پیشنهادهای صمد توحیدی(شهرام) (١,٥٩٠)
سِبُن. سه بانگ :تریبون.
خاطر:خط آر. در خط.
دِ کِرِّش بی در خطش بود. دکر:در یادش بود؛ذکر.
قلیان:از قل زدن. مانند غل زدن آب کتری است و هر دو فارسی اند.
گاهاً:احیانا.
تکثیر:افزایه.
انقباض:بست. #انبساط=باز. قبض و بسط:بست و باز.
خویشانی:نفسانی. خودانی.
گوینده:متکلم وحده. گویندگان:متکلم مع الغیر.
فرا دل و فرا دیده. فرا دل ودیده. فراسوی دل ودیده. خود فرا. فرا خود.
مجاز :جازده=حقیقت:حاق. پایه . ریشه
ناکجا آباد که از سهروردی است وبه باختر زمین کوچ نمود و به ریخت outopia=out upon , دور است از. در آمد واوتوپی ناماوری جهانی یافت.
گراها و گرایشها. گروههاو گرایشها. گروه و گرایش. گرایش و گرایش. گروهش و گراهش. گراهش و گرا و گرای. گرایی وگروی. گراهیان و گرویان.
انگیزهء انگیزه که خود ریخته ای. انگیزه بگویدم که انگیخته ای. وین را ز ازل تا به ابد پنداریم. انگیخته و انگیزه که آمیخته ای. شهرام ص
تاریخ نگر که خود تمدن سازی است. بنگر تو تمدن را به مردم رازی است. بنگر تو به مردم جاودان باور هست. نیکو نگری هر پایان را آغازی است. شهرام ص
پیشی، پیشاپاییز به لری پیشا پاییز:قاصدک.
مژده به سرایندگان؛ گاهی سرودی را سروده ای وپس از چند سال یا چند دهه واژگان یا بیتهایی از آن را دگرش می دهی تا باب منش گردد.
به کار بپردازند. روی آورند. دست به کار شوند. انجام دهند. درست نمایند. درست کنند. در دست گیرند. پای کار بیایند. به کاپردازی. روی آوری. دست به کاری. ...
آشو زرتشت:ایشان زرتشت ( به جای حضرت زرتشت ) .
هان وهان تهران. ای پایتخت ایران. ای سر فرازی ایران زمین. به تو ارج و مرج ایران زمین روشن است . تو و فرزندانت که باغ نو نو آوری اند. رازی را باش ...
ابزارهء زندگی ببین از کم وبیش. ننگر که تو را چه می رسد از پس وپیش. یزدان تو را بسنده ، بس، از پس وپیش. هرگز ننمایی خویشتن را دل ریش. شهرام ص.
گفتند که ما هی شاعری می دانیم. تا ما ز روند شاعری درمانیم. ما شعر بگوییم دیگران می خوانند این هم زروند شاعری می خوانیم. شهرام ص
هر چند که باشیم و جهان خواهد بود. گویی که نباشیم و جهان نیست نمود. جز آنکه ز پیوند رهایی یابیم. آنجا که زیان نیست دگر باشد سود. شهرام ص
آلاله و آلاله و آلاله شوید. با لاله وبالاله و با لاله شوید. تا آنکه سبوی می نابی گردید. از هر چه مگر ناب بود پاله شوید. شهرام ص
گل را بنگر به کوی مهر روی نهاد. آیینهء دلبری به هر کوی نهاد. در کوی بهار آرمانشهر ببین . بلبل به ترانه رو به هر سوی نهاد. شهرام ص
چا ر است شوی پیایند سینایی. ۱_چار زبان دیباچهء دانایی. ۲_آزمون تا خویش را آ مایی. ۳_روز جوانی است و خود آرایی. ۴_سرمایه تا که خود راشایی. ص شهر ...
این چرخ روند خویش را پیموده است. ور نی ز روند خویشتن بیهوده است. هم با هم وهم بی هم روندی داریم. هر هست روند خویش را می بوده است. شهرام. ص
راه است وروند است و نماد است وبلند است. رمز است و نماد است و نمود است وپسند است. زیر و زبر است نیز تازه است وبلند است . اوج است وفرود است وکمین اس ...
بنگر که زمان چو برق وباد می گذرد. چون گفت و شنود هر چه باد می گذرد. گویند بجاست زندگی بادا باد. با آنکه به راه ورسم باد می گذرد. شهرام ص
هرگز به تباهی وار زمان را نسپر. پروندهء بیهودن با خویش نبر. آیینهء زندگی درنگی دارد. بر باد مکن سرمایه را دود نخر. شهرام ص
آنجا که سیاسیون شماری دارند. در راه و روند زندگی دشوارند. در کشمکش و تکاپوی تاریخند. خود را چه گزینهء بشر پندارند. شهرام ص
در راه و روند زندگی بس دیدم. هم دیدم و هم خواندم و هم بشنیدم. دیدم که شکست آنچه را بوددروغ. پیروزی راستین را ، اینچنین بگزیدم. شهرام ص
گاهی که گرفتار رهایی هستی. گاهی به رهایی ها گرفتارستی. پیوند میان این دو را راهی هست. آسان و یا سخت بیابی دستی. شهرام ص
در گاه جوانی پند خنده است تو را. زیرا دل شاد و سر زنده است تورا. روزی که جوانی ز کفت بربایند. گویی به خدای خود که بنده است تو را. شهرام. ص
گویند پیامبران ظهوری دارند. بر راه شما و ما عبوری دارند. تا ما ز بتان وز گناهان گذریم. با ما ز فرا خرد شعوری دارند. شهرام ص
ماند به بهاری که در آن سنبل نیست. ماندبه چو باغی که در آن گل نیست. ماند به چو گلزار که اش بلبل نیست. ماندبه چه، میخانه که در آن مُل نیست. شهرام ص
یک چند به کار آرمانی بودیم. یک چند به فکر جاودانی بودیم. انگار نه انگار که ماییم مردم. گویی که برای رایگانی بودیم. شهرام ص
هر فرد به آنچه می کند زنده بود. چو نیک و چو بد به کوی آینده بود. تا بد بودش رو به تباهی آرد. ور نیک بود روند پاینده کند. شهرام ص
اینک به ترانه های خود می نازم. راهی به دیار مهرشان می سازم. چون گل به گلزار و به دشت و به دمن. تا آنکه روند نو تری آغازم. شهرام ص
ای کاش که بودم شاعری مانندت. نقاش بگردم نیز و هم دانندت. آن کن به امیدو به تلاش وز کوشش. تا آنکه بیابیم که چون خوانندت. ص شهرام.
پر واز نموده ام بسی از چپ و راست. در چار نمود فراز و زیر و کم و کاست. هر جای خودم مرکز این دایره ام. مر کز نیم و آنچه ببینی ز نگاست. شهرام ص
این نوبت زندگی بسی دیر شود. پیروز نما نگو که دلگیر شود. هر گز چو که جاودان به پایان نرسد. هر چند که تن جوان و یا پیر شود. شهرام ص
باید ز ازل تا به ابد سیر کنیم. وین راه به پای خویش در دیر کنیم. ز آغاز و ز پایان این کتاب بر جاهست. وز این نگرش هم نیت خیر کنیم. شهرام ص
گر امیدی بود بود در دل. مهر یزدانش آشکار کند. دانه با آب باور گردد. چون کسی آرمان به کار کند. شهرام ص
پای پاییز مهر و آبان است. آذر آید زندگی افروز. تا فرستی پیامکی از دور. می رسد آن بهار گل اندوز. می رسد آتش بیار معرکه ها. می رسد آن بهار خود پیر ...
گویند که آب زندگی هست روان. وآن کالبدین جاویدگر داند جان. آن آب همان آب روان می باشد. هر هست از زین آب شود جاویدان. شهرام ص
تا بی خبر از خویشی. با صد غم دل بیشی. ور بی خبر از غیری. در کار کم و بیشی. ص شهرام.
نقاش بکوش نقاشی خوب کنی. بر کاغذ و بر پارچه و چوب کنی. آنگاه به دست باش که برتر گردد. با رنگ و قلم و یا که زرکوب کنی. شهرام ص
گل را بنگر شدست پیغمبر عشق. یک چیز نبود بهتر در محضر عشق. کوته سخن آنکه عشق پیغمبر ماست. در نزد خود و خلق وخدا رهبر عشق. شهرام ص
از دانش و فرزانش و آیین وز راز . هر یک به فرجام به چونان آغاز. بر آنچه که دارند نمایند آواز. تا اینکه کدام فتد چو افشای راز. شهرام ص