پیشنهادهای صمد توحیدی (١,٨٥٠)
ساختارنده:مدوّن. تدوینگر.
کالبدی: طبیعی. کالبدیات:طبیعیات .
فراکالبد.
سکولار:آزمایشی. اسکولار:باورشی.
خانوادهء رسانهء ملی.
آزادش:لیبرال. آزادشی:لیبرالی آزادشگرا:لیبرالیزم. آزادشیگرایی:لیبرالیزمی. آزادشیگرایانه:لیبرالیستی. آزادشگرانه:لیبرالیست.
ناسپاس:کافر؛ [کسی ویا کسانی که به جا نمی آورند. ]
میخکِش: hammer
دریل:فارسی است، درهل، در می هَلَد. ( راه میگشاید، سوراخ مینماید، )
اته ایس. آته ایس. ادایس:ناخدا باور، خداناباور. ( اته ) اس، ایست وایسم همان گرا وگرایش ها می باشند. ایست و ایسم را فارسی دانسته اند . - اَتِه و اَدِه# ...
مِرو و مَرو در لری:آمرود.
گلابی. آمرود:مرو به لری. نمی گوییم گلاب میگوییم گلابی.
باغات. راغات. پرندیات. چرندیات. شمیرانات و . . . . . . جاناتان.
چِسان:واتساپ
ایزد شناسی به پنداشت ناب. خداشناسی به دریافت پاک. یزدانشناسی به گرفت ساپ.
دستاورد. پیایند:تبعات.
باهم. باهمها.
امروزه روز ( ی ) . تازه. نو#کهنه.
۱_دانش شناختی. ۲_ دانش شناسی.
سنبه:دریل.
سوراخ وسنبه:خلل ومرج.
بدرقه:مشایعت.
پیشواز:استقبال.
راهی:عازم .
ذهن را کور کردن:مخ را زدن. ذهنم را کور نکنید :مخم را نزنید.
آورده :expression
همنما:پلتفرم.
دوست جانی . دوست روز تنگ. دوست بی غلّ و غش. دوست خدا. دوست گریز پا اِ اینجا بود گریز داد رفت. دوست نانی. دوست از دشمن بتر ( بدتر ) . نادان دوست ...
پایه وپیرو . برگ وبار . ریشه وشاخه . برگ و بار. تنه و سایه.
قد برداشتن:کنار گذاشتن . قد بردشتم:کنار گذاشتم . از کار قد برداشته است:کار را کنار گذاشته است . به هر بهانه ای باشد .
سیلاب:accent.
زبانهءخَص:لهجهء غلیظ. زبانهء ناب :لهجهء غلیظ. خص در لری ناب را وغلیظ را گویند مانند چای خص ( غلیظ ) . شیر خص ( شیرغلیظ ) . و دوغ وآبگوشت و . . . . ...
زبانه:لهجه.
ژرف. ژرفا: ناژرفا. گُورّی است، گوری نیست. گیج است، گیج نیست . مَت است ، مت نیست. مت، نامت. عُنق؛عمق.
ژرف. گود. گیج. گوری. قیل. قیل است: ژرف است. قیلی آب: ژرفا ی آب. چاه قیل: چاه ژرف. درهء قیل:درهء ژرف.
نامم نامش ونامش نامم. نامش نامم ونامم نامش.
پراکندگی. دارتفرقه را بهم زد ( زدن ) . دُوهَمکی. دودستگی:تفرقه.
بُنبَنا ( بُن بَنا ) :مصدر.
سرباش. سرتیم.
آیین نامهء جوانمردی. آیین جوانمردی . جوانمرد نامه. آیین جوانمردان.
جوانمردنامه:فتوت نامه.
:جازدن :عدول کردن. آنها جازدند :آنها عدول کردند.
الموت؛المو ( علمو ) جایی اَلَم ( عَلَم ) در آنجا نشانده اند. پس بسا پایه واصل معنی الموت الموه الموته والموت همین باشد .
الو مات:مات الو جایی که لیزنه وخانهء پرندهء الو است. به لری ماتگه گفته می شود که از آن پرندگان است. پس الموت به چم ( یادآور ) ماتگه الو پرندهء بزرگ و ...
بررسی آزمایشی:تحقیق تجربی.
انگیزهء سربلندی:باعث افتخار.
کسان ؛۱_خدمتگذار۲_خیانت کار۳_ترس دار. در هر کار وبار در هر داد وستد ودر هر گفتار وپندار وکردار و ساخت و آختی که باشد.
گریزه:غریزه؛کهنسالان در روستا بازیها وکاروبار جانوران را از"گریزه"ء آنها می دانستند. و میگفتند این روش جانوران گریزهء آنهاست.
کیست نمایی:احراز هویت.
نفرین:لعنت. نفرینی:لعنتی. نفرین شده :لعنت شده. فارسی. نفرین ونیایش.