اگر غم را چو آتش دود بودی
جهان تاریک بودی جاودانه.
شهید بلخی.
خود غم دندان بکی توانم گفتن زرین گشتم برون سیمین دندان.
رودکی.
پدرت از غم او بکاهد همی کنون کین او خواست خواهد همی.
فردوسی.
همیشه تن آباد با تاج و تخت ز رنج و غم آزاد و پیروزبخت.
فردوسی.
به آواز گفتند کای سرفرازغم و شادمانی نماند دراز.
فردوسی.
برداشته خزینه و انباشته بزرصندوقهای پیل و نه در دل هم و نه غم.
فرخی.
به دلْشان نماند از غم عشق تیوبه یک ره برآمد ز هر دو غریو.
عنصری.
و امیر مسعود را سخت غم آمد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 249 ). از جهت حج و بستگی راه امیر غم نموده بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 362 ). نیمشب بیدار شدم... غم و ضجرتی سخت بزرگ بر من دست داد. ( تاریخ بیهقی ).اگر دردم یکی بودی چه بودی
وگر غم اندکی بودی چه بودی.
باباطاهر عریان.
تو را چون نباشد غم کار خویش بیشتر بخوانید ...