پیشنهادهای صمد توحیدی(شهرام) (٢,٣٦٩)
" فیلمتاک ":دوربین فیلمبرداری.
" اسک کار= اسککار=اسکار=دوربین اسکار. دوربین اسکاری ":دوربین عکاسی
" تا خدا بخواهد. تا دلت بخواد ":الی ماشا الله.
منطقه دارای ریشه ای فارسی است که نطقه و نسقه هم گفته می شود، است مانند نقطه و مرکز و اندک اندک به ساختار پایانشی و گردانشی زبان وادبیات تازی ریخت آن ...
" دِل گُوِه ":قُوَت ِقَلب. گُوِه چیزی که میان دو و یا چند چیز خواه مادی و خواه معنوی کار نگاهداری را انجام می دهد و به سبک تضایف کاربرد دارد. و گاهی ...
دوچیز که گوهء همدیگر باشندخواه به سبک گرد مانند پسرها و پدرها و یا به سبک تک باشند مانند پدر و پسر. ( تضایف :گوه مانند دو چوب دو دیوار دو سنگ ویا چ ...
چربانه. چربشانه:مسلط.
چربانه. رخنه ورانه. یکانه. یگانه. تکانه. تک. تُک. تیک. پُر. بُرِشانه:مسلط.
چیره. برتر. آگاه. دانا. هَمانِش. این همان. این همانی. فراگیر. فراگیرنده. پوشش. پوششی. چنانی. چونانی. چونان. ( زُت به لری برتری توانمندانه. ) زت و زرن ...
نمادهء واژه پردازیprofile of vocabulary ( نام برای کتاب. )
تِخ: برای راندن توله سگ. پِخ: برای راندن بزغاله و بره. چِخ :برای راندن سگ. یِچ : برای راندن گوساله. هُوش برای راندن چاروایان وهُوط. کِس: برای راندن گ ...
" چیزِ در خود ":شیءِ در خود. شیءفی النفس.
" بازیاد. بازویر. یادآورد. یادآوری . یادش. یاد. بازیادآور . بازیادآورد. بازیادآوری. بازویرآور. بازویرآورد. بازویرآوری. بازیادش. بازویرش. بازیادآوردش. ...
منعکس سازد : وانماید. بازنماید. وانمود کند. بانمود گردان. جلوه گر سازد. وانمایش. بازنما. وانما. وانمای. باوانمود. بازوانماید. باوانمودگر. باوانمودکن. ...
کجایش. کجا. کجایی. کو. برزن. قلمرو. ناحیه:نیه مانند قلمرو. کویی. گستره. کدام. کدامی. کدامین. دیار. ولات:آدرسadress.
میماند به بَرد. به سنگ. سخت. سفت. ساروج. کوه. نارخنه. رخنه ناپذیر. کمر. رُچیدِه. استخوان. چوب. برای مانند کردن .
کند وساب:گاوها به دیوار گردن خود را می سازند و ( کَند وَ ساب ) کندن وسابیدن . گفته می شود که در خور کنسل است. بنگر یم ما این همه واژگان راداریم پس ن ...
" به هم زدن. به یک زدن ":کنسل. کیک و بهمان کار را به هم زدند و یا به هم خورد. خورد به هم. زدن به هم. به هم زدن. برنامه بهم خورد. بر نامه به هم زده ش ...
"گمانش. چینش. یابش":تخمین، گمانش مانند گمانه زنی. چینش به مانند قیاس. و یابش چونان حدس.
شمارگان در سرود وشعر دستور نامها ونموناها را دارند. هر شماری مانند ِ یک نام و اسم و نمونه کاربرد دارد.
" یکه. تک. تکه. بیمانند. تنها. بی همتا. بی تا. بی هماورد. ناهماورد. یکی ":منحصر به فرد. نس ندارد. مانند ندارد. یکا. یکش. یکی. یکان. یگان. یگانه. یگ ...
زم ، نه زم. گرد، ناگرد. نه ناگرد، ناگرد. زم نازم:ابزارهای اندیشی در اندیش صوریِ ارسطویی. با آنچه و ناآنچه آوردیم. آورده ناخورده.
برخی، نا برخی. همه ، ناهمه، اندکی ، نا اندکی. بسیاری، نابسیاری، کمی ناکمی. تیکه ای، ناتیکه ای. همگی، ناهمگی. پوشش، ناپوشش. پوششی، ناپوششی. پوش ، ناپو ...
" سلپ ِهمگی":سلب عموم. " سلپِ برخی":سلب خاص.
" سِلپِ درخور ":سالبه اللزوم.
" چینش یکّهء داده مند ":قیاس استثنایی منتج.
دستور پیوستی:حکم اتصالی.
" قضیهء متصلهء لزومیهء سالبه ":گزارهء پیوستهء درخور سِلپی.
" گزارهء پیوستهء در خور بجا ":قضیهء متصلهء لزومیهء موجبه.
" سِلپِ گسسته ":سلب منفصل. " سِلپ ناگسسته ":سلب متصل. گسسته و نا گسسته و یا پیوسته ونا پیوسته کاربرد دارند.
" ایجاب متصل ":برجای پیوسته. " ایجاب منفصل ": برجای ناپیوسته.
" شرطیهء متصل ":مرجی پیوسته. " شرطیهء منفصل ":مرجی ناپیوسته.
" سِلپِ باری ":سلب حملی. " سِلپ نهادی ": سَلب وضعی.
" عین وذهن ":آخت و ساخت. " اعیان ":آختها. " اذهان ":ساخت ها. گزاره ، آخت و ساخت. گزاره های آختی و گزاره های ساختی.
گزارهء باری:قضیهء حملی.
" گزارهء مرجی ":قضیه شرطی. " گزارهء مرج ":قضیهء شرط. " مرجهای گزاره ها ":شروط قضایا
پیشه های درهم گزارشی:اصناف ترکیب خبری.
حیرت :سرگشت. حیران:سرگردان. تحیر: سرگشتگی. متحیرین: سرگشتگان.
شگفتی:تعجب.
رجا : امید . خوف ورجا: بیم و امید.
استفهام:پنداشتن. دریافتن.
التماس:لالکیدن.
اصناف قضایا:پیشه های گزاره ها.
درهم گزارشی:ترکیب خبری.
رسم:راسمان. راستمان. گِنده. هور. خط ونشان ، در یک رویه و برگه ومانند آن.
بسا. بساکه. بسا باشد. بساهست. بسا نباشد . برادر:مورد.
چه. که. چه اینکه. اینکه. هم. همان همانا. همین که. همانکه. چنین. چنان. دید. دیدی. . . . . . و حال. حال آنکه. پس. پیش. پیشا. پیش از پیشتر.
"درباره. پیرامون. از. در. رویده. باز":مورد.
گونه:مورد. سبک. روش. روند. روا. برخورد. برداشت. نمونه. مثل. مانند. جور. گونه. طور. این. آن. . . . گاهی دو واژه را به یک پنداشت بکار می بریم مانند، گ ...
آغاز به ساکن:ابتدا به ساکن.