پیشنهاد‌های مهدی کشاورز (١,٩٢٤)

بازدید
٢,٦٤٧
تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

" کُلیدن" در گویش اسفهانی همان لنگیدن است. ستاک " کُل" که بن این کارواژه است به چم کج، خمیده و کوتاه است. کلیدن = کج راه رفتن در پی کجی یا کوتاهی ی ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣

کَل به چم نر، نیرومند، بزرگ و ریش سفید، ریشه واژه کلان که واژگانی مانند کلانتر، کلانسال و. . برگرفته از آن است. در گذشته پیشوند کَل در آغازِ نام مرد ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

ناکارآمد، بی کاربرد، بیکار، بیخودی

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

ناکارآمد، بی کاربرد، بیکار، بیخودی

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣

به درد نخور، بیهوده، بیخودی، ناکارآمد

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣

پتو: پَت - پسوندِ [و] نسبت. پت به چم موهای نرم و نازک ( کُرک ) که از پشم بز جدا می گردد.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

گردشی، برای نمونه: مکانیک سیار = مکانیک گردشی، بازنوکار گردشی

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣

آشوب، به راستی که بودنِ چنین واژگان ناهنجاری مانند اغتشاش و. . . در زبان پارسی مایه شگفتی ست!

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

"شوت" در پارسی به چم گیج و منگ برابرست با "شیت" به همان چم در زبانهای باختری ایران مانند کردی و لری. بسیاری از واژگان دارای آوای کشیده [او] در پارسی ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٩

باز آغاز

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

می توان آمیخته واژه ی "بستان سرا" را به جای [ویلا] به کار برد.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣

سرا، بُستانسرا، باغسرا/ بلبل بستان سرا صبح نشان می دهد / وز در ایوان بخاست بانگ خروسان بام ( سعدی ) آورده اند که عابد به شهر اندر آمد و بستانسرای ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

"بازنوگاه" - بازنوگاه / باز نو گاه: جایی که خودروها و دستگاهها در آن دوباره بازسازی و نو می گردند، تعمیرگاه، مکانیکی. - بازنوکار: کسی که کارش دوبا ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٦

"بازنوکار" می توان از واژه ی [بازنوکار] به جای مکانیک و تعمیرکار بهره برد. باز نو کار، کسی که کارش دوباره نو کردن و بازسازی دستگاههاست. بازنوگاه = ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

بازنوگر، بازنوکار

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

بازنو کردن

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

باز نو، بازنو، بازنو کردن

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

گِراندن، گیراندن. که از گُر گرفته شده و به چم گر گرفتن و سوختن

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٤

گیراندن در گویش اسفهانی، در اصل به چم روشن کردن آتش و چراغ بوده است و سپس برای روشن کردن همه ابزارهای برقی مانند چراغ برق و. . . نیز به کار رفت. در ...

پیشنهاد
٢

بالا کشیدن،

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٤

ناپویا، ایستا، بیکار، خاموش، خوابیده

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

گوش آشنا

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣

دیدارنامه

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

مادگان کانی

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

رگ بَند، رگبند/ هنگامی که واژگان پارسیِ معنارسان دردسترس است چه نیازی به واژگان بیگانه است؟

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

رگ بَند، رگبند/ زبان پارسی، در پیِ ویژگی درونی و سرشتی خود، برای هر واژه دانشیک دارای توانمندی واژه سازی ست و نیازی به واژگان بیگانه ندارد.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
-١٦

واژه قرمه در ترکی، کارواژه ای ( فعلی ) می سازد که دارای معنای بریان کردن یا پختن است. ( قوورماق ) این واژه ( قرمه ) به گمان بسیار، ریشه در پارسی باس ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٦

دورچین، واژه دورچین دارای معنای جمع است به چم خوراکیهایی که در کنار خوراک اصلی گزارده می شود و به جای مخلفات، نیاز به گفتن [دورچینها] نیست.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

واژه دورچین را به جای واژه عربی مخلفات نیز می توان به کار برد به چم خوراکیهایی که در سفره ودر کنار خوراک اصلی گزارده می شود مانند سبزی، ماست، ترشی و. ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

تنخواه

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣

تنخواه

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد

درود در پاسخ به کاربر بالا: کسی ترکها و درواقع مردم آذربایگان را "غریبه های مهاجر" ندانسته، آری ایران، میهن هزاران ساله همه ایرانیان ازجمله مردم آذر ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

از این رو

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
-٤١

درود دلیل آوردن از زبان نیاترکی یا نیامغولی که کاربر بالا آن را دستاویز نموده چندان دانشورانه نیست. این دو زبان آنچنان کهن نیستند که با دیدن واژه ای ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
-٢٠

درود بودن واژه ای در زبان نیاترکی دلیل بر ترکی بودن آن واژه نیست، باید ریشه آن واژه را در زبانهای کهنتر هم جستجو کرد. بنمایه ها یا منابع زبان ترکی ب ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٤

[[دیگوله]] دیگ اوله = دیگ کوچک، کوچکتر از دیگچه. در گذشته ظرفی که برای پختن دیزی به کار می رفت دیگول، دیگوله یا دوگوله نامیده می شد. این نام را همچ ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

دیگوله یا دیگول یا دوگوله، ظرفی کوچکتر از دیگچه برای پخت دیزی. این نام را می توان به جای قابلمه نیز به کار برد.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
-١٣

درود واژگان دخت و دوختر در پهلوی به چم دختر ( فرزند مادینه برابر با daughter ) و واژه کَنیچَک در زبان پهلوی به چم دختر ( ژاد یا جنس دختر برابر با gi ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣

درود دیسه ی درست واژه بوالهوس، " بُلهوس" است به چم پرهوس، واژه هوس واژه ای پارسی ست و "ال" نمی گیرد: بلهوسی بر سر راهی رسید / جلوه کنان چارده ماهی بد ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
-٢٦

درود واژگان دخت و دوختر در پهلوی به چم دختر ( فرزند مادینه برابر با daughter ) و واژه کَنیچَک در زبان پهلوی به چم دختر ( ژاد یا جنس دختر برابر با g ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
-١٣

درود واژگان دخت و دوختر در پهلوی به چم دختر ( فرزند مادینه برابر با daughter ) و واژه کَنیچَک در زبان پهلوی به چم دختر ( ژاد یا جنس دختر برابر با gi ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

نوواژه " رَوابین" را می توان به جای مَحرَم به کار گرفت. روابین به چم کسی ست که دیدن او روا ( حلال ) است. محرم به چم حرام شده ( برای زناشویی ) است د ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

[رَوابینی]، نوواژه روابینی را می توان به جای محرمیت به کار گرفت. روابین = محرم، روابینی یعنی حالتی میان دو نفر که کنش دیدن میان آن دو آزادانه تر ب ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد

[رَوابینی]، نوواژه روابینی را می توان به جای محرمیت به کار گرفت. روابین = محرم، روابینی یعنی حالتی میان دو نفر که کنش دیدن میان آن دو آزادانه تر ب ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد

رَوابین = مَحرَم، روابینان = محارم، روابینی = محرمیت، روابین: کسی که دیدنش روا ( حلال ) است. محرم به چم حرام شده، به کسی می گویند که پیوند زناشوی ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

رَوابینان، روابین = محرم: کسی که دیدنش روا ( حلال ) است.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

پالایه، سختی گیر، تفاله گیر

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

در برخی آوندها و ظرفهای آشپزخانه می توان " تُفاله گیر" را به جای صافی به کار برد. تفاله گیر = صافی چای. یا به جای صافی یا فیلتر در دستگاه آب شیرین ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١٣

گاهی از "در پوششِ" می توان به جای [به عنوانِ] بهره برد. جاسوسان به عنوان مبلغ مذهبی و پزشک به ایران آمدند. خبرچینان در پوشش دین رسان و پزشک به ایرا ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

دین گستر، دین رسان