پیشنهادهای صمد توحیدی (١,٨٣٩)
نامانا. ایست ناپذیر. نامانا. ناایستا.
ایست ناپذیر:توقف ناپذیر.
پیشنماز آدینه:امام جمعه
گزارش دومی، گزارش دیگری:اطلاع ثانوی.
چند وچونی و ارزش :کمی کمیت کیفی کیفیت. وبها ( به آ ) چندیت و چونیت
کمین بندگان:مرصاد العباد.
ازفرایت و از فرویت:افراط وتفریط فارسی هستند . و اَفِرات و اَفِروت. زیاده روی وکم روی .
تقسیم:تاقه های سیم و توقه های سیم فارسی است. مانند تقویم که تَوقهء بام است و فارسی میباشند .
گونه های جور واجور. انواع مختلف. هرچند نو لری است. . . . . نو نو نگو نگو که به نوع گراییده است وانواع گرد وجمع وزم آن میباشد.
بسا نگرش ها.
بسا دیدگانی. تئوری احتمالی. دید بسایی. بسا دید.
بسا آزمایش:احتمال آزمایشی.
شاید:احتمال، احتمالاً. شاید: احتمال دارد. می شود تواند بود.
دیر نمود ( دور نمود ) :بعیدالوقوع
زود نمود:قریب الوقوع. بعیدالوقوع:دیرنمود.
زرتشت آذر تاشت ودارندهء آتش.
درسله:بسکتبال.
برگشت دستگاه:reset ریست.
جای خود :حالت نرمال.
نوشتچه:کتابچه
خویش خیش است:العقارب عقارب.
خاک. خاک کجا خدا کجا.
ایستار :مُوقَف . مَوضِع. جایگاه. پردازش خود من است.
ریزند . ریزنده. ریزندگان:تجزیه . تجزیه کنندگان. تجزیه گران :ریزندگران.
رستمینه ( رستم وتهمینه ) رستم زادی:سزارین.
زاد بر زی :زاد و ولد.
چند ستمه:ظلم مظعف.
درنگه:لحظه، لحاظ.
نظر داد:اظهار نظر کرد نگرش او این بود. نظر او این بود.
نگر نمایی یا نظر نمایی کردند:تبادل نظر.
نزدتان پیشکش میکنم . حضورتان تقدیم می کنم.
دست بریده. چشم بریده. پابریده. دست درازی کرد دست بریده اش کردند. چشم دارد چشمش را نبرید . رفتار درستی ندارد پس پایش را ببرید تا آمد ورفت نداشته با ...
دست بریده:خلع ید . کیک دست درازی می کرد دستش را بریدند.
راست ودرست:حقیقت و واقعیت. راست است او موز رادرسته خورد.
ستمکش وستمگر:ظالم و مظلوم.
نیک و بد :حسن وقبح.
راست و ناراست:حق و باطل. نادرست ودرست. راستین ودروغین. دروغ ونادروغ. ناراستین و نادروغین. هوده وبیهوده. بیهوده ونابیهوده. پذیره و ناپذیره. پسند ونا ...
راست ودروغ:صدق وکذب. ملاک راستی ودرستی.
فرزانش تاریخ :فلسفهء تاریخ.
زُدا وپُشتا:تقابل وتخالف.
زدا وبرابرا:تضاد وتقابل.
نانمامند:دارای تناقض.
خود نانما:خود متناقض.
ناهمخوان:ضد ونقیض.
پیوست نیک:روابط حسنه.
نیک هم پنداشت:حسن تفاهم.
هم پنداشت:تفاهم.
نانما:تناقض تضاد وتناقض:زُدا و نانما.
زُدا:تضاد. . . . . زداینده
لکن:لَکُنَه ( یگانه ) چیزی که بگوییم. . .