بجستن. تشنج . ...
اختلاط. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) آمیخته شدن. ( زوزنی ) . درهم شدن. امتزاج. اِلتباس. اِلتباک. آمیختن. درآمیختن : سعادت اختلاط زیرکانست ز نادان گر رسد سودی ...
اخل. [ اَ خ َل ل ] ( ع ن تف ) نعت تفضیلی از خل . محتاج تر. || ( ص ) مردی اخل ؛ درویش مفلس. اخل. [ اَ خ ُل ل ] ( ع اِ ) ج ِ خَل . راههای نافذ در ریگ ...
اخلاص. [ اِ ] ( ع مص ) خالص کردن. ویژه کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) . ویژه داشتن. بی آمیغ گردانیدن. || دوستی خالص داشتن. امحاض. خلوص نیت داش ...
اخلاق. [ اِ ] ( ع مص ) کهنه شدن. کهن شدن. || کهنه کردن. ( زوزنی ) . || کهنه پوشانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) . جامه کهنه پوشانیدن. || نسو کردن. ( تاج ...
واژه آخوند فارسی هست درباره اشتقاق این واژه آراء مختلف آورده اند: پاوْل هُرن در �اساس اشتقاق فارسی� آن را از پیشوند �آ� �خواند� ( از فعل خواندن ) مرک ...
نام تویسرکان از دو بخش توی و سرکان تشکیل شده است. در برخی نواحی ایران محل هایی به نام توی هست، برای این که اشتباهی رخ ندهد در هر جا چنین محلی باشد به ...
نام تویسرکان از دو بخش توی و سرکان تشکیل شده است. در برخی نواحی ایران محل هایی به نام توی هست، برای این که اشتباهی رخ ندهد در هر جا چنین محلی باشد به ...
دوستان هیچ منابع آشوری قومی به اسم تُرک را نمی شناسند کی گفت سکاها ترُک هستنداصرارهای الکی در قوم سکا ترُک نیستند هیچ منابع درست حسابی نگفت سکاها تُ ...
عصام. [ ع َ ] ( ع اِ ) حلقه ای که در گردن سگ باشد. ج ، أعصام. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . عصام. [ ع ِ ] ( ع اِ ) بند مشک و دوال که به وی ...
عصامی. [ ع ِ ] ( ص نسبی ) منسوب به عصام بن شهبر صاحب نعمان. آنکه به نفس خود بالد نه به پدران. مقابل عظامی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . در مثل گویند: کن ...
عصا. [ ع َ ] ( ع مص ) عصا به دست گرفتن. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . عصا برگرفتن. || مانند چوب دستی گرفتن شمشیر را، و به شمشیر زدن کسی ر ...
( عصبة ) عصبة. [ ع َ ص َ ب َ ] ( ع اِ ) واحد عَصَب. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . رجوع به عصب شود. || پسران و خویشان نرینه از جانب پدر، و ...
عصب. [ ع َ ] ( ع مص ) پیچیدن و تافتن. ( منتهی الارب ) . پیچاندن چیزی را و تاب دادن آن. ( از اقرب الموارد ) . || پیوستن و ضم نمودن. ( منتهی الارب ) . ...
عصر. [ ع َ ] ( ع مص ) فشار دادن ، و به دست خود فشوردن چیزی را. ( از منتهی الارب ) . افشردن انگور و زیتون و جز آن. ( تاج المصادر بیهقی ) . افشردن انگو ...
اعراف. [ اَ ] ( ع اِ ) نوعی از خرمابنان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . نوعی است از درختان خرما. ( آنندراج ) . بصیغه جمع، قسمی از درخت خرماست. ( ...
اعراض. [ اِ ] ( ع مص ) روی گردانیدن از چیزی. ( ناظم الاطباء ) . روی بگردانیدن از چیزی. ( منتهی الارب ) . روی از چیزی گردانیدن. ( غیاث اللغات ) ( آنند ...
( سلطة ) سلطة. [ س ُ طَ ] ( ع اِمص ) قدرت و قوّت. ( ناظم الاطباء ) . || غلبه و اقتدار. ( ناظم الاطباء ) . سلطة. [ س ِ طَ ] ( ع اِ ) تیر دراز باریک. ...
سلطنت. [ س َ طَ ن َ ] ( ع اِمص ) پادشاهی. ( مهذب الاسماء ) . پادشاهی. شهریاری. فرمانروایی. حکومت. ( ناظم الاطباء ) . سلطنة : پانصد هجرت از جهان هیچ م ...
اعتبار. [ اِ ت ِ ] ( ع اِمص ) قول و اعتماد. ( ناظم الاطباء ) . اعتماد. ( فرهنگ نظام ) . اعتماد و اطمینان. ( فرهنگ فارسی معین ) : ندارم من این گفتنت ا ...
اشکی. [ اَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان باباجانی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان که در 15000گزی شمال باختری ده شیخ و 2000گزی دسردی واقع است. منطقه ای کوهس ...
اشکیک. [ اِ ] ( اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه بخش خمام شهرستان رشت که در 3500گزی جنوب باختر خمام کنار شوسه خمام به رشت واقع است. محلی جلگه ای ، معتدل ...
واقعا متاسفم برای کسی به این شخص محترمی به اسم رضا مدیاک الکی توهین می کنه آن الکی یک آدم عقل نرمال هیچ وقت به کسی الکی توهین می کنه مشخص از کجایی دی ...
حیا. [ ح َ ] ( از ع ، اِ ) فراخی سال و حال. || باران. و بمد آخر [ حیاء ] نیز آمده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . باران بهاری. ( دهار ) . باران ک ...
حیات. [ ح َ ] ( ع اِمص ) عمر. زیست. زندگی. مقابل ِ ممات. زندگانی. ( آنندراج ) : کی باشدت نجات ز صفرای روزگار تاباشدت حیات ز خضرای آسمان. خاقانی. و ...
منابع. [ م َ ب ِ ] ( ع اِ ) ج ِ منبع. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) : ذوالقرنین فرمود که سواد لشکرها گرد خضرای دارالم ...
مناظره. [ م ُ ظَ / ظِ رَ / رِ ] ( از ع ، اِمص ) با هم نظر کردن یعنی فکر کردن در حقیقت و ماهیت چیزی. با هم بحث کردن. ( غیاث ) . مجادله و نزاع با همدیگ ...
منبع. [ مَم ْ ب َ ] ( ع اِ ) چشمه و این صیغه اسم ظرف است از نبوع که به معنی برآمدن آب است از زمین. ( غیاث ) ( آنندراج ) . محل خروج آب. ج ، منابع. ( ا ...
مرحبا. [ م َ ح َ ] ( ع صوت ) کلمه ترحیب است . مرحبا و اهلا و سهلا. ( از متن اللغة ) . این لفظ در عرب برای تعظیم مهمان گویند. ( از غیاث اللغات ) . خوش ...
عمارات. [ ع ِ ] ( ع اِ ) ج ِ عمارت. ساختمانها. رجوع به عِمارت شود. عمارات. [ ] ( اِخ ) نام عشیره ای است از عَنَزة. این عشیره در حدود چهارهزار خانه و ...
عمار. [ ع َ ] ( ع مص ) تحیت و تهنیت گفتن. ( از متن اللغة ) . رجوع به عَمارة و عِمارة شود. || دیر ماندن و دیر زیستن. ( ازناظم الاطباء ) . رجوع به عَمر ...
عمارت. [ ع َ / ع ِ رَ ] ( ع مص ) عمارة. مأهول و مسکون گرداندن. ( از لسان العرب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) . مأخوذ از ...
اسماع. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ سَمْع. ( ترجمان قرآن علامه جرجانی ) ( دهار ) . گوشها. ( غیاث ) : ذکر این کتاب بر اسماع آن خلفاء می گذشت. ( کلیله و دمنه ) ...
اسماء. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ اسم : نامهاء آفریدگار جل جلاله و تقدست اسماؤه. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 91 ) . همه را باسماء و سیما میشناخت. ( ترجمه تاریخ ...
اسم. [ اِ / اُ ] ( ع اِ ) اسم نزد بصریان معتل اللام مشتق از سمو بمعنی علو [ است ] بدلیل امثله اشتقاق او چون سمی یسمی تسمیة. و سمی در تصغیر و اسماء در ...
اسکن. [ اِ ک ِ ] ( اِ ) در تداول مَشتی ها، اسکناس. اسکن. [ اَ ک َ ] ( ع ن تف ) نعت تفضیلی از سکون. آرمیده تر. اسکن. [ ] ( اِ ) بهندی اسم بهمن ابیض ...
اسل. [ اَ س َ ] ( ع اِ ) نیزه. || تیر. || خار خرمابن. || هرچه تیز باشد از شمشیر و کارد و مانند آن. || نباتی بسیارشاخ که در آب ایستاده روید و از آن بو ...
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] ( از یونانی ، اِ ) ( از یونانی الکساندرس ، مرکب از الکس ُ بمعنی یاری کرد آندرس و آنر بمعنی مرد؛ جمعاً یعنی یاور و یاری کننده مر ...
اسلحه. [ اَ ل ِ ح َ / ح ِ ] ( از ع ، اِ ) ج ِ سلاح. ( منتهی الارب ) . آلات جنگ باشد مثل تیغ و تیر و نیزه وغیره. ( غیاث ) : درِ خزاین بگشاد و نفایس ذخ ...
لؤب. [ ل ُ ئو ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ لائب. ( منتهی الارب ) . رجوع به لائب شود. لوب. ( ع اِ ) گوشت پاره ای که در دیگ بگردد. || مگس انگبین. || ( ص ) ابل ...
اراجیف. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ ارجاف. خبرهای موحش و مدهش. بیهودگان و سخنهای دروغ و بی اصل. ( غیاث اللغات ) . خبرهای دروغ. خبرهای نادرست. شایعات. تعاتِع: ...
تجزیم. [ ت َ ] ( ع مص ) بددلی کردن از چیزی و عاجز گشتن. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از قطر المحیط ) . عاجز گشتن ازچیزی. ( اقرب ...
تجزی. [ ت َ ج َزْ زی ] ( ع مص ) جزء جزء شدن و قبول تجزیه کردن. ( فرهنگ نظام ) . تجزی که در میان فقها بیاء معمول است و گویند تجزی در اجتهاد ممکن است ی ...
تجزیه. [ ت َ ی َ ] ( ع مص ) پاره پاره کردن و تقسیم کردن چیزی را. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . جزء جزء کردن چیزی را. ( ناظم الاطباء ) . جزء جزء و پار ...
ترشح. [ ت َ رَش ْ ش ُ ] ( ع مص ) قوت رفتار گرفتن شتربچه با مادر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) : ترش ...
اصلع. [ اَ ل َ ] ( ع ص ) مرد بیموی پیش سر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . بمعنی کَل یعنی مرد بیموی پیش سر. ( آنندراج ) . و یقال ایضاً: رأس اصلع. ...
عبور. [ ع ُ ] ( ع مص ) درگذشتن از نهر و وادی. ( اقرب الموارد ) . گذشتن از نهر و جوی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . بر آب گذشتن. ( تاج المصادر ) ( غیا ...
( آصل ) آصل. [ ص ُ ] ( ع اِ ) ج ِ اَصْل. اصل. [ اَ ] ( ع مص ) کُشتن از روی علم و عمد. ( از قطر المحیط ) ( ناظم الاطباء ) . کُشتن. ( منتهی الارب ) . ...
هیولا. [ هََ ] ( معرب ، اِ ) ماده هر چیز. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . مقابل صورت : هیولا را اگر وصفی کنی بیرون برد مقدور که باشد بی خلاف آنگه ز خرد ...
پان تُرکیسم یک جنبش سیاسی است که طی دههٔ ۱۸۸۰ در میان روشنفکران ترک شکل گرفت و هدف آن، اتحاد فرهنگی و سیاسی همه اقوام ترک است. بر پایهٔ آن، تمام مردم ...
اختلاف. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) نقیض اتفاق. عدم موافقت. ناسازگاری. ناسازواری. با یکدیگر خلاف کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) . نزاع. منازعه. تنازع. تجاذب. مج ...
بحر. [ ب َ ] ( ع مص ) گوش شتر شکافتن. ( تاج المصادر بیهقی ) . شکافتن گوش. ( منتهی الارب ) . || شکافتن و فراخ گردانیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . ...
( غدة ) غدة. [ غ ُدْ دَ ] ( ع اِ ) گره گوشت. گره اندام پیه ناک. ( منتهی الارب ) . کل عقدة فی الجسد اطاف بها شحم ، تقول : فی کلامه غدد لها حجم و عدد. ...
( غدة ) غدة. [ غ ُدْ دَ ] ( ع اِ ) گره گوشت. گره اندام پیه ناک. ( منتهی الارب ) . کل عقدة فی الجسد اطاف بها شحم ، تقول : فی کلامه غدد لها حجم و عدد. ...
غدا. [ غ َ ] ( ع اِ ) بامداد. ( مقدمةالادب زمخشری ) . ظاهراً مخفف غداة است. رجوع به غداة شود. || لفظ مشترکی است که در فارسی و عربی به معنی طعام به کا ...
عامر. [ م ِ ] ( ع ص ) آبادکننده. ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ) ( غیاث اللغات ) . || آباد و معمور. ( ناظم الاطباء ) . و بر این تقدیر ع ...
عامل. [ م ِ ] ( ع ص ) کارکن و صنعتگر. || کسی که با دست کار کند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . هر که با دست کار گل ساختمان و بناء آن کند. ( از اق ...
عالم. [ ل َ ] ( ع اِ ) کلیه مخلوقات. بعضی گویند آنچه در بطن فلک است و هر صنفی ازاصناف خلق. و گفته شده است که ویژه ذوی العقول است. ج ، عالَمون و علالم ...
[ویکی الکتاب] معنی سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً: به زودی ملازم وداخل آتشی افروخته می شوند به تمام وکمال ( آن قدر داخل آتش می شوند که نهایت درجه حرارت آتش را ...
سعی. [ س َع ْی ْ ] ( ع مص ) کوشیدن. ( آنندراج ) . کوشش. ( غیاث ) : نه غم مدح تو از این دل کم نه در سعی تو بر این تن باز. مسعودسعد. دانه مادام که در ...
سعیر. [ س َ] ( ع ص ، اِ ) آتش افروخته و سوزان. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . آتش فروزان. ( ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ص 58 ) . آتش ا ...
سعید. [ س َ ] ( ع ص ) نیک بخت. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( مهذب الاسماء ) . ج ، سعداء. باسعادت و نیک بخت. ضد شقی. ( ناظم الاطباء ) . خجسته. فرخن ...
لتکا. [ ل ُ ] ( روسی ، اِ ) ( در تداول بعضی نقاط سواحل دریای خزر ) قایق. کرجی. بلم. فقه. طراده. زورق. قارب. لتکه. غراب. لتکا. [ ] ( اِ ) ( به لهجه ط ...
لح. [ ل َح ح ] ( ع ص ) برچفسیده. قریب بر چفسیده. ( منتهی الارب ) . || مقابل کلاله. لاصق النسب. منه قولهم : فلان ابن عمی لحاً؛ ای لاصق النسب. ( منتهی ...
( لقاطة ) لقاطة. [ ل ُ طَ ] ( ع اِ ) شکسته و ریزه هر چیزی رایگان و بی بها و از زمین برگرفته. || خوشه برچیده. ( منتهی الارب ) . ج ، لقاطات. لقاطة. [ ...
لقا. [ ل ِ ] ( ع اِمص ، اِ ) لِقاء. دیدار. در فارسی توسعاً روی و چهره : پاکیزه لقایش که ز بس حکمت و جودش الحکمة و الجود سری مفتخراً به منبع. لغت نام ...
قیافه. [ ف َ ] ( ع اِمص ) قیافة. تتبعاثر. ( اقرب الموارد ) . پی جویی. رجوع به قیافه شناسی شود. || ( اِ ) مجموعه اندام و هیکل شخص. || چهره. سیما. صورت ...
محمود غزنوی. [ م َ دِ غ َ ن َ ] ( اِخ ) ( سلطان. . . ) ابوالقاسم بن سبکتکین ملقب به سیف الدوله ، و نیز یه یمین الدوله و امین الملة و غازی. در سال 360 ...
محمود. [ م َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از حمد، به معنای ستوده و ستایش کرده شده. ( از اقرب الموارد ) . ستایش کرده شده. ( منتهی الارب ) . ستوده. مقابل نامحم ...
محمد. [ م َ م ِ ] ( ع مص ) حمد. مَحمَد. مَحمِدَة. مَحَمدَة. ستودن. || راضی شدن. || شکر کردن. || ادای حق کسی کردن. ( منتهی الارب ) . محمد. [ م َ م َ ...
بابل. [ ب ِ ] ( اِخ ) بلغت یونانی نام ستاره مشتری باشد . ( برهان ) ( عجائب البلدان از شرفنامه منیری ) . رجوع به مشتری شود. || ( اِ ) مشرق را نیز گوین ...
لغت نامه دهخدا بای. ( اِ ) باختن. ( از فرهنگ نظام ) . و رجوع به ترکیب بای دادن شود. - بای دادن ؛ باختن. از دست دادن. بر باد دادن : لیلی ز عشوه های ...
مقاله. [ م َ ل َ ] ( ع اِ ) سخن. کلام. ( ناظم الاطباء ) . مقالة. گفت. گفتار. مقال. قول. مقالت. ( یادداشت به خطمرحوم دهخدا ) . || مبحث. ( ناظم الاطباء ...
مقالات. [ م َ ] ( ع اِ ) ج ِمقاله. سخنها. گفتارها. اقوال. بیانات : تا چون به قال و قیل و مقالات مختلف از عمر چند سال میانشان فنا شدم. ناصرخسرو. من ...
سفر. [ س َ] ( ع مص ) نوشتن. ( غیاث ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 58 ) . || ( اِ ) نشان. ج ، سفور. ( منتهی الارب ) . || ...
خطار. [ خ َطْ طا ] ( ع ص ) نیزه جنبان و جنباننده. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) . || نیزه زننده. ( منتهی الارب ) . || مرد دست بردارنده برای انداخ ...
خطارب. [ خ ُ رِ ] ( ع ص ) مرد مفتری. دروغگوی. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ) . منبع. لغت نامه دهخدا
خطر. [ خ َ ] ( ع ص ) خرامنده. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) . || ( ع اِ ) گله شتران. ج ، اَخطار. || چهل شتر. ج ، اَخطار. || دوی ...
لغت. [ ل ُ غ َ ] ( ع اِ ) ( از یونانی لگس ) لغة. آوازها که مردمان برای نمودن اغراض از مخرجهای دهان و حلق برآرند. اصواتی که هر قوم بدان از اغراض خویش ...
اقبال. [ اِ ] ( ع مص ) روی به چیزی آوردن. ( ترجمان القرآن ) . پیش آمدن و روی آوردن بهر چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . نقیض ادبا ...
سرعت. [ س ُ ع َ ] ( ع اِمص ) سرعة. شتاب. مولانا یوسف بن مانع در شرح نصاب نوشته اند که فی الحقیقت معنی سرعت شتاب نیست زیرا که شتاب ترجمه عجلت است و مع ...
ستیهیدن. [ س ِ دَ ] ( مص ) ستهیدن. در اوراق مانوی بپارتی �ستی هگ � ( نزاع طلب ، ستیزه جو ) ، ستیهیدن فارسی مشتق از �سته � = ستیغ فارسی است. ( حاشیه ب ...
سنم. [ س َ ن ِ ] ( ع ص ) گیاه که شکوفه آورده باشد. || شتر بلندکوهان. || ماء سنم ؛ آب که بر روی زمین باشد. || ( مص ) بزرگ کوهان گردیدن شتر. ( منتهی ال ...
سره. [ س َ رَ / رِ ] ( ص ، اِ ) زر رایج تمام عیار باشد و نقیض قلب است که ناسره گویند. ( برهان ) ( جهانگیری ) . سیم و زر قلب راناسره خوانند و پاک را س ...
قاچاق. ( ترکی ص ، اِ ) برده. ربوده. ( فرهنگ نظام ) . || آنچه ورود آن به کشور و یا معامله آن از طرف دولت ممنوع است. - متاع قاچاق ؛ متاع ممنوع الورود ...
جلدک. [ ] ( اِخ ) از مزارع و قرای میان ولایت مشهد مقدس و مسافت آن تا شهر دو فرسنگ. ( مرآت البلدان ج 4 ص 255 ) . جلدک. [ ] ( اِخ ) دهی دو فرسخ کمتر م ...
جلدان. [ ج ِ ] ( اِخ ) گویند صَرَّحت بجلدان و آن موضعی است به طائف هموار که هیچ در آن مستور نمی شود و این مَثَل برای وضوح است. رجوع به جلداء شود. ( ا ...
جلق. [ ج َ ] ( ع مص ) ستردن موی سر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . || گشادن دندان را وقت خندیدن. ( منتهی الارب ) . || انداختن بمنجنیق. ( منتهی ...
( ترکة ) ترکة. [ ت َ ک َ ] ( ع اِ ) خود آهنین. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . خود آهنین. ( از اقرب الموارد ) . خود آهنین که جنگجویان ...
ساچمه. [ م َ / م ِ ] ( اِ ) سرب مدور ریزه که عده ای در تفنگ ریزند زدن گنجشک و مانند آن را. صاچمه. چارپاره. این کلمه ظاهراً ترکی است از سانجمه. در ترک ...
قاچاقچی. ( ترکی ، ص مرکب ) کسی که مال التجاره ممنوع الورود و یا ممنوع المعامله بدون کسب اجازه ای از دولت و یا پرداختن گمرک وارد کند یا بفروشد. آنکه ک ...
بایندر. [ ی َ دُ ] ( اِخ ) نام طایفه ای از ترکمانان که در زمان حکومت تیموریان و خصوصاً سلطان میرزا بایسنقر شوکت و شکوهی یافتند و چون به مخالفت میرزا ...
اسم: تایماز ( پسر، دختر ) ( ترکی ) ( تلفظ: tāymāz ) ( فارسی: تایماز ) ( انگلیسی: taymaz ) معنی: پابرجا، استوار، بی نظیر، بی همتا برچسب ها: اسم، اسم ...
شهرستان گَچساران از شهرستان های ایران در جنوب غربی استان کهگیلویه و بویراحمد است مرکز این شهرستان، شهر دوگنبدان است و در زمان های قبل همواره بخشی از ...