پیشنهادهای صمد توحیدی(شهرام) (٢,٣٦٩)
اختلال اضطراب پس از سانحه:" نگرانی آمده پس از رویداد. نگرانی پس از رویداد رسیده. "
" ناخواستهء برخورد ":سانحهء تصادف.
" ناخواسته ":سانحه. " ناخواسته ای ":سانحه ای.
" ناپسند ":سانحه.
مدنی الطبع:" شهروند سرشت ". مدنی بالطبع:" شهروند به سرشت ". مدنی الطبع:" شهر وند منش ". دارندهء منش شهر وندی. مدنی بالطبع:" شهروند به منش " با منش ...
شهروند:مدنی. شهروندی:مدنیّیت
پرسشوارهء شهروندی:مسئولیت مدنی.
" یابش پرسشواره":احساس مسئولیت.
" پرسشوار ":مسئول. " پرسشواره ":مسئولیت.
" کارگردان دوواژ . کارگردان دوواژه ":مدیر دوبلاژ. در زبان شیرین فارسی دو نماد گِرد است و برای شمارهای گرد بسندگی دارد. مدیر دوبلاژ:" هماهنگِ دوواژ ...
" دُوواژ. دُوواژه ":دوبلاژ
" کران ":افق. " کران تا کران ":افق تا افق. " کرانها ":اوفاق. افقها. " کرانها و شمارها ":اوفاق و اعداد.
" دارمان میان پخشهای شایدِ برپا ":روابط میان توزیع احتمال مستقل. دارمان:روابط. ربط. برپا : مستقل. شاید:احتمال.
دگره های برخوردی برپا باپخش یکسان: متغیرهای تصادفی مستقل باتوزیع یکسان
" پخشِ شایدِ گسسته ":توزیعِ احتمالیِ شاید گسست.
" پخش دو گذارده ای ":توزیع دوجمله ای. اینکه نوشته ایم گذارده ای چون گذارده دارای نهاد و گزاره است.
" ابزارجازن. ابزار جازدن. ابزار جازنی ابزار جازد. ابزارجازنش. ":ادات عدول.
" دیگر. ودیگری. و این وآن ": وغیره وذالک.
بازسازی. آن رابازسازی کردند. بازبازی. از ایشان خواستند بازبازی نمایند. بازسازش . بازسازش کردند. بازنویسی و دیگر . . . . . . . .
بازنشسته. بازنشانده. بازنشانیدن. بازنشاند. بازنشستاندن. بازنشستانیدن. بازنشست. بازنشسته.
" بازنگرخواه. نونگرخواه. هم نگر خواه. وانگرخواه ":دوباره نگر خواه . دوباره نگرورزی. تجدیدنظر.
مادربازبینی. دستانهء بازنگری. دستانهء بازبینی . مادر بازبینی. جای باز بینی. جایی که بازبینی می نمایند. جایگاه بازبینی. مرکز بازنگری. ادارهء بازبینی. ...
" ازنو. دوباره . باز. بازهم. بازدوباره. از سر. دُواره. سُواره. چُواره": تجدید. افت و فرود . فرا وفرو. ( ایستا ن و ناایستان و فر اِیستان. به جای م ...
"خواهان نونِگری. خواست بازنگری. خواهش بازنگری. درخواست بازنگری. هم خواست باز نگری. خواست بازبینی. خواهان باز نگری":تقاضای تجدید نظر.
بازنگری خواهی. نونگری خواهی. هم نگری خواهی. وانگری خواهی":تجدیدنظرخواهی.
بازنگری. نونگری. ازنونگری. دوباره نگری : تجدید نظر.
" بازپذیر. نوپذیر. هم پذیر. ازنوپذیر. دوباره پذیر ":تجدید پذیر.
" یادی ازگذشته. یادگذشته ها. بازیاد. نویاد. یاددوباره ":تجدیدخاطره. هم یاد.
نوپیوسته. نوپیوند. نوپیوست. بازپیوند. بازپیوست. پیوند نو. پیونددیرین. پیوندگذشته. بازخویش. بازخویشی. باز خویشاوندی. بازقوم. باز قومی :تجدید رابطه.
" بازتوانی. جانگیری. توانیابی. بازتوان. نوتوان. دوباره توان. ازنوتوان. جان تازه. جان نو. نوجان. نوزنده. نوزندگی. زندگی نو. توان ازنو ":تجدید نیرو.
" دال ودال نمایی ":دلیل و برهان. اگر یک پرنده ای که دال نام دارد بر یک جایی نشسته باشد و گروهی در کار نگاه کردن به آن باشند برخی آن را به درستی می ب ...
"مَرجهای دیباچه های نمایانش ":شرایط مقدمات برهان. " نمایانشها ":براهین. " نمایانشی ها ":براهینی.
" نمایانش چینشی ":برهان قیاسی
" نمایانش در فرزانش ": برهان در فلسفه. " نمایانش در اندیش ": برهان در منطق.
" چینش نانمایانشی ":قیاس غیر برهانی. " چینش نانمایانشانه ":قیاس غیرمبرهن.
" چینش نمایانش ":قیاس برهان. " چینش نمایانشی ":قیاس برهانی. " چینش نمایانشه ":قیاس مبرهن.
" نمایانِش ":برهان.
بود بود. نبود بود. بود نبود. بودگی بودش. نبودگی بودش. هم بودگی بودش. ناهم بودگی بودش. باهم بودگی بودش. ازهم بودگی بودش. جزهم بودگی بودش. در ...
هر هنر اَندِیش خود را دارد. بابایار فارابی ساز بزرگ =الموسیقی الکبیر ابونصرفارابی. اندیش:منطق.
هستیمانِهگیمندیگرایِگیواری. استیمانهگیمندیگرایگیوارش. نیستیمانهگیمندیگرایگیواران. باشدِشناکیگریورزی. نباشدشناکیگریورزناکی. استشناکیگریورزناکی. ...
هست . هستی. هستیانه. هستیانگی. هستیانگیمندانش. هستش هست. هستِ هستش. بودهستشوارگیمندانه. استزندگی. استوارگی. استوارگیمنش. هستایی. هستایش. هستایِشورا ...
آراست خود. آراست خویش. آراست خویشتن. آراست خویشتن خویش": اصلاح نفس. آرایش خود. آرایش خویش. آراستگری خودخویش خویشتنخود. خودآراستگری. مند. مندانه ...
شدن خود و خویش. خویشتن خویش: حدوث وقدم.
" شدن وبودن خود . شدن و بودن خویش. شدن وبودن خویشتن. شدن وبودن خویشتن خویش ":حدوث و قدم نفس.
حلول:دَرهَم . دَریَک.
" شدن و بودن فرزانش ":حدوث وقدم فلسفه.
" شُدِشِش و بودِشِش":حدوثانیّت . قدمانیّت. شُدِشِشیَت و بُودشِشِیّت. شدششانیّت و بودششانیّت. شدششانیّتمندانانه. بودششانیتمندانه گی. گرا . گروی. گ ...
حدوث:" شُدن ". قدم:" بُودن ". " شدن و بودن ":حدوث و قدم. " شدِش وبودِش ":حدوثاً و قدماً. " شُدشِیّت و بُودشِیّت ":حدوثیّت و قدمیّت.
" دانش فیزیک " :علم فیزیک. در لری که فرس کهن است بازو راپیز و تپه ماهور واره ها را پیز. پیزک. فیزک. وفیزیک و فیزیکه هم می گویند. پس فیزیک فارسی است.
" کالبدفراکالبد ":فیزیک متافیزیک " فراکالبدکالبد ":متافیزیک فیزیک. کالبدیت کالبد. کالبدکالبدیت. کالبدان کالبد. کالبدکالبدان. کالبدش کالبدش. کال ...