پیشنهادهای صمد توحیدی(شهرام) (٧٩٧)
بوخودمانی. بُو خُوم:ادکلن. بویران:بوایران.
" سَبک ":سلیقه.
درهم. قاتی. دَریِک . ترکیب.
رقص: رقصیدن یعنی ( رِقَّه سِیدن ) ( رِقِصِنِ سِخُنیا ) شکستن استخوان ها در هنگام رقصِ رقصنده و صدادادن آنها.
مرجانی:شرطی، مرج شرط. مرج بندی شرط بندی. که به روند ناشناس بودنش به مجانی گراییده است. مجاّنی:شرطی.
آن کدامین، father Mother dog داده است به دست شما یک pen تا بسوزید دفتر اوراق، و به باد دهید خانهء مردم. شهرام.
تِر کیپ: کیپ دیگر. ، پس کُپّی نیز فارسی است.
به قَد، کِت هم می گویند.
برجهان نیکو تماشاکن پر از غو غاستی * رو به سوی حق تماشا کن نه رودرباستی*هر پدیداری که باشد در روند خود رواست* آن چنانکه بهرهء اوست بی کم و بی کاستی* ...
پس" لَت " کردن:چهار کُت ( قطعه ) کردن را گویند.
" رَوِیه ":ژانر.
قدّاره:مانند حمایل ( زیر بالا ) آنچه کسی روی قد وکمر دارد. و آن دارگونه ( آویز ) میباشد.
زمین سالار. آسمان سالار. دریاسالار. کشور سالار. شهر سالار. مرزسالار.
" گفته خوانی ":حدیث. گفت خواند. " نوشته خوانی ":روایت، نوشت خواند. در " دانستِ کسان " به کار میرود؛ آورده اند که. . . . . . [" دانستِ کسان ":علم ر ...
چاشنی:چَش نِه. چشم نِه. در گذشته بخاری را که می خواستند روشن کنند ، یک اِزگِل جلوی هیزم ها می گذاشتند تا کم کم آتش بگیرند، که تیه ( دیده ) هم میگفتند ...
" اَبَرجام ":سوپرجام.
*در چام مپیچ وچیستانش چون هست دروغ داستانش. شهرام*
" جُدایِه ":امتیاز.
" باشمار ":ها. ( مثبت ) ( باج ) . " بی شمار ":نا. ( منفی ) ( ناج ) . " ناشمار ":خا. ( خاج ) .
*آن جان که تا سفره بدید اشک بریخت. آن اشک که با مهر الهی آمیخت. این رازوری نگر که آیین شماست. آن یار نگر که یار را مُشک ببیخت. شهرام*
خُو . خُوه. خُوب. خُوبه که به خواجه گراییده است. لُری و فارسی کُهن.
" هُوک. هوکار. هوکاره ":عادت. اعتیاد. احتیاط.
هُوکاره:عادت. اعتیاد. احتیاط به لری. همکار. هُوک.
" کارت فراخوان ":کارت دعوت. برای هر کارورباری.
*ای پدر چامهء پارسی، که سرود نوین را به دست دادی، تا بگویند تا ببالند تابباشند، تا دستوری باشد که آیین فرزانگی را بنماید، نسلها از پی نسل، در ...
نام" دو نوشتهء اندیش " از ارسطو ۱_بررسیگری نخستین. ۲_بررسیگری دومین.
" تاس " را در لری گَد می گویند. گَد بر وزن صَد.
هر چیزی زمانی دارد وبا گذشت زمانش زمینه ء آن هم به پایان می رسد ، اگر به کسانی بگویند که با این اسب های بهین با لگام سیمین و کالسکهء زرین زندگی کنید ...
چند سال. چندسالی. چندی سال. سالها. سالیان. برای رویدادها در روز و فصل ها و سالها.
" زندگی و مرگ ":حیات و ممات.
" آن وَر تَر ":اجنبی. پایهء اجنبی جَنب است که فارسی است وبسیاری از بُندار ها وزن و لفظشان هردو فارسی است.
به " پوشش چاپ " در آمده است: به" کسوت چاپ " در آمده است.
" دَهُم. دَهُمها ":اَعشار. ۳/۵۸/۴/۷
من از آبادیسان بس شکر دارم که شعرم را به ایشان می سپارم برادر خواهران من شمایید از این رو من بسی امید وارم اگر شاید، سرودی می فرستم وگر نه واژه گردد ...
بنگرید آنچه را نگرند به هیچ یا فروشند و یاخرند به هیچ لایوتزو ، افلاطون و بیرونی پیش پنداری پایبند به هیچ سیبویه دهخدا و پنج استاد پیش جان بردهء ز گز ...
پایه ای پشتوانه ای یابشی.
" پایه ای ایران . پشتوانه ای ایران ":مستند ایران.
پایه ای ویا پشتوانه ای داستانی: مستند داستانی.
" پایه ای سیمایی. پشتوانه ای سیمایی ":مستند تلویزیونی
" پایه ای کردن. پایه ای ساختن. پایه ای نمودن ":مستند کردن. پشتوانه ای نمودن، کردن، نمودن ساختن.
" پشتوانهء زندگی ":مستند زندگی. " پایهء زندگی ":مستند زندگی
"گمارِش":استخدام. آگهی گمارِش:آگهی استخدام. گماشت. گماشتش:استخدام. آگهی گماشت. آگهی گماشتش. گمارد. گماردش:استخدام.
" کارِه ":استخدام.
" نابوده "=نادیده. " نادیده " با " نابود "فرق دارد.
زی. زینامه. زینگاری. زینگاشت. زیخود نگاری. خودزینگاری. خودنگار. خودنمایی. بنده نامه.
رویک. روک. رخک. رخا. رخاک:عکس. رویکرد. روکا. رخکا. رخاک. رخاکا. عکاس. " روک ":عکس. " روکا ":عکاس. " رخا ":عکس. " رخاک ":عکاس.
شکار لحظه ها در کار عکاس بود مانند لیزرها و الماس بهاران وبه تابستان و پاییز زمستان وزرنگی های عکاس کنون گلها به تاریخ بشر بین و یادر راه ها بی آس و ...
باغ:آنچه باد آن را غِلُو میدهد. می آغالاند. غلو:به لری به خم وچم آوردن سبکی که باد با وزش بر درختان می نماید و آغالیدن.
درخت: درآخته، برون آخته مانند شمشیر آخته می باشد.
جایگاه. آیگاه. پایگاه . آی گاه:آیگاه.