پیشنهادهای صمد توحیدی(شهرام) (٢,٨٤٥)
" سِلپِ درخور ":سالبه اللزوم.
" چینش یکّهء داده مند ":قیاس استثنایی منتج.
دستور پیوستی:حکم اتصالی.
" قضیهء متصلهء لزومیهء سالبه ":گزارهء پیوستهء درخور سِلپی.
" گزارهء پیوستهء در خور بجا ":قضیهء متصلهء لزومیهء موجبه.
" سِلپِ گسسته ":سلب منفصل. " سِلپ ناگسسته ":سلب متصل. گسسته و نا گسسته و یا پیوسته ونا پیوسته کاربرد دارند.
" ایجاب متصل ":برجای پیوسته. " ایجاب منفصل ": برجای ناپیوسته.
" شرطیهء متصل ":مرجی پیوسته. " شرطیهء منفصل ":مرجی ناپیوسته.
" سِلپِ باری ":سلب حملی. " سِلپ نهادی ": سَلب وضعی.
" عین وذهن ":آخت و ساخت. " اعیان ":آختها. " اذهان ":ساخت ها. گزاره ، آخت و ساخت. گزاره های آختی و گزاره های ساختی.
گزارهء باری:قضیهء حملی.
" گزارهء مرجی ":قضیه شرطی. " گزارهء مرج ":قضیهء شرط. " مرجهای گزاره ها ":شروط قضایا
پیشه های درهم گزارشی:اصناف ترکیب خبری.
حیرت :سرگشت. حیران:سرگردان. تحیر: سرگشتگی. متحیرین: سرگشتگان.
شگفتی:تعجب.
رجا : امید . خوف ورجا: بیم و امید.
استفهام:پنداشتن. دریافتن.
التماس:لالکیدن.
اصناف قضایا:پیشه های گزاره ها.
درهم گزارشی:ترکیب خبری.
رسم:راسمان. راستمان. گِنده. هور. خط ونشان ، در یک رویه و برگه ومانند آن.
بسا. بساکه. بسا باشد. بساهست. بسا نباشد . برادر:مورد.
چه. که. چه اینکه. اینکه. هم. همان همانا. همین که. همانکه. چنین. چنان. دید. دیدی. . . . . . و حال. حال آنکه. پس. پیش. پیشا. پیش از پیشتر.
"درباره. پیرامون. از. در. رویده. باز":مورد.
گونه:مورد. سبک. روش. روند. روا. برخورد. برداشت. نمونه. مثل. مانند. جور. گونه. طور. این. آن. . . . گاهی دو واژه را به یک پنداشت بکار می بریم مانند، گ ...
آغاز به ساکن:ابتدا به ساکن.
حاصل :فارسی است زیرا از حاسدان و خاسیدن وخاسدن خواستن به دست می آید. ( گفتم چرا در روستا کشاورزان این همه آن را بکار میبرند! )
زمینه ورزی. زمین گرایی. گردی. دورزنی. دوره گردی. جوگرایی. چرش گرایی. چراگردی. گشتایی. گشتامد. گشتامدی. . گشتلی. گشتلی آمدی. هرکدام درجایی و ...
آب و هواگردی:ژیوتوریسم.
دیدار و برخورد واژگان.
" درنگ شماری ": لحظه شماری.
درنگ:لحظه.
" وارِه مند. وارِه ناک. وارِه نما . وارِه وار . واروار":پارادایم.
توالی:پیاپی. دم سرهم. یکسره. تناوب:نوبت به نوبت. یک در میان. در میان. با میانه. با فاصله. کم و بیش.
نوبت. نوبتی. به نوبت. نوبتیان. نوبتیها. گیره. گِه. گه گیره:تناوب.
گُرّان. گُرّاگُرّ. پیسر. پیسرهم. پیتاپیت: متوالی.
کوچ درسی: مهاجرت تحصیلی.
بُرشیِ بُرنده:قطعی قاطع.
بی دریافت برشی:بدون نتیجهء قطعی.
برش نهادی همهء نهاد:قطع موضوعی همهء نهاد.
برش نهادی: قطع موضوعی.
برش وجدانی: قطع وجدانی. آورده بودم که واژهء وجدان لکی است لوگوس ، لاجیک، لکی که من ( اَندِیش ) را به جای منطق به دست داده ام.
" برش نهادی راهی ": قطع موضوعی.
برش نهادی از نهاد:قطع موضوعی جزء موضوع.
بازیهای برش:مباحث قطع.
" تُومَرز ":بحث قطعی. ( مرز وپایان سخن شمایید. )
برش. برشی:قطعی.
نابازماند:بحث نشده.
" بازش پذیر ":قابل بحث.
بازانه:بحثانه.