تفحص کردن


مترادف تفحص کردن: کاوش کردن، بررسی کردن، جست وجو کردن، تحقیق کردن، پژوهیدن

لغت نامه دهخدا

تفحص کردن. [ ت َ ف َح ْ ح ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) پژوهش کردن. تجسس کردن. پی جویی کردن. کاوش کردن. بازجستن : بونصر با وی خالی کردو احوال تفحص کرد و معترف شد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 537 ). در آن ایام مردمی دیدمی که در مساقط اوراث تتبع و تفحص دانه ها میکردندی و در آن یکدانه ممکن و متصور نگشتی. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 326 ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) کاوش کردن جستجو کردن بررسی کردن .

مترادف ها

probe (فعل)
کاوش کردن، تفحص کردن، غور و بررسی کردن

hunt (فعل)
شکار کردن، تفحص کردن، صید کردن، جستجو کردن در

dive (فعل)
شیرجه رفتن، فرو رفتن، غواصی کردن، تفحص کردن، غوطه زدن، غوطه ور شدن

فارسی به عربی

صید , غطس

پیشنهاد کاربران

- دربدر دنبال کسی گشتن یا گردیدن ؛ تفحص تمام و جستجویی تام کردن. پژوهشی بی رد انجام دادن. از این سوی و آن سوی در جستجوی کسی رفتن :
دربدر هر ماه چون گردد قمر
دیده شاید آن هلال ابروی تو.
خاقانی.

بپرس