نقش

/naqS/

مترادف نقش: پرتره، پیکره، ترسیم، تصویر، تمثال، شکل، شمایل، صورت، طرح، عکس، نگار، نگاره، اثر، رد، نشان، رل، کار، وظیفه

برابر پارسی: نخش، نگار، چهره، نِگار

معنی انگلیسی:
role or rôle, design, impression, imprint, pattern, stamp, part, hand, desing, drawing, trace, painting, role

لغت نامه دهخدا

نقش. [ ن َ ] ( ع مص ) نگاشتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نگارش. ( یادداشت مؤلف ). نقش کردن. ( زوزنی ). || کندن نگین. ( یادداشت مؤلف ): نقش فص الخاتم ؛ حفره. ( اقرب الموارد ). رجوع به نقش نگین شود. || نگار کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از تاج المصادر بیهقی ). نگار کردن چیزی را به دو رنگ یا چند رنگ. ( از ناظم الاطباء ) ( ازمتن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). و زینت کردن آن را. ( از اقرب الموارد ). رنگ کردن چیزی به رنگی یا رنگهائی. تنقیش. معرب نگاشتن است. ( یادداشت مؤلف ). || نشان و اثر گذاشتن در روی زمین ، و این معنی اصلی کلمه است. ( از متن اللغة ). || گاییدن.( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از متن اللغة ). || به خار زدن خوشه خرما را تا زود رطب گردد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). با خار به خوشه خرما زدن تا رطب گردد. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). خار زدن خوشه خرما را تا زود رطب گردد. ( ازناظم الاطباء ). || ( به صیغه مجهول ): پدیدآمدن در خوشه خرما چند نقطه از رطب شدن. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). یقال : نقش العذق ؛ اذا ظهر به نکت من الارطاب. ( منتهی الارب ) ( از متن اللغة ). || نهایت آشکار کردن چیزی را. ( منتهی الارب )( آنندراج ). به نهایت آشکار کردن. ( از ناظم الاطباء ).استقصا کردن در کشف چیزی. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || پاکیزه کردن خوابگاه گوسپند را از خار و خس و جز آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ازناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || برکندن موی به منقاش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). به منقاش برکندن. ( از تاج المصادر بیهقی ). || بیرون کردن خار را از پای. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). بیرون آوردن خار را با منقاش. ( از ناظم الاطباء ). خار از تن برکندن. ( از تاج المصادر بیهقی ). خار از تن بیرون کردن. ( از زوزنی ). || ( اِ ) صمغ اندک و نابسته. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || خرمای خشک در انبان نهاده و آب بر آن پاشیده. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). رطب ربیط. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ).

نقش. [ ن َ ] ( ع اِ ) صورت. ( آنندراج ) ( از بهار عجم ) ( ناظم الاطباء ). تصویر. رسم. ترسیم. شبیه صورت و شکل. توخش. ( ناظم الاطباء ). شبیه. تمثال : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

رنگ آمیزی کردن، شکل وصورت کسی یاچیزی راکشیدن، اثری که روی زمین یاچیزی باقی مانده باشد، شکل
۱ - (مصدر ) صورت شخص یا چیزی را کشیدن . ۲ - ( اسم ) تصویر نگار گری ترسیم : در ذکر بحور قدیم و حدیث و نقش دوایر و تقطیع ابیات سالم و مزاحف آن ... . ۳ - ( اسم ) صورت شکل رسم : چون شمع که نقش انگشتری را قبول کند . ۴ - طرح . ۵ - نوشته ( بقلم تحریر یا حک و کنده گری ) : در انگشتری نگاه کرد بخندید . گفت : ای آزاد مردان . من این نقش بخوانم ... ۶ - خال گنجفه و جز آن . ۷ - قسم نهم از اقسام چهارده گانه اصناف تصانیف مربوط بموسیقی قدیم و آن [ مطلع عملی است که در آن میان خانه و بازگشت نباشد . ممکن است یک غزل را بهمان مطلع و جدول باخر رسانند...] ۸ - تصنیف : حافظ ( شربتی ) در علم موسیقی علم بوده و نقشها و تصنیفهای او در میان مردم مشهور است . ۹ - مجموعه اعمال و اخلاق یک شخص که توسط هنر پیشه ای در صحنه نمایش داده شود رل : فلان در نقش نادرشاه خوب بازی میکند. توضیح بدین معنی مستحدث است و در ترجمه [ رل ] فرانسوی بکار میرود و بهمین جهت گروهی محدود از بکار بردن آن خودداری میکنند ولی استعمال آن بحد شیاع رسیده . ۱٠ - جنس ذات سرشت خمیره : این پسر نقش غریبی است . یا ترکیبات اسمی : نقش بحرام . کسی که قدی و قامتی و ترکیبی دارد لیکن بغایت کاهل و بیکاره است نقش حرام . یا نقش برجسته . شکلی که برجسته روی سنگ چوب و غیره نقش شده بارلیف . یا نقش بی غبار . دعا و نفرین مظلومان . یا نقش پرگار کن (بکسر رائ دوم و ضم کاف ) مخلوقات . توضیح اشاره بایه [ انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون . یا نقش پرمور . خانه زنبور شان عسل . یا نقش خاک گوهری . صورت مردم اصیل و نجیب و صالح . یا نقش زیاد ( زیاده ) . ۱ - ( نرد ) آنست که با هر نقش یک خال زیاده اعتبار کنند و بازی مذکور را [ خال زیاد ] گویند . ۲ - اسم بلا مسمی . یا نقش شوشتر . گویا بمعنی نقش دیبای شوشتری است که بانواع رنگها ملون باشد : دقیقه دانی رایش کنون بدان درج است که او بر آب روان نقش شوشتر سازد . ( مجیر . راحه الصدور ) یا نقش صدف گشا( ی ) . لب : چون نقش صدف گشای بگشاد از در سخنش بحرها زاد . ( تحفه العراقین ) یا نقش قالی. مجموعه خطوط و شکلها و طرحها که در زمینه و حاشیه یک قالی وجود دارد . یا نقش قندهار . صورت خوب و دلکش . یا ترکیبات فعلی : نقش بر آب انداختن ( زدن ). ۱ - کار بی ثبات و بیهوده کردن . ۲ - محو کردن : به می پرستی از آن نقش خود زدم بر آب که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن . ( حافظ ) یا نقش بر گرفتن.تولید نقش و تصویر کردن : پس موم خواست و از آن نگین نقش برگرفت طلسمی از آن پیدا آمد . یا نقش زمین شدن . بشدت بزمین خوردن دراز بدراز بی حرکت افتادن . یا نقش کسی را بازی کردن . در قالب او بازی کردن رل او را بازی کردن: ...نقش کلئو پاترا را خوب بازی کرد. یا نقش کسی (را ) خواندن . کسی را یاد کردن یا اثر کسی جستن : بقلعه علائ الدوله محبوس ماند دیگر کسی نقش او نخواند .
صورت . تصویر . رسم . ترسیم . شبیه صورت و شکل . توخش .

فرهنگ معین

(نَ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) شکل کسی یا چیزی را کشیدن . ۲ - (اِ. ) صورت ، شکل ، تصویر. ۳ - مسئولیتی که هنرپیشه یا بازیگر در صحنة نمایش به عهده دارد. ۴ - نام یکی از انواع تصنیف ها در گذشته .

فرهنگ عمید

۱. تصویر، شکل.
۲. (سینما، تئاتر ) [مجاز] شخصیت کسی در فیلم، تئاتر و مانند آن، کاراکتر.
۳. (ادبی ) حالت نحوی کلمه در جمله.
۴. [مجاز] اثری که روی زمین یا چیزی باقی مانده باشد: نقش پایش روی زمین بود.
۵. کارکرد، عمل کرد: او در موفقیت من نقش بزرگی داشت.
* نقش بستن: (مصدر لازم )
۱. صورت گرفتن.
۲. مصور گشتن.
۳. (مصدر متعدی ) تصویر کردن.

فرهنگستان زبان و ادب

{post} [ورزش] وظیفۀ معین هر بازیکن در بازی های گروهی
{role} [سینما و تلویزیون، هنرهای نمایشی] بخشی از نمایشنامه یا فیلم نامه که مربوط به یک شخصیت نمایشی است و بازیگری آن را اجرا می کند

واژه نامه بختیاریکا

رَول

دانشنامه عمومی

نقش (فیلم). نقش ( انگلیسی: The Role ) یک فیلم در ژانر به کارگردانی کونستانتین لوپوشانسکی است که در سال ۲۰۱۳ منتشر شد.
این فیلم در سی و پنجمین جشنواره بین المللی مسکو در سال ۲۰۱۳ شرکت کرده است. [ ۱]
عکس نقش (فیلم)

نقش (فیلم ۱۹۷۷). نقش ( به هندی: Bhumika ) فیلمی محصول سال ۱۹۷۷ و به کارگردانی شیام بنگال است. در این فیلم بازیگرانی همچون اسمیتا پاتیل، آمل پالکار، آنانت نانگ، آمریش پوری، نصیرالدین شاه، کولبوشان کارباندا، موهان آگاشه ایفای نقش کرده اند.
عکس نقش (فیلم ۱۹۷۷)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

نقش (جامعه شناسی). نَقش (جامعه شناسی)(role)
در علوم اجتماعی، نقش یا نقش هایی که فرد در جامعه بازی می کند، چه برای کمک به عملکرد نظام اجتماعی و چه به منزلۀ وظیفۀ اجتماعی در قبال دیگران. ایفای نقش به روش هایی اطلاق می شود که کودک نقش بزرگ سالان را در بازی های کودکانه به خود می گیرد. هر فرد شماری از نقش ها را در جامعه بازی می کند؛ مثلاً یک زن ممکن است در یک زمان کارمند، مادر، و همسر باشد. جامعه شناسان نقش های رسمی، مثل پزشک یا سیاستمدار، را از نقش های غیررسمی، مثل مادر یا شوهر که بر ارتباطات شخصی استوارند، متمایز می دانند. نقش های اجتماعی مستلزمِ برآورده شدنِ چشم داشت های دوطرفه است؛ پزشک فقط در شرایطی نقش خود را به درستی ایفا می کند که بیمارانش چنین کنند، پدر نیز برای ایفای نقش اش به پشتیبانی فرزندان نیاز دارد. جامعه شناسان نقش های انتسابی را، که از بدو تولد همراهِ افراد است، نیز از نقش های اکتسابی، که درخلال زندگی فراگرفته می شوند، متمایز می دانند. ستیزۀ نقش ها در شرایطی بروز می کند که دو یا چند نقشِ ناسازگار به فرد محول شود.

نقش (دستور زبان). در اصطلاح دستور زبان، حالت یا وظیفۀ نحوی کلمه در جمله. نقش های کلمات به اصلی و وابسته تقسیم می شوند: الف) نقش های اصلی مستقیماً با فعل جمله مرتبط اند، مثلِ اسم و صفتِ «بهار» و «بهاری» در موارد زیر: ۱. فاعل (نهاد): «بهار آمد»؛ ۲. مفعول: «بهار را به خوبی پشتِ سر گذاشتیم»؛ ۳. متمم: «کم کم از بهار فاصله می گیریم»؛ ۴. مسندالیه (نهاد): «بهار زیباترین فصل سال است»؛ ۵. مسند: «ماه آینده بهار است»؛ ۶. قید: «من بهار به دنیا آمده ام»؛ ۷. منادا: «ای بهار زندگی»؛ ۸. تمیز: «پاییز رنگارنگ را بهاری دیگر به حساب می آوریم». ب) نقش های وابسته: در جمله به طور غیرمستقیم به فعل مرتبط می شوند: ۱. مضاف الیه: «فصلِ بهار»؛ ۲. صفت: «ابر بهاری»؛ ۳. بدل: «در این فصل سال، بهار، درختان به برگ وبار می نشینند».

نقش (موسیقی). نَقش (موسیقی)
از اصطلاحات تصنیف سازی در موسیقی قدیم ایران. عبدالقادر مراغی در جامع الالحان در این باره آورده است: «... و مُصَنِّف چندانک خواهد نقوش اضافت کند بر آن شاید و اگر نکند زیان ندارد...». در متن های قدیم نقش در معانی گوناگون به کار رفته است؛ هم به معنای نوعی تصنیف و نیز افزودن بیت اضافی بر ابیات دیگر. در جامع الالحان آمده است: «... و خانۀ پیشرو عبارت از آنک نقشی چند در آهنگ دیگر یا همان آهنگ سازند چنانک تلفظ ارکان غیرِ تلفظِ خانۀ اول باشد...». در کتاب حافظ و موسیقی نوشته حسینعلی ملاح، نیز دربارۀ نقش چنین آمده است: «نقش در قرن هفتم با شعر همراه بوده و در قرن ۹ هجری یک قطعۀ موسیقی بوده که در پایان «پیشرو» اجرا می شده و بالطبع بی کلام بوده ولی در صد سال اخیر مجدداً کلام به آن افزوده شده است».

جدول کلمات

رل

مترادف ها

figure (اسم)
ظاهر، فرم، صورت، طرح، پیکر، رقم، شکل، شخص، نقش، عدد

stamp (اسم)
مهر، نشان، نوع، داغ، جنس، نقش، چاپ، استامپ، تمبر، باسمه

designation (اسم)
تخصیص، اسم، تعیین، نقش

role (اسم)
وظیفه، نقش، رل

pattern (اسم)
نظیر بودن، طرح، ملاک، انگاره، نقش، سرمشق، مدل، الگو، صفات و خصوصیات فردی، مسطوره

impress (اسم)
اثر، مهر، نشان، نشانه، نشان گذاردن، نقش

inscription (اسم)
کتیبه، نوشته، نقش، ثبت، نوشته خطی

legend (اسم)
شرح، خط، نقش، افسانه، نوشته روی سکه ومدال، علائم و اختصارات

فارسی به عربی

اسطورة , تابع , ختم , نقش , نمط

پیشنهاد کاربران

یه واژه ی دیگه که از پارسی رفته تو عربی، همین واژه است.
نخش یا نقش
که بعد وارد بابهای ثلاثی مزید عربی شده
تاثیر
نقش: [ اصطلاح کفتر بازی ] به طرح و نوع رنگ آمیزی و ترکیب آن روی بدن کبوتر نقش می گویند. .
پیوستِ نکته 4 از دیدگاه پیشین:
واژه ( نقش، نقشه ) از تکواژِ پیشوندیِ ( نی ) به همراه بخشِ ( kas، kasa ) در زبانهای اوستایی و سانسکریت برگرفته شده است. ( کاس ) به چمِ ( نمایان شدن، خود را نشان دادن، درخشیدن، دارایِ شکل یا منظر مطبوع ) و واژه یِ ( کاسَ ) به چمِ ( پدیدار، هیکل، منظر، ظهور، حضور ) بوده است.
...
[مشاهده متن کامل]

باید دانست که دگرگونیِ آوایی ( س/ش ) و ( ک/ق ) بسته به هر دوره یِ تاریخی رواگمند بوده است.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
به دیسه یِ آواییِ ( s ) در واژه یِ نشانه گذاری شده با پیکانِ سُرخ رنگ در فرتور بالا بنگرید، آنگاه درخواهید یافت که این واژه باواژگانِ ( کاس، کاسَ ) در فرتورهایِ پایین همبسته و مرتبط هستند.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
از نگرِ ریشه یابی، دیدگاهِ من نیز همین است و به گمانم واژه ( نقش ) یک بخش پیشوندیِ ( نی ) و بخشِ دیگری به چمِ ( پدیدار شدن، نمایان شدن ) دارد.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
پَسگشتها ( references ) :
1 - رویه 375 از نبیگِ ( فرهنگ واژه های اوستا )
2 - رویه 454 از نبیگِ ( فرهنگِ سَنسکریت - فارسی ) - پوشینه یکم
( ویرایش:پَسگشتهایِ پیامِ پیشین از نبیگِ ( فرهنگِ سنسکریت - فارسی ) پوشینه یِ یکم بودند، که به نادرستی پوشینه دوم نوشته شده است. )

نقشنقش
پیوست دیدگاهِ پیشین:
نکته 4:
واژه سانسکریتی که در فرتورِ بالا با پیکانِ سرخ رنگ نشانه گذاری شده است، به روشنی با واژه ( نقش ) از یک بُن و ریشه می باشد ولی آوایِ ( s ) یکسانی در پیوند با واژه یِ زیرینَش ندارد و از همین رو شاید به دلیلِ معنایِ ( وجود، حضور ) ، بتوان این واژه یِ نشانه گذاری شده را با واژه ( کاس ) در زبانِ اوستایی و ( کَس ) در زبانِ سانسکریت به چمِ ( پرتو افکندن، درخشیدن ) همبسته و مرتبط دانست. در اینباره نظر زبان شناسان می تواند رهگشا باشد.
...
[مشاهده متن کامل]

واژگانِ ( نقش، نقشه ) واژگانی ایرانی هستند:
بررسی تکواژها:
1 - ( ن ) در این واژه از پیشوندِ ( نی ) در زبانهای اوستایی ، سانسکریت و پهلوی گرفته شده است که در زبانِ پارسی کنونی به دیسه یِ ( نِ ) در آمده است: برای نمونه در واژگانی همچون ( نِوشتن، نِگاشتن، نِشیب، نِمودن، نِوار و. . . ) .
...
[مشاهده متن کامل]

پس نباید به دیسه یِ ( نَ ) خوانده شود بلکه ( نِ ) ؛ چنین لغزشهایی گهگاهی در واژگانی همچون ( درست:نِوار / نادرست:نَوار ) ، ( درست:نِشیب/نادرست:نَشیب ) ، ( درست:نِغش ( نِکش یا نِخش ) /نادرست:نَقش ) دیده می شود.
2 - تکواژه یِ ( کش ) :این واژه در زبانِ اوستایی ( کَرِش، کَرشا، کَرشَ ) ، پهلوی - پارسی میانه ( کِشیدن/کش ) ، سانسکریت ( کَش، کَشَ ) بوده است که در زبان پارسیِ کنونی به دیسه یِ ( کَشیدن یا کِشیدن ) درآمده است.
زبانِ اوستایی:
کَرِش:کشیدن، شیار زدن
کَرشا، کَرشَ:شیارِ گِرد، خط گِرد کشیدن رویِ زمین
زبان سانسکریت:
نی - کَشَ:نما، منظر، چهره
کَش: تراشیدن، خراشیدن، مالیدن، ساییدن، پنجول زدن، با سنگ محک مالش دادن
کَشَ:مالش، سایش، خراش، سنگ محک
زبان پارسی میانه - پهلوی:
کِشیدن ( بُن کنونی:کِش ) :draw
پارسیِ کنونی:
کَشیدن:draw
نکته ( یادداشت نگارنده ) :
1 - گهگاهی در زبانِ پارسیِ کنونی به درستی واژه ( کشیدن ) به دیسه یِ ( کَشیدن kashidan ) خوانده می شود؛ چراکه واژگان با ریشه یِ یکسان در گذر زمان و فرآیند زبانی از یکدیگر ناهمسان می شوند. در پارسیِ کُنونی نیز واژه ( کِشیدن ) به چمِ ( هُل دادن ) و واژه ( کَشیدن ) به چمِ ( شیار زدن یا draw ) می بایست بُن کنونیِ ناهمسانی داشته باشند.
2 - در زبان اوستایی واژگانی همچون ( کَرش، کَرشَ، کَرشا ) بکار رفته اند. باید دانست که زدایشِ آواییِ ( ر ) در زبانهای ایرانی رواگمند بوده است: برای نمونه واژه اوستاییِ ( کرش ور ) به دیسه یِ ( کشور ) در پارسیِ کُنونی در آمده است و واژگانی از این دست در گذار از زبان اوستایی به زبانهای دیگر و یا درونِ خودِ زبانِ اوستایی - سانسکریت به چشم می خورد.
3 - پس از کندوکاو در ریشه یابیِ واژگانِ ( نقش، نقشه ) آشکار می شود که واژه ( کشیدن ) تواناییِ کاربستِ پیشوندهایِ دیگر را دارد. ( اَن ( هَن ) ، هم، سر، آز، نِ، پیش، پس، زبر، بالا، زیر و. . . )
همچنین است: ( نِکش، نِکشه، نِکشش و. . . از کارواژه یِ نِکشیدن )
پَسگشت ها ( references ) :
1 - رویه هایِ 363 و 364 از نبیگِ ( فرهنگِ واژه های اوستا )
2 - رویه یِ 432 از نبیگِ ( فرهنگ سَنسکریت - فارسی ) - پوشینه یِ دوم
رویه یِ 426 از نبیگِ ( فرهنگِ سَنسکریت - فارسی ) - پوشینه یِ دوم
3 - رویه یِ 51 از نبیگِ ( فرهنگنامه یِ کوچک پهلوی ) نوشته ی ( دیوید مک کنزی )

نقشنقشنقشنقش
نمیشه نگاشتن هم چم رسم بده هم نقش
معرب شده واژه نخش پارسی
‏نِقَشن = علامت، نقش
{واژه نقش عربی نیست و دگرگون شده همین واژه است. بسیاری از گ ها در سغدی غ/ق می شود. از همین رو نگاشتن نیز به گمان نِقاشتن یا نِقَشتن بوده است. ن انتهای �نقشن� پسوند است که شاید بعدها درباره این پسوند بنویسم}
...
[مشاهده متن کامل]

بن مایه: فرهنگ سغدی، دکتر بدرالزمان قریب
‎#پارسی دوست

پارسی واژه نقش یا رل واژه زیبای جاور میباشد
جایگاه
تأثیر، ایفای نقش. ( نقش مهمی را ایفا میکند. تأثیرگذار است )
( 1 ) کار، کارکرد؛ ( 2 ) نگار، نگاره
نقش:
سوت سوتَک بادی و آلتی که با دمیدن در آن تقلید صدای پرنده مورد نظری را کرده و آن پرنده را به سوی خود جلب می کرده اند .
حافظ گوید:
داده ام باز نظر را به تذروی پرواز
بازخواند مگرش نقش و شکاری بکند
...
[مشاهده متن کامل]

یعنی:شاهین نگاه را به سوی مرغ خوش خط وخال گریز پایی پرواز داده ام ، تا شاید نقش شاهین سرنوشت، ( آهنگ تقلید صدا ) او را از راه بر گدانید ه و شاهین نگاهم او را شکار کند.

کارکرد
role
به نظر بنده حقیر معنی وظیفه هم میدهد
نقش ، رل، به رفتاری اطلاق می شود که دیگران از فردی که پایگاه معینی را احراز کرده است، انتظار دارند. نقشهای مناسب به صورت بخشی از فرایند اجتماعی شدن به فرد آموخته می شود و سپس او آنها را می پذیرد.
نگاه اجمالی
...
[مشاهده متن کامل]

بخش مهمی از جامعه پذیری از طریق یادگیری نقش های اجتماعی صورت می گیرد. هر فرد باید در طول زندگی خود ایفای نقش های کودک ، دانش آموز ، پدر و مادر ، کارمند ، عضو یک طبقه اجتماعی معین ، شهروند و بسیاری دیگررا بیاموزد، بطور کلی آموختن یک نقش ، حداقل دو وجه می تواند داشته باشد یکی اینکه یادگیری انجام دادن وظایف و تکالیف نقش و ادعای امتیازات و حقوق مرتبط با آن ، و دیگری کسب نگرشها ، احساسات و انتظارات متناسب با نقش.
انواع نقش ها
نقشهای محول ( Assigned )
آنهایی که برحسب جنس ، سن ، نژاد یا سایر ویژگی ها به فرد محول می شوند به عبارتی دیگر شیوه ای که جامعه از ما انتظار دارد که نقش خود را آنچنان ایفا کنیم.
نقش های محقق ( Achieved )
آنهایی که از طریق انتخاب و تلاش فردی ، محقق می شوند، به عبارتی دیگر شیوه ای که فرد در حال حاضر بر طبق آن ایفای نقش می کند. در جوامع سنتی و متجانس قدیم ، اغلب نقش ها و پایگاهها ، از نوع محول بودند، در حالی که در جوامع پیچیده و پیشرفته امروز ، بیشتر آنها ، غالبا از نوع محقق یا کوشاورد می باشند. یادگیری بعضی از نقش های خانوادگی و اجتماعی ، در دوران کودکی و غالبا ناآگاهانه و بطور غیر مستقیم صورت می گیرد.
رابطه شخصیت با نقش
نقش های اجتماعی در شکل دادن به شخصیت اهمیت زیادی دارند. حتی از لحاظ جامعه شناسی ، شخصیت را می توان به عنوان ترکیب و تلفیق نقش هایی تصور کرد که فرد در مناسبات اجتماعی خود عهده دار آنهاست. نقش را جامعه تعریف می کند و فرد در مورد تعریف مسئولیتها و امتیازات نقش خود ، چندان سهمی ندارد. از همان اوان کودکی ، نقش های گوناگون و فزاینده ای متناسب با جنس و سن ، به فرد محول می شود و انتظار می رود که بطور معقول و به درستی آنها را ایفا کند.
بطور کلی نقش و شخصیت با یکدیگر روابط متقابل دارند. بدین معنا که برخی ویژگیهای شخصیتی موجب می شوند که فرد به ایفای نقش های اجتماعی خاصی علاقه داشته یا بر عکس ، از ایفای آنها بیزار باشد. نقش های اجتماعی به نوبه خود ، برشخصیت موثر واقع می شوند، مثلا ، برای یک شخصیت برون گرا ، سازگاری با شغل فروشندگی آسان و مطلوب است. برعکس ، کارهای عادی و روزمره شغل فروشندگی کمک می کند که فرد ، به تدریج ، شخصیت برون گرا پیدا کند. پس همیشه بین نقش و شخصیت کنش متقابل برقرار است.
وظایف نقش ها
• نقش ها نیروهای پویای انگیزشی رفتار محسوب می شوند و سهم موثری در نحوه عملکرد و در نتیجه ، شکل گیری شخصیت فرد برعهده دارند. نقش های اجتماعی ، طی فراگرد جامعه پذیری آموخته می شوند. فرد با وقوف به ارزشهای اساسی نقش ها و جذب آنها ، بدانها معنا داده ، به ایفای آنها تن درمی دهد. باید اضافه کرد که نقش های اجتماعی ، همیشه همخوانی و توافق ندارند. بدین معنا که برخی نقش ها متضاد بوده و انتظار می رود که فرد ، به تبعیت از توقعات نقش های مختلف ، اعمال متضادی انجام دهد.
• نقش های اجتماعی ، به درجات متغیری ، با الزام و اجبار همراه اند. در ایفای یک نقش ، برخی رفتارها ضروری و الزامی است، در حالی که برخی دیگر ، صریحا غیر مجاز و ممنوع است. میان این دو حد رفتاری ، یک رشته رفتار مجاز نیز وجود دارد، لیکن این رفتارهای مجاز به فردی که نقش را ایفا می کند، تکلیف نشده است، مثلا ، یک پزشک ، در حد توانایی خود ملزم به معالجه و مداوای بیمار است، ولی از خاتمه دادن به زندگی بیماری که شفاناپذیر و در رنج و عذاب است، منع شده است.

نگار ، طرح ، اثر بجامانده از چیزی یا کسی یا عملی ، عکس ، نشان ، علامت ، حاصل کار نقاشان ، مهر ، داغ ، یاد
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس