پیشنهادهای صمد توحیدی (١,٨٣٩)
کالبد و فرا کالبد:فیزیک و متافیزیک؛طبیعه و ماوراء الطبیعه.
عول و تعصیب:خانه و خانواده. "بازخوردها وبرخوردها. " عول:خانه؛پیوند. تعصیب:خانواده؛پیوست.
پاکی پیکی:پایان.
"او ( خیام ) پیایند "پورسینا" بود با آنکه در گفت و نوشت گیر و گرفتی داشت. بیهقی. گردانیدهء شهرام. "
بالاست. بالا می رود. شعله ور است:متصاعد.
سویچینگ:گیران کار.
کرافیک:رنگک،
نوشتکی:گرافیکی.
بینَت کار:دیجیتال.
میانک رایانه:مینی کامپیوتر.
آویزک :پنل
ایستش:استپ؛stop
متولی:بابا. به جای متولیِ کار بابایِ کار. متولیها:باباها.
بیرونش کردن. پوزشش را خواستند. بخششش را خواستند. کنارش گذاشتند. رد ش کردند. رد شد . روانه اش نمودند. تاراندندش. دست به سرش کردند. هو شد. دواندندش.
نمایه ونمونا. فهرست واعلام .
نمایه و نمونا:فهرست واعلام.
پیشا . پیشا پایان. ماقبل ماقبل آخر. پیشا دانشوری:ماقبل رنسانس.
کشاورز گاهی به کاه نیاز دارد کشت را ( گندم یا جو ) از بیخ از دم گِل میزند ودرو می کند و قل، قل می درود. وگاهی به کاه نیاز ندارد واز بالا ی ساقه کشت ...
از دم اَدم؛ازدهان، اَدهان از دم واز دهان:عدم.
مِت، مَت:زیر ، زیردار، ژرف، گود:مت رو:مترو؛فارسی است.
پیشاپایان:ماقبل آخر.
مِرک لری:زانو مِرکَه:زانویی.
کلیدرویه:کیبورد.
سامان نما:سیتم عامل.
نماگر:operation.
گیران:سویچ.
آرمان:ایده آل.
ایار ، یار، دستم ایار است دستم یار من است یار من است، وبه روند عیار شده است. یار هم با من است.
شهنامه نمود پهلوانی من است امثال وحکم ز نکته دانی من است خیام رباعی را یکی فرزانه است حافظ که نشان راز خوانی من است شهرام.
واژگان با" د" و"ذ "در ایران از کهن تا کنون بسیار است. آذر، گذر . ث نیز که مثل در پایه متل است .
لر؛لور :راه راست ودرست وخدنگ راگوییم. در نسخه های تاریخی لور به سبک خوانش لری آن راه راست ودر ست وخدنگ است که لرها را ساده گفته اند پس نسخه واره ها ( ...
آگِر در زبان لکی آذر وآتش است.
بابای گرامی وبانوی گرامی تلاش ما برای زبان فارسی وپاس از آن است. پس بانوان گرامی وبابایان گرامی تلاش کنیم و مرد وزن ندارد. واصل واژه پردازی است تا و ...
ریخت وساخت:جرح وتعدیل.
ضِرپ و تُوپ به لری ؛زد وخورد. "بزن بزن"
چَرخَن:دایره.
در لری پارس سگ را پاس می گویند . شاید پارس فارسی پرسه زدن باشد. پاس هم نگهبانی است. یا پاس پایهء پارس باشد زیرا استادان ادب پارسی لری را مادر فارس ...
خاور:خواب بَر. باختر:بخت بیدار. شمال :باد شب مال؛شبرو. جنوب:بجنب بگرد بیاب، سرازیراست. ایوار:غرب. مشرق: از مهر ومیثرا میترا میسراک ومیشراک و میش ...
خَلک وخاک:خَلق و خاک. خَلک؛لری. خُلک؛خُلق. خَلک وخُلک:خَلق وخُلق. خَلکِ خدا :خَلقِ خدا.
لاس گاو و چُسِلِه؛خَر سانها. چُغِلی پرندگان ( فَضلِه؛فِزِلَه ) رِیتِق:پوششی همه با ابهام وایهام. پِشکل ( پِشک ) :گوسفند وبز.
مرکز:فارسی است، مانند مِرک ( آرنج زدن روی بالش ) .
برپایهء. با پشتوانهء؛پایه ای، پشتوانه ای:مستند.
علوم العربیه:دانش های تازی؛گردانش ویا پایانش ( صرف ویا نحو ) .
آینه، آینده هر دو رو در رو و نماینده.
خربزه:خواربوسه، بوسه وار خوردن مانند خوردن بستنی بادولب خوردن.
نیزه، نیزل، نیژل، نزال، نازل:فارسی است.
گُله :سیاهی چشم، گُلهء چشم. درگُلهء چشم:درسیاهی چشم.
شرطه باد لری است بادی که هردم از سمتی میوزد، آدم راشرط ( گیج ) میکند. شُرتَه وا به لری، شرته باد.
دِهِش؛دِگِشت. "میدهد، میه ( لری ) ":ضربان"قلب"
پایا، پاینده:مستوفا؛وفی، بپا، پاینده ، پایا.