پیشنهاد‌های Bryan Fury (٩,٣٩٨)

صخره ( کناره بلند و تیز ) The waves crashed against the cliff. پرتگاه ( لبه تیز ) He stood on the edge of the cliff. دیواره ( معمولا سنگی ) Th ...

کشتی ( شناور بزرگ ) The ship sailed across the ocean. ناو ( کشتی جنگی ) The ship was part of the fleet. کشتی ( هر نوع وسیله حمل و نقل ) The sp ...

کانو ( نوعی قایق باریک ) They paddled the canoe down the river. کانو ( قایق کوچک سرخ پوستان ) The native Americans used canoes for transportation

طناب ( رشته های تابیده شده ) He tied the boat with a rope. ریسمان ( رشته ) A rope of pearls. طناب پیچی ( عمل طناب پیچی ) The rope of the packa ...

جلبک دریایی ( گیاه دریایی ) The seaweed washed up on the beach. ( مجازی ) ضعیف و نحیف Ever since she had the accident, she is but a seaweed of he ...

تور ( برای ماهیگیری و غیره ) The fisherman cast his net into the sea. تور ( در ورزش ) The ball hit the net. خالص ( سود خالص ) Her net profit w ...

پارو ( برای قایقرانی ) He dipped the paddle into the water. پارو زدن ( با پارو ) She paddled the canoe down the river. راکت ( برای تنیس روی میز ...

قایق ماهیگیری ( قایق برای ماهیگیری ) The fisherman went out on his fishing boat.

باله شنا ( کفش غواصی ) The diver wore flippers on his feet. باله ( عضو جانوران دریایی ) The dolphin swam with its flippers. دست و پا ( عامیانه ...

کرم ضد آفتاب ( محافظ پوست در برابر آفتاب ) She applied sun cream before going to the beach.

صندلی تاشو/صندلی ساحلی ( صندلی راحتی ) He relaxed in a deckchair on the beach.

قایق پارویی ( قایق با پارو ) They rowed the rowing boat across the lake.

ساحل ( کناره دریا ) The children played on the beach. لب دریا ( جایی در کنار دریا ) We spent the day at the beach. ساحلی ( مربوط به ساحل ) A b ...

نفتکش ( کشتی حمل نفت ) The oil tanker sailed across the ocean. تانکر نفت ( هر نوع مخزن بزرگ ) They filled the oil tanker with crude oil.

مایو / لباس شنا/ لباس شنا/ پوشاک شنا ( برای زنان ) She wore a swimsuit to the beach.

اسکی باز روی آب ( کسی که روی آب اسکی می کند ) The water skier glided across the lake. ( ورزش ) اسکی روی آب Water skiing is a popular sport. وسی ...

قایق موتوری ( قایق با موتور ) The motorboat sped across the lake.

جزیره ( خشکی احاطه شده با آب ) They visited an island in the Caribbean. جزیره ( هر چیز جدا افتاده ) The kitchen island was in the center. جزیره ...

مرغ دریایی ( پرنده ) The seagulls flew over the sea. کاکایی ( هر نوع پرنده دریایی ) Seagulls are white and grey. آدم مفت خور ( کسی که از دیگران ...

خرچنگ ( جانور دریایی ) The crab scuttled across the sand. خرچنگ ( صورت فلکی ) Cancer is also known as the Crab. آدم تندخو ( کسی که زود عصبانی م ...

ملوان ( خدمه کشتی ) The sailor hoisted the sails. دریانورد ( کسی که در دریا کار می کند ) The sailors set off on a long voyage. دریانورد ( کسی ک ...

پرچم ( نماد کشور یا گروه ) The flag waved in the wind. پرچم ( نشان یا علامت ) The taxi driver raised a flag to show he was available. ( در کام ...

چتر ( برای باران یا آفتاب ) She opened her umbrella to protect herself from the rain. چتر ( محافظ یا پوشش ) - ( استعاری ) The company acted as an ...

قلعه شنی ( قلعه ساخته شده از شن ) The children built a sandcastle on the beach. قصر شنی ( خانه موقت ) - ( استعاری ) Their dreams were just sandca ...

پارو ( وسیله پارو زدن ) He rowed the boat with the oars. پارو ( در پارو زدن ) She pulled on the oars. پارو زن ( کسی که پارو می زند ) The oars ...

ستاره دریایی ( جانور دریایی ) The starfish clung to the rock. ( شکل ) ستاره دریایی The design featured a starfish pattern. ( مجازی ) باز و پهن ...

فانوس دریایی ( برج راهنمای کشتی ها ) The lighthouse guided the ships at night. چراغ ( هر نوع برج یا ساختمان بلند ) You can't miss that huge build ...

دریا The ship sailed on the sea. دریایی ( مربوط به دریا ) Sea creatures. ( مجازی ) دریایی از ( حجم زیاد ) A sea of faces at the concert.

قایق بادبانی ( قایق با بادبان ) They sailed the sailing boat across the lake. قایق ( نوعی قایق ) The sailing boat was small and fast.

ساحل دریا ( کناره دریا ) They went for a walk along the seaside. لب دریا ( جایی در کنار دریا ) We spent the day at the seaside. کناره ( منطقه س ...

مزرعه ( زمین کشاورزی ) The farmer ploughed the field. زمین ( محوطه ورزشی ) The football field was muddy. زمینه ( حوزه فعالیت ) She's an expert ...

گوساله ( بچه گاو ) The calf followed its mother. ساق پا ( ماهیچه پشت ساق ) He pulled a calf muscle. بچه ( هر حیوان چهارپای شیرده ) elephant ca ...

حصار ( دیوار یا نرده ) The house was surrounded by a fence. پرچین ( ردیفی از بوته ها ) They planted a fence around the garden. شمشیربازی ( ورزش ...

زین ( برای اسب ) He put the saddle on the horse. زین ( قسمتی از دوچرخه ) The bicycle saddle was uncomfortable. ( در گوشت ) راسته A saddle of l ...

گاوداری ( محل نگهداری گاو ) The cows were kept in the cowshed. طویله ( محل نگهداری حیوانات ) The cowshed was attached to the barn. آغل ( ساختما ...

گاو ماده ( حیوان ) The cow grazed in the field. ماده ( در مورد برخی حیوانات بزرگ ) A cow whale. آدم چاق و زشت ( توهین آمیز ) - ( استعاری ) She ...

شخم ( وسیله شخم زنی ) The farmer used a plough to till the land. شخم زدن ( عمل شخم زدن ) They finished the plough of the field. گاوآهن ( وسیله ...

باغ میوه ( محل پرورش درختان میوه ) They had an apple orchard. باغ ( محلی با درختان میوه ) The children played in the orchard. درختستان ( مجموعه ...

اصطبل ( محل نگهداری اسب ) The horses were kept in the stable. باثبات ( پایدار ) The economy is stable. استوار ( محکم ) Make sure the ladder is ...

بچه خوک ( خوک کوچک ) The piglets played in the mud. خوک کوچولو ( برای خطاب محبت آمیز ) "Come here, piglet, " said the mother.

خر ( حیوان ) The donkey carried the heavy load. آدم کودن ( احمق ) - ( استعاری ) Don't be a donkey, think for yourself! الاغ سواری The stubborn m ...

بوقلمون ( پرنده ) They had turkey for Thanksgiving. ترکیه ( کشور ) She traveled to Turkey last year. آدم احمق ( بی عرضه ) - اصطلاح عامیانه That ...

مترسک ( برای ترساندن پرندگان ) The farmer put a scarecrow in the field. آدم لاغر و بدلباس ( استعاره از مترسک ) He looked like a scarecrow in thos ...

خانه روستایی ( خانه ای در مزرعه ) They lived in a farmhouse. خانه مزرعه ( محل سکونت در مزرعه ) The farmhouse was surrounded by fields. ساختمان ...

اسب ( حیوان ) The horse galloped across the field. اسب ( در شطرنج ) The knight is also called a horse in chess. اسب ( واحد اندازه گیری قدرت ) ...

عدل کاه ( بسته کاه ) The farmer stacked the straw bales in the barn. بسته کاه ( کاه بسته بندی شده ) They used straw bales for seating at the even ...

گوسفند ( حیوان ) The sheep grazed in the field. گله گوسفند ( جمع گوسفند ) A flock of sheep was being herded. آدم مطیع ( کسی که بدون فکر از بقیه ...

یونجه ( علوفه خشک ) The farmer fed the hay to the horses. کاه ( ساقه خشک غلات ) They made a scarecrow out of hay. پول ( مقدار کم ) - اصطلاح عام ...

گاری ( چرخ دستی ) The horse pulled the cart. چرخ خرید ( چرخ دستی فروشگاه ) She filled the cart with groceries. ماشین کوچک ( معمولاً بدون سقف ) ...

گِل ( خاک خیس ) The children played in the mud. گِل ولای ( مخلوط گِل و آب ) The car got stuck in the mud. رسوایی ( اتهامات بی اساس ) His oppon ...