پیشنهادهای صمد توحیدی(شهرام) (٢,٣٦٩)
" رازمند. سرّمند. ":صاحب راز.
پِیِه:" تعصب ". ( پیوند . پیوست. پیدار. پیکش. پیکشی. پیوندش. پیوستش. ) پیه دارد :تعصب دارد. پیه میکشد:تعصب می کشد.
تحریف: " حرف توحرف شناسی " که زبان شناسی و واژه شناسی و دریافت شناسی و پنداشت شناسی را در گذارده شناسی و نهاد شناسی و گزاره شناسی را داشته باشد.
تحریف:" حرف تو حرف . "
رویه گر:صحاف. رویه گری :صحافی
دانشگاه از دانشگاه پیشا جندی شاپور تا پسا دانشگاه تهران روند تاریخی دانستوری خود را ازدانستهای چهارگانهء دانشها ، فرزانشها، آیینها ورازوریها به روند ...
" خم و چم پذیر ":انعطاف پذیر. " خم و چم ": انعطاف. چم وخم. . . . .
" درآورد از غرپ در نهر گمگشتگیها ":النجاه من الغرق فی بحر الضلالات. از بابابزرگ پور سینا.
نگرش از بخش ناپذیر به دریافت وپنداشت برش پذیر و شکنندگی پذیر نیست بلکه دیدگاه آن است که ساختمان ماده مانند ساختمان بنشین مردم است که از خاک و گچ و آه ...
دوستوارانگیمندیگرایانگیانه. دشمنایگیمندیوارانشیانهورزندشیت ها.
واگذارده؛ زورکی. جورکی. دورکی.
تماشای پیشنهادات، اگر فرهنگستان ودیگر نهادها و بنیادهای زبان و زبان شناسی خودشان راراسته و مزد بگیر به رخ همگان بکشند و واژگان بیگانه را با ریاکاری ( ...
تمیز":فرجامند. فرجامندی. فرجامندگی. فرجامور. فرجامورز. فرجامورزی. فرجامورزیانه. فرجامیگری. فرجومیگرایانهگی وار ".
مجری:"انجام. انجامگر. انجامگری. انجامند. انجامنده. انجامندیگری. انجامندیگروی. انجامندیگروانه. انجامیدانه. اناامیدانه. انجامش. انجامشی. انجامشیانه. ان ...
دیوان عدالت اداری: " دیوان دادگری اداری ".
قوهء مجریه :" نهادِ انجامگری ". قوهء مقننه :" نهادِ قانونگذاری " . قوهء قضاییه:" نهادِ دادگری " .
" دیوان بالای کشور ":دیوان عالی کشور
آورده ام که دیوان دیده بان است دید بان راسته و راسته های مادی و معنوی پدیدارها که این خود دادگری و عدل است.
بنام آنکه نام هستی از او یافت. گمان مردمان چستی از او یافت. چنان تا دانش راز برخرد تافت. چنان سرمست شد مستی از او یافت. شهرام ص
سرِپایی. زودی. آزی. آزش. آزور. آزورز. آزمندانگیوارگیانهنمییمندیانش. تندی. فوری. چون تیر؛تیری:مانند تیر. چونان تیر. تیرسان. تیرمانند:ارتجالی.
افتانگیزلال ( افت انگیز لال ) :موهن لال.
" کار افت کردن. افت ورزی. افت گری . افت گرایی. افتانجامگر. افتانجامگرایی. افتاغازی. افتانجام. افتانجام گروی. افت وار. افت واری. افتینه. افتایی. افتای ...
گَردانِش و سَبک است؛ ۱_ناپراکن. ناپراکنشی. ناپراکند. ناپراکندی ۲_ پراکن. پراکنشی. پراکند. پراکندی. در همهء کارهای ؛ سرمایه شناسی. سیاست شناسی. فره ...
اُفت. افتامیز. افتاور. اُفتمند. افتور. افتورز. اُفتاگین. اُفتنما. افتخواه. افتی. افتینه. اُفتِش. افتا. افتانه. افتینه. افتاره. افتار. اُفتوَش ":موهن.
برهان شاید که بِرِهان باشد به چم رهانیدن از سر در گم ماندن و بسا که برهنگی باشد که از غلاف و پیلهء ناپیدایی زدوده شود که بیرق شده است ونمونا گردیده ا ...
دستگرفت . دستگیر، این اندازه دستگیرم شد:نتیجه؛ آورده ام که واژهء نتیجه نِه تاج است، گُل کار است.
یک چوب. یکران. گازراگفتن. یکسره. یکسره کوبیدن. کوفتن:consecutive
زنجیرهء انگیز. زنجیر انگیزه. زنجیرهءانگیزش. زنجیرهء انگیختش. زنجیرک انگیزه. زنجیرش انگیزش. زنجیرانگیز. زنجیرتلاس. تلاس زنجیر. سگ زنجیرتلاس. تلاس سگ ز ...
تسلسل:" پیاپی. گراگر. گران. پیس. پیسهم. پیا. پیاور. پیاورز. پیامند. پیمند. پمیندازه. پیوندانی. پیمندوارگیانه. پی به پی. پاجاپا. پشت سر هم. پشت سر. پی ...
آمدش. فرودش. افتش. کَتش به لری. پایینش. زیرش. ریزش. روانش. هُرّ:سرازیر. آسیم. آسیم سر. آسیمه سر. آسیمه ور. آسیمه ورز. آسیمه گر. آسیمه آ. کتایه ( افت ...
گندش. گندزده. گندا. گندگشت:عفونت.
مرتع تناوبی:" چرندِ بسا ". چرنده برآیندی. "
" پیاکِشتا ":تناوب زارعی.
" بسامدی ":تناوبی.
" پیای بسامدگر. پیای بسامد. پیایند بسامدگر. پیامد بسامدگر، پیامدبسامد ور. پیامدبسامدورز. پیای بسامد ورزنده ":تابع متناوب.
" بسامد کِشتگری ":تناوب زارعی.
" پی گر. بسامدگر ":تناوب گر.
" گاهی. گَهی. گَهگَهی. گهگه ":تناوب.
" پی در پیشیِ یافتشی ":تالی یابی. پیایند یابی.
پی در پیشی:توالی
" پیاپی " :توالی. متوالی:" پی در پی ".
" خودنمایی . خودنما. . خودنشان. خودنشانی. ":عرض اندام.
درس گفته ها ودرس نوشته ها: تقریرات و تحریرات.
جنبک چَرخَن:موتور سیکلت. " من یک جنبک چرخن دارم ": من یک موتور سیکلت دارم
" ازکهن تاکنون گفته اند. بوده تابوده. از کی تاکنون ":از قدیم الایام.
" نمایهء ستایانهء کتابخانه ها ":فهرست توصیفی کتابخانه ها.
" واره ":لوگو.
جَک فارسی است زیرا با نمایان شدن پای بهار همهء روییدنیها سبز می کنند و این بیرون زدن را جِک می گویند، گیاهان جک زده اند ویا جک کرده اند. وبرگ درختان ...
نوسان:زل. زبانی. زبانی:نوسان. زل به لری ، زرنگ. تند و تیز. زبانی یا زبانیه . مانند زبان مار. و یا زبان آوری.
" بین اسکار. بین اسکاری ":دوربین عکاسی. [بین اسکار. اسکار. اسککاری. اسکاری]. بین اسکار. بین اسکاری. اسککاری. اسکاری.