غم

/qam/

مترادف غم: اندوه، تاسف، تیمار، حزن، حسرت، داغ، رنج، غصه، کرب، محنت، هم

متضاد غم: شادی

برابر پارسی: موژه، موژ، غم، زاری، اندوهگین، اندوه

معنی انگلیسی:
blue, care, dejection, depression, desolation, grief, melancholy, misery, sadness, shadow, sorrow, worry

لغت نامه دهخدا

غم. [ غ َ ] ( ازع ، اِ ) مخفف غَم . رجوع به همین کلمه شود. این لفظ عربی است بتشدید میم ، و در فارسی بتخفیف میم استعمال کنند. بدان که در کلمه مفرد فارسی الاصل حرف مشدد هیچ جا نیامده است مگر بضرورت ادغام ، چنانکه شپر که دراصل شب پر بود نام طائر معروف ، و فرخ که در اصل فررخ بود و بندرت در نظم واقع شده ، بعادت نظم در نثر مشدد خوانند کلّه و پِلّه. اگر لفظ عربی که حرف آخرش مشدد نیز باشد در فارسی بعنوان فارسی یعنی بدون الف و لام واقع شود آن را هم در فارسی بتخفیف باید خواند، چنانکه غم و هم که بمعنی اندوه است و قد و خد و در و حر و غیر ذلک که همه مشدد هستند، و در فارسی همه را مخفف باید خواند مگر در نظم بضرورت تشدید ظاهر کنند،چنانکه در مصراع «تو آن در مکنون یکدانه ای » اما در صورت ترکیب و عربی الاسلوب اصل کلمه را رعایت کنند و ظاهر کردن تشدید انسب و اولی است ، چون : عوام الناس و خواص الملوک و حواج بیت اﷲ که در اصل عوامم و خواصص و حواجج بودند. ( از غیاث اللغات ) ( آنندراج ). صاحب آنندراج گوید: الفاظ و ترکیبات جانکاه ، جانسوز، فربه ، سنگین ، لذت و سرشت از صفات غم است. و با الفاظ افتادن ،آمدن ، رفتن ، نشستن ، داشتن ، ریختن ، زدودن ، نهادن ، خوردن ، کشیدن و گفتن استعمال شود - انتهی :
اگر غم را چو آتش دود بودی
جهان تاریک بودی جاودانه.
شهید بلخی.
خود غم دندان بکی توانم گفتن
زرین گشتم برون سیمین دندان.
رودکی.
پدرت از غم او بکاهد همی
کنون کین او خواست خواهد همی.
فردوسی.
همیشه تن آباد با تاج و تخت
ز رنج و غم آزاد و پیروزبخت.
فردوسی.
به آواز گفتند کای سرفراز
غم و شادمانی نماند دراز.
فردوسی.
برداشته خزینه و انباشته بزر
صندوقهای پیل و نه در دل هم و نه غم.
فرخی.
به دلْشان نماند از غم عشق تیو
به یک ره برآمد ز هر دو غریو.
عنصری.
و امیر مسعود را سخت غم آمد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 249 ). از جهت حج و بستگی راه امیر غم نموده بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 362 ). نیمشب بیدار شدم... غم و ضجرتی سخت بزرگ بر من دست داد. ( تاریخ بیهقی ).
اگر دردم یکی بودی چه بودی
وگر غم اندکی بودی چه بودی.
باباطاهر عریان.
تو را چون نباشد غم کار خویش بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

اندوهگین کردن، غعگین ساختن، حزن، اندوه
( اسم ) ۱ - اندوه حزن هم غمان غموم . یا غم عشق : عشق تو بلای دل درویش من است بیگانه نمی شود - مگر خویش من است گفتم سفری کنم ز غم بگریزم منزل منزل غم تو در پیش من است . ( منسوب به ابو سعید ابی الخیر ) یا غم افکندن ( فکندن ) . غمگین بودن . یا غم بودن دل . غمگین بودن آن . یا غم داشتن دل . غمگین کردن آن غمناک شدن .

فرهنگ معین

(غَ ) [ ع . ] (اِ. ) اندوه ، حزن .

فرهنگ عمید

حزن، اندوه : تا بشکنی سپاه غمان بر دل / آن بِه که می بیاری و بگساری (رودکی: ۵۱۱ )، همه راز این کار با من بگوی / که تا باشمت زاین غمان چاره جوی (فردوسی: ۲/۳۳۵ ).
* غم بردن: (مصدر لازم ) [قدیمی] = * غم خوردن
* غم خوردن: (مصدر لازم ) [مجاز] غصه خوردن ، اندوه خوردن: هر آن کس که فرزند را غم نخورد / دگر کس غمش خورد و بدنام کرد (سعدی۱: ۱۶۵ )، غمی کز پِیَش شادمانی بَری / بِه از شادیی کز پسش غم خوری (سعدی: ۱۸۸ ).
* غم داشتن: (مصدر لازم ) = * غم خوردن
* غم کشیدن: (مصدر لازم ) [قدیمی] = * غم خوردن

واژه نامه بختیاریکا

ناشادی

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی غَمٍّ: اندوه و سختی (در آن معنای پوشش نیز هست ، گویا کربت و اندوه روی قلب را میپوشاند )
معنی قُمِ: برخیز (در عبارت "قُمِ ﭐللَّیْلَ "حرف میم به دلیل رسیدن به ساکن حرکت گرفته است)
معنی قُمْ: برخیز
معنی لَا تَحْزَنْ: غم مخور(حزن:اندوهی که بر دل سنگینی کند ، چه اندوه از امری که واقع شده ، و چه از آنکه بخواهد واقع شود)
معنی لَا تَحْزَنَ: تا غم نخوری(حزن:اندوهی که بر دل سنگینی کند ، از امری واقع شده ، و چه از آنکه بخواهد واقع شود)
معنی لَا تَحْزَنِی: غم مخور(مؤنث)(حزن:اندوهی که بر دل سنگینی کند ، از امری واقع شده ، و چه از آنکه بخواهد واقع شود)
معنی غَبَرَةٌ: غبار و کدورت (که در عبارت "وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْهَا غَبَرَةٌ " منظور نشانههای غم و اندوهی است که چون غباری چهره شان را فرا گرفته )
معنی غَمَامِ: ابر (در اصل از ماده غم که به معنای پرده است ، میباشد و چون ابر نیز آسمان و آفتاب را می پوشاند به آن غمام می گویند )
معنی لَا هُمْ یُسْتَعْتَبُونَ: نه از آنان می خواهند که عذر خواهی کنند (عتب به معنای غضب و حزن است ، وقتی گفته میشود : فلانی بر فلانی عتب کرد معنایش این است که غم او را خورد ، و اگر برگردد و دلجوئیش کند میگویند عاتبه ، و اسم این ماده عتبی است ، یعنی برگشتن معتوب علیه به چیزی که مای...
معنی یَسْتَعْتِبُواْ: که عذر خواهی کنند (عتب به معنای غضب و حزن است ، وقتی گفته میشود : فلانی بر فلانی عتب کرد معنایش این است که غم او را خورد ، و اگر برگردد و دلجوئیش کند میگویند عاتبه ، و اسم این ماده عتبی است ، یعنی برگشتن معتوب علیه به چیزی که مایه رضایت عاتب باشد ، و...
ریشه کلمه:
غمم (۱۱ بار)

دانشنامه عمومی

غَم یا حُزن ( به انگلیسی: Sadness ) ، نوعی احساس است که در نتیجه ازدست دادن توانایی یا بعد از احساس ضرر ایجاد می شود. غم معمولاً با اشک، کم شدن انرژی و انزوا همراه است. وجود احساس غم در افراد یک امر طبیعی است اما افزایش این احساسات همراه با تنش ها و عوامل استرس آور می تواند تبدیل به افسردگی شود، به شکلی که فرد افسرده روزها و هفته ها دارای یک احساس غمگینی مستمر و ناخوشایند است که این احساس موجب اختلال در روابط اجتماعی و تحصیلی می شود. [ ۱] اَندوه، می تواند باعث برهم زدن خلق و خوی و ایجاد افسردگی همچنین بی انگیزگی یا ناامیدی شود. از عوامل ایجاد غم می توان به مشکلات خانوادگی، از دست دادن دوستان یا اعضاء خانواده، تنهایی، کمبود محبت، سرخوردگی اجتماعی، فقر، شکست در عشق و مواردی مانند این نام برد.
عکس غم

غم (ون گوگ). غم نام اثری معروف از ونسان ون گوگ است که در سال ۱۸۸۲ کشیده شد.
این اثر دو سال بعد از آنکه ون گوگ تصمیم گرفت هنرمند شود، کشیده شد و یک زن ۳۲ ساله باردار را تصویر می کند. نام زن کلاسینا ماریا هورنیک است که با نام سیِن ( به هلندی: Sien ) شناخته می شود. این طراحی یکی از کارهای ون گوگ است که در آن سین به عنوان مدل کشیده شده است. مجموعه همه این کارها به سری سین معروف است.
عکس غم (ون گوگ)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

اندوه

مترادف ها

distress (اسم)
درد، سختی، پریشانی، غم، محنت، اندوه، تنگدستی، سار

care (اسم)
توجه، غم، بیم، مواظبت، سرپرستی، تیمار، پرستاری، مراقبت، پروا، دلواپسی غم

sorrow (اسم)
مصیبت، غم و اندوه، غم، فرم، حزن، غصه، نژندی، سوگ، تاثر، غمگینی

rue (اسم)
غم و اندوه، غم، پشیمانی، ندامت، غصه، سداب ها

anxiety (اسم)
تمایل، اضطراب، نگرانی، تشویش، دلواپسی، اشتیاق، اندیشه، غم، ارنگ، خوف

heartache (اسم)
سینه سوزی، غم، اندوه، سار، غصه، درد قلب

grief (اسم)
رنجش، غم، اندوه، حزن، سار، غصه

despondency (اسم)
غم، خفگی، تنگدلی، حزن، دلسردی، دل گرانی

despondence (اسم)
غم، تنگدلی، حزن، دلسردی، دل گرانی

فارسی به عربی

حزن

پیشنهاد کاربران

واژه غم
معادل ابجد 1040
تعداد حروف 2
تلفظ qam
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی: غمّ، جمع: غُمُوم]
مختصات ( غَ ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی qam
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع واژگان مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی معین
راز آلود و زیبا حیرت انگیز جالب و عجیب
غم
هم معنی های کلمه ی ( غم )
غم از سبب جیزى بوذ که کم کشته بوذ و هم از قبل جیزى کی طلب کنی و نیابی . ‏ هدایة المتعلمین فی الطب، متن، ص: 654
خشم و ناراحتی و اندوه
غم به سنگسری موری ( mory ) غصه ( ghese ) داغ ( dagh )
غم ندارم در دل چو تو یار من باشی
هم راه و هم سو خریداره دل من باشی
در اشک شبگیر م تو سر ریز باشی
چون سرشک در غم توست مرهم دل من باشی
...
[مشاهده متن کامل]

غم تنهائی بسوزد زین دل چون تو در آن حاصل باشی
کرشمه نگاهت بزداید غم دل گر تو مهربان باشی
گر به میخانه در ایم قصه غم بسرائم گر تو خندان باشی
پارسی غم دنیا نبر بر دوشت گر چه حیران باشی
قطعه خاکی نصیب تو گر چه پادشاه دوران باشی

ازدست دادن، ناهماهنگی،
غم = اندوه = حزن = غصه
Sadness - Sorrow - Grief - Rue - Woe - Heartache
غم یه احساس بده که حتی میتونه خودتو از وجودت متنفر کنه
در پارسی غِیش، اندوه، اَندَمه، چَشاک، فَژَم، فَرَم، موژ
غم خودش ی واژه پارسی و توی سروده هایی که گذاشتید نمونه از سروده های فردوسی که واژه غم در اون استفاده شده بود، بود بد چرا براش برابر پارسی گذاشته بودید؟: ) خواهشمندم گزینه ها نو پیوسته به رشه واژه ها که
...
[مشاهده متن کامل]
آیا این واژه پارسی هست یا نه رو بی افزایید و آرش های ( معانی ) پارسی رو از اربی جدا به طور همگان جدا کنید و پس از اون در دسترس بذارید

اندوه، تاسف، تیمار، حزن، حسرت، داغ، رنج، غصه، کرب، محنت، هم، ماتم
کلمه ایکه بن عربی دارد و به معنای اندوه، ناراحتی، افسوس، رنج، داغی دل، غصه، عذاب و آزردگی است.
غمگین:افسرده و دل ازرده.
متضادغمگین:شادی، نشاط، خشنودی، باصفایی، خوشحالی و خرم بودن است.
افسردگی . فسرده . افسرده
پَژاره ( کُردی )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس