پیشنهادهای صمد توحیدی(شهرام) (١,٥٩٦)
شهرام نیا صمد. فرهنگ. دانش دانش. یزدان. توحید ی ( نسبت. )
اینکه انسان درزمینش زندگی سامان شود. این پدیداری که از خاک است وجاویدان شود. مرد وزن بوده است و از نسلی به نسل افزون شود. در کویر و کوه دشتش بین ک ...
بنام خدا وند دانشوری . که دانشوری آورد سروری. به نام خداوند گفت ونوشت. که این ارج دارد به باغ بهشت. به نام خداوند فرزانشی. که این ارج دارد به هر ...
الخیر فی ماوقع:" خیرش در این باشد. "
۱_نورک. ۲_شفافک. ۳_پرتوک برای کاربردهای در رشته های دانستنیها.
حرف سَر قِ یی به لری سَرگَپ. کله گُنده. ثَقَل.
می آی که اندر دل ما قند آب کنی. تا کی دل پر ز غمم را کباب کنی. گیسوی فروهشتهء خود تاب می دهی. ما را به یاد شب و روز و رباب کنی. لبخند اگر زنی و ن ...
مهر آن است که نهان باشد. مانندهء جانان و جان باشد. تا به آستان مهر روی آری. بر فراز هفت آسمان باشد. یار آن است که مهربان باشد. گر شنیدستی که هما ...
ز من بشنو دل آرام منی تو. سبو و باده و جام منی تو. از آغاز عشق می گوید به آواز . بسوزی پخته و خام منی تو. سر آغاز و سر انجامم توهستی. فرا آغاز و ...
هستش خدا مثال یکی پادشای پیر . الگوی خداشناسی به نزد دهتیا. بنگر به " حاجی بازاری بی خبر از خدا". کش هست الگوی خداشناسی شهریاتا. گویند که انتفام ...
عشق ورزیدم و عقلم به شکایت برخواست. سایهء هستی ما بین ز چه رایت بر خواست. دیر گاهیست که من دیر مغان می سازم. نیک بنگر که فرزند به غایت بر خاست. ا ...
راستی یارمنا در عشق بازی تاقی. شب به مشکوی تو ماند مه تو را ای ساقی. پر دهان تو در و چون اختران در پرتو. گردنی چون گردن قو دریمی و شاقی. در خرامی ...
کالایی ارزش دارد که در "بازار رستاخیز "هم ارزش داشته باشد. چه سرمایه شناسی. چه فرهنگی و چه سیاسی.
" جایگاه اندیشه ها":۱_روند:روند روا ۲_گزند:روند ناروا. ۳_چند:روندچندا.
" بدرود وشناسه ":تودیع و معارفه
در گردش گاه و مکان آسمان یکی است. شیرازهء مکان وزمان همچنان یکی است. تاریخ را حکایت ز اقوام نوشته اند. نیکو نگر که فرزانش این و آن یکی است. یک شب ...
زنبق مهر چه خشنود به فروردین است. هر پدیدار که آید به نماد آیین است. نو بهاران که خرم دشتها میباشند . عشق را چامه به مانندهء فروردین است. سبزهء ک ...
خواب میدیدم و یا خود راستی آنهایند. این پریسا دخترانی که سخن را رایند. یار سرمست چو ازچام پیاپی می گفت. هنر آن نیست که از بهر هنر آرایند. یار من ...
نیم شب مرغ غزل خوان به سراغم آمد. درتماشاگه گل بوده به باغم آمد. دفتر چام گشاییده تفال میزد. گاه از باغ سرود یا که به راغم آمد. گاه سرزنده زآواز ...
از دیر به کاج که می گفتند کاژ. چندانکه به ساز می گفتند ساژ. امروز به روز همه روز می گویند. دیروز به روژ می گفتند باژ. جای گله ای نیست بنگر امروز. ...
ای خوش به حال یاری در نزد یار باشد . اندر اتاق خالی در کار وبار باشد. در خانه روی آرد آید به پیشوازش. آغوش را گشوده در انتظار باشد. چون گلستان و ...
" دادِشگر ":ترانسفورماتور.
" دوازده پیشوا ". " چهارده پاک ":دوازده امام. چهارده معصوم.
" پیشوای زمان ":امام زمان.
" زماندار ":صاحب الزمان.
عشق افزون می شود از جان شمع. روشنای جان ز غم جانان شمع. کوی هستی و نشان از بی نشان. گرمی دستش دل سوزان شمع. بزم عشق و راز هستی آشکار. از فروغی ش ...
برای آنکه دو فنجان ز چای داغ بنوشم. به سادگی بشتابم چو کوره ای که به جوشم. بهار وفصل گلش بو که چای خوش دم وخوش بو . زدست یار بگیرم لباس عید بپوشم. ...
جان و جانان بتوان دید به همراهی چشم. دل وجان دیده شود در خم والایی چشم. چون شود اندیشه سرگشته ز رازی دیدن. نیست تنها خواستن بودن شهلایی چشم. دیده ...
زین غزل خم را به خم آورده ام. باده را در جام جم آورده ام. گر که غیر از این کنم ای نازنین. غمزه ای فرما که کم آورده ام. ارغنون چون زهره در رقص آید ...
امروز با پیامی لطفی نمود یارم. وز مهر ورزی آری خوش می رسد بهارم. دوش از خمان جادوش وز پیک همچو آهوش. جامی به کف نهادم بر جان بزد شرارم. روشن به س ...
مارا بنگر سرودهء ناب می زنیم. ای یار من چه با آب وبا تاب میزنیم. گفتم غزلی را برای یار گفته ایم. باشد روان گویی که می ناب می زنیم. این چام اگر نب ...
یاورانیم و بسی روی در آن روی کنیم. مست آن کوی شویم و خانه زان کوی کنیم. خویش را در کار وبار زندگی اندازیم. جاودان هر که بویم نیک از این روی کنیم. ...
سرود من بود از روی خوبان. هیاهوها کجا با هوی خوبان. بتا بر بت پرست خود نگر کن. که همواره بود در کوی خوبان. از آن باده که در باغ بهشت است. پذیرفت ...
باهنر سبز و سرخ وسیه چردی است. بی هنر همچنان رخ زردی است. نزد خود نزد خلق نزد خدا. در کجا نامرد همچنان مردی است. گرم رو باش ای جوان دلیر. داد خر ...
در قاب غزل جای تو را می بینم. واندر غزل آوای تو را می بینم. هر بیت بود ستایشت می باشد. در صدر نگر رای تو را می بینم. بنگر به عروض عارض تو می خواه ...
نفس را خود عادتی است کهن. که روندش روا ببایستی. گر نباشد روا روند ورا. ناروا از کجاش بایستی. کشتی نفس را کار گردانی. زانکه کشتی را ناخدایستی. ت ...
ای جوان روزگار به باد مده. باد خود را به هر شراب مده. چام را نتانی که بسرایی. سخنت را آب وتاب مده. ورپشیمانی و نسرایی پس. رو به خط نیاور شتاب م ...
" باز نمایی ". " باز یابی":تداعی معانی.
همه دارند هیاهوی جهان یعنی چه. زین هیاهوی بجویند امان یعنی چه. آفرینش همه از آب نهادی دارند. وین همه تشنه آن آتش جان یعنی چه. عشق را نیست شکیبایی ...
آن کیست که صد سوداش اندر سر نیست. یا آنکه که هزار سوداش خود دیگر نیست. سرمایه و دلداده و دلبر بر چیست. اندیشه مگر با پسر ودختر نیست. آن کیست که ا ...
از این سپس که پای بهار است و رست گل . بنشین به پای گل ودست به دست گل. می نوش که فصل بهاران گذر کند. خوش باش بامی ناب و پای بست گل. اینک گل است که ...
نیوش را سخن هست ونیست بگذارید. اگر که هست اگر نیست ، بیست بگذارید. به زیر صفر چون شمار میکنید همه را. برای خودتان همه بیست بگذارید. اگر به تابلوی ...
ای دل بسوز تا زدیده اشکم روان شود. ای لب بدوز تا که زبان دیدیگان شود. گه اشک شوق به چهرهء من نقش میزند . گاهی دگر چو خون جگر رایگان شود. درمان در ...
تا درپناه خدای راد می بویم هین. این است پناهی که بود حق و راستین* هر کو به راه حق رود و حق بودش یار. خورشید پیروزمندی بودش در آستین. * خواهی که بیا ...
روزی که رمز زندگی را می گشوند. افسانهء دیوانگی را می نمودند. روزی که مهر کردگار آمد به بازار. آیینه های جاودانی می فزودند. دیدند جز مهر و هنر کار ...
دلم سر گشته شد از روی خوبان. خرد بشکسته از ابروی خوبان. اگر آسودگی خواهی ز هستی. خوشا آن طرهء گیسوی خوبان. سپیده گر که می خواهی صبوحی. صبوحی می ...
کیم کیم کجایم. ای یار با وفابم. استاد رهنمایم. ای راه و ره گشایم. کیم کیم کجایم* در دانش فراوان. نیک است یا بد آن روند ما بود این یا می شوم پشیمان ...
مهر ورزی هست که ما را همدم است. او فرای هستی و جام جم است* آنچه می دانی و می بینی و هست. در فراز بود از بیش و کم است. * مهر او از مهر گیتی برتر است ...
تا که سرو من زهر سرو روان خوشتر شد . زندگانی من و جان جهان دیگر شد* یار من دوش قبای ناز برتن می کرد. گفتمش سرو من از سرو روان بهتر شد* عشق آمد آینه ...
یزدان پاک که نام تورا نام خود نمود. هم نیز تو را به آهنگ مهر خود بسود* مانند گل بوی تو را می توان فشاند. چون آینه روی تو را می توان نمود* بنگر نسیم ...