پیشنهادهای صمد توحیدی (١,٨٣٦)
دستاورد. پیایند:تبعات.
باهم. باهمها.
امروزه روز ( ی ) . تازه. نو#کهنه.
۱_دانش شناختی. ۲_ دانش شناسی.
سنبه:دریل.
سوراخ وسنبه:خلل ومرج.
بدرقه:مشایعت.
پیشواز:استقبال.
راهی:عازم .
ذهن را کور کردن:مخ را زدن. ذهنم را کور نکنید :مخم را نزنید.
آورده :expression
همنما:پلتفرم.
دوست جانی . دوست روز تنگ. دوست بی غلّ و غش. دوست خدا. دوست گریز پا اِ اینجا بود گریز داد رفت. دوست نانی. دوست از دشمن بتر ( بدتر ) . نادان دوست ...
پایه وپیرو . برگ وبار . ریشه وشاخه . برگ و بار. تنه و سایه.
قد برداشتن:کنار گذاشتن . قد بردشتم:کنار گذاشتم . از کار قد برداشته است:کار را کنار گذاشته است . به هر بهانه ای باشد .
سیلاب:accent.
زبانهءخَص:لهجهء غلیظ. زبانهء ناب :لهجهء غلیظ. خص در لری ناب را وغلیظ را گویند مانند چای خص ( غلیظ ) . شیر خص ( شیرغلیظ ) . و دوغ وآبگوشت و . . . . ...
زبانه:لهجه.
ژرف. ژرفا: ناژرفا. گُورّی است، گوری نیست. گیج است، گیج نیست . مَت است ، مت نیست. مت، نامت. عُنق؛عمق.
ژرف. گود. گیج. گوری. قیل. قیل است: ژرف است. قیلی آب: ژرفا ی آب. چاه قیل: چاه ژرف. درهء قیل:درهء ژرف.
نامم نامش ونامش نامم. نامش نامم ونامم نامش.
پراکندگی. دارتفرقه را بهم زد ( زدن ) . دُوهَمکی. دودستگی:تفرقه.
بُنبَنا ( بُن بَنا ) :مصدر.
سرباش. سرتیم.
آیین نامهء جوانمردی. آیین جوانمردی . جوانمرد نامه. آیین جوانمردان.
جوانمردنامه:فتوت نامه.
:جازدن :عدول کردن. آنها جازدند :آنها عدول کردند.
الموت؛المو ( علمو ) جایی اَلَم ( عَلَم ) در آنجا نشانده اند. پس بسا پایه واصل معنی الموت الموه الموته والموت همین باشد .
الو مات:مات الو جایی که لیزنه وخانهء پرندهء الو است. به لری ماتگه گفته می شود که از آن پرندگان است. پس الموت به چم ( یادآور ) ماتگه الو پرندهء بزرگ و ...
بررسی آزمایشی:تحقیق تجربی.
انگیزهء سربلندی:باعث افتخار.
کسان ؛۱_خدمتگذار۲_خیانت کار۳_ترس دار. در هر کار وبار در هر داد وستد ودر هر گفتار وپندار وکردار و ساخت و آختی که باشد.
گریزه:غریزه؛کهنسالان در روستا بازیها وکاروبار جانوران را از"گریزه"ء آنها می دانستند. و میگفتند این روش جانوران گریزهء آنهاست.
کیست نمایی:احراز هویت.
نفرین:لعنت. نفرینی:لعنتی. نفرین شده :لعنت شده. فارسی. نفرین ونیایش.
بله:بلی، "بُولِه به سبک کهن سالان قدیم"بالا، بالای چشم. فارسی است.
لکی:لوگوس، لاجیک؛ ذهن وزبان.
نوبت:نیت. نیت کردم؛نوبت گرفتم.
دست نماز ی تازه کنم:تجدید وضویی بکنم.
سازهای موسیقی نوبت آن رسیده که دیگر با رایانه وموس کارکنند وبنوازند.
دُرجا:آتلیه.
هنران:آتلیه.
هنرجا:آتلیه.
خوددادنش. bioanfermatiqc بیوانفورماتیک.
هَور . گِنده.
رواق :کُولا، لری وفارسی کهن.
عادت در لری آ. ء. ت ویا آدت و یا هُوکارَه است. [آد ]هم می گویند، آد به دریافت و پنداشت روند میباشد. آدت بیشتر سبک" نا" را دارد ، آدش خوش نباشد. آد ...
پایه و بن وبنیاد " اشتباه" "شِپَه"است که به هنگام بازی" اَل وگُل"شِپَه پا چپ و شپَه پا راست برای اشتباه هر یک از پاها گفته می شود ومانند تپق زدن نیز ...
بالاترین ها . بالایی ها. بالابالاها:لژ نشین .
شایدمان:احتمالات.