پیشنهادهای صمد توحیدی(شهرام) (١,٥٩٦)
" راهنمایی درسی ":راهنمایی تحصیلی. " آموزگار ":معلم. " درسگو ":مدرس. " پرورش درسگو ":پرورش مدرس.
یک پَیت . یک چوب. ( یک ران ؛بی آنکه بایستد رانده است. ) یهو. یک هو :یکنواخت. یکوَر. یکسَر.
" دَر رَوَند ":on derive
شفق دانشوری. شفق باز دانشوری. شفق بازان دانشوری. شفق دم دانشوری. شفق دمان دانشوری. شفقای دانشوری. سحرای دانشوری. صُبح زود دانشوری. صبح دمیدِ ...
" رخِ سپیده ": "صورتِ صبح" هم فارسی است.
جراحی سیمایی:. serjerry t. v. جراحی صدایی:radio serjerry. جراحی رایانه ای:complputer serjerry. جراحی همراهی:mobile serjery.
درسگویِ گرامی :مدرس شریف. درسگویانِ گرامی:مدرسانِ شریف. درسگویانِ گرامیان:مدرسان شریفان.
خود . خودمی. خودتی. خودشی. خودمانی. خودتان. خودشانی. خودم گرایانگی. خودت گرایانی. خودش گرایانی. خودمان گرایانگی. خودتان گرایانگی. خودشان گرایانگی. ...
خود. خودِخود. خودِ خودمان. خودمانی. هم خودی. خویش. خویشاوند. خویشتن. خویشتنی. خویشاوندی. خود آوندی. خود خویشی. خویشخودی. خویشخود. خویشاوند. تن خودی ...
توان یابی. توانایی یابی. توانش یابی. توانشمندی یابی. تونایابی ( تُنایابی ) . که؛ واژگان. ویژگانی. ویژگان یابی. ویژگی . ویژگی یابی. ویژیاب . ویژیابی ...
تطبیق:" قَدِیَک. قَدِهَم. رویهم. بَرهم. باهم. برای هم ". در زبان شیوا ورسا ی فارسی برای هر پنداشت ودریافت واژه ای به کار می رود تا شیوایی و رسایی زب ...
وخلینا ذکرها بالنظر فیها والتاویل لها لمن یلتمسها من مواضعها. :" وفرو گذاردیم یادش را در نگرش به آن و نُخُستَن بَرایش برای کسی که یافته است آن را در ...
التماس:از لمس می آید و به دریافت چسبیدن است که به التماس روند واژه ای یافته است. به کسی چسبیدن برای کاری و خواستی از او. واروی التماس از لبس می آید ...
" دِژ ":مُهر. دژ کردن : مهر کردن. " دژ نهادن ":مهر نهادن.
پزشک مهر :طبیب عشق. طبیب هم به معنی پزشک تن و هم به معنی پزشک جان در کالبد و فراکالبد در سرودهای فارسی دیوان سرایندگان به کار برده شده است. ۱ - اگر ...
" پزشک مهر ":طبیب عشق.
" راسته یک لاین نشود ":حق یک لاین نشود، نگردد و از بین نرود.
" نمایهء ورزندش ها":فهرست ژیمناستیک ها. " نمایهء ورزندشی ها ":فهرست ژیمناست ها.
" در خور و دریافت و دَرواژ ":مصداق و مفهوم و منطوق.
" درخور و دریافت ":مصداق و مفهوم.
" به این نموده که":به این مصداق که.
ورزندش ورزی. ورزورزند. ورزورزندش، ورزندشی:"آکروباتیک ژیمناستیک. " پُرورزندوپُرورزندش. پُرورزندگی. پرورزندشی.
" ورزشِ ورزندش ":آکروباتیک ژیمناستیک. ( مشقِ ورزندش ) .
" اقلیم ". اکلیم ، کلیم، گفته، نامیده، نام نهاده شده به نام خویشی، کسی و یا کسانی که در آن زندگی می دارند.
معطوف:بَست. بسته. وابسته. مشعوف:رَست. رسته. وارسته. رست:خوش. رسته خوشی. وارسته:سرخوش. رستی:خوشی.
مشعوف:" رَست" . معطوف:" بَست ".
هبوط:افت. افتادن. افتش. افتادگی. افتایند. افتایندی. افتمان. افتیدگی. افتایش. افتومندی. افرمان. افتمانی. افتی. افتید. افتاد. افتشی. افتک. افتکی. افتکا ...
گشنسب:گیسو ناز:گژ:مو. :نسب:ناز. به روند ساختار گشنسب و گیسوناز است.
باز یانی ( باز یانه ای ( باز یعنی ای ) ، مگر نه این است، این است وجز این نیست :تداعی معانی.
خرد؛ ۱ - فردی ۲ - خانوادگی ۳ - پیرامونی. ۴ - اجتماعی ۵ - تاریخی ۶ - جاودنی ۷ - دانشی ۸ - فرزانشی. ۹_آیینی. ۱۰_رازوری. . . . . . که در هر گزاره ای ...
خویش. خویشان آریایی :قوم آریا. اقوام آریایی. خویش لر : قوم لر. خویشان لر:اقوام لر. خویشاوندان لر:قومیهای لر. خویشم:قومم. خویشاوند:قوماوند. خویش ...
اقتراح ؛قرح وزخم زدن و ناخنک به مانند ناخنک زدن متکلمین.
امید و امیدواری :دادوستدِ میان ۱_خود۲_خلق و۳_خدا در آرمانها و کار بردها در زندگی است. آن هم هر کسی به سبک خود وبه روند روای خود در گزاره های زندگی د ...
" نُ " به لری و لکی:نو . تازه . پدیده ای نو:نان.
رویا رو:متعاکس. رویارویی:تعاکس. رویارویی پذیرفتنی است. رویارویی ناپذیرفتنی است. تعاکس قابل قبول است. تعاکس غیر قابل قبول است.
پرسشان و پاسخان؛ پرسشانی و پاسخانی: دربارهء آرمان و آماج ودریافت وپنداشت هر نوشته و پنداشته و گفته و درونه و برونهء هر پدیداری از پدیدارها را پرسشان ...
درگِرد نمی هَلند:در جمع نمی هلند.
ناگِرا:لااُبال لانبالُ= لاابالی، لانبالی. نا گِرایی.
لااُبالی:نمی گرایم. لا نُبالی:نمی گراییم.
نگاهبانی پُویِ زیست:حفاظت محیط زیست.
نگاهبانی:حفاظت. نگاهبان:حافظ . حافظان. نگاهبانان:حافظان. محافظان. نگاه:حفاظ.
" ار بُ هِری جُ نِمی رَ جا گُ پی نُ ":اگر بخوری جان نمی گیرد جای گُپی ( لقمه ای ) نان. گُ تَ لری.
خرابه ای:فحشاء. خرابه گری:از یک درصد مکروه تا صد درصد حرام را می رساند. و نیز روسپی که با روسپیگری ۱ ت ۱۰۰ گناهان را می رساند. و افراط وتفریط هرگز. ...
" خرابه ای ":فحشا.
" نُمای شخصی ":قرینه شخصی.
" با این نُماها ":به این قرائن. " با این نما": با این قرینه. " نزدیک ":قرین. " نما ": قرینه.
" نُما ":قرینه:می نماید. نمایان است.
گواه و نما؛ گواهی می دهد و می نماید:شواهد و قرائن.
" گواهه های آزمونی ":شواهد تجربی. گواهش های آزمایشی. گواهه ها و گواهش های آزمایشی و آزمونی.
شخص. کس. شاخص. شناس است. مشخص است: آشکار است. تشخیص:شناختن. تشخّص:هم شناس، هم شناسی، هم شناخت. متشاخص:برای هم شناخت. شخصیّت:سر شناس. کسی. کاره ...