پیشنهادهای مهدی کشاورز (٢,٩٠٢)
فرامد به جای مشتق، محصول. فرایش یا فرامدگی به جای اشتقاق، استحصال
فرامد به جای مشتق. فرامد شدن= مشتق شدن، اشتقاق یافتن.
واژه ی هنداختار ساخته شده از بنواژه ی هنداختن یا انداختن است که پیشتر واژه ی هندازه ( اندازه، هندسه ) را پیشکش دانش انگارش ( ریاضی ) نموده است. هندا ...
زودگذر، ناپایدار
پیش نهاده شدن، به پیش نهاده شدن
با این گمان
نیاخته، نیازین، نیاز شده، دلخواه
تلخاب= باز، قلیا، تیزاب= اسید، زبان پارسی دارای دانشواژه های بایسته برای همه ی زمینه های دانشیک است و نیازی به وام واژه ندارد.
تیزاب= اسید تلخاب= باز، قلیا زبان پارسی نیازی به واژگان بیگانه ندارد.
می توان از واژه ی " تلخاب" به جای [قلیا یا باز] بهره گرفت.
واژه های فرگشت یا فراگشت، یک دگرش و گشتن آهسته و زمانبر را بازنمایی می کنند، واژه ی واگشت نیز درپایه به چم ( معنی ) برگشت است که چمِ انقلاب را نمی رس ...
از واژه ی دگرگشت ( =دگرش، تغییر ) می توان به جای واژه ی تازی انقلاب بهره برد. طبع هوا بگشت و دگرگونه شد جهان حال زمین دگر گشت از گشت آسمان مسعودسعد ...
دیوان شعری ست در ۴۰ هزار جفت ( بیت ) ، سروده ی ملافیروز پور کاووس از پارسیان و زرتشتیان هند که کمابیش ۲۰۰ سال پیش در آن سرزمین سروده شده است. جورج ...
پوکی، پوک بودن
"چیمانش"، "چمانش" چیم= دلیل چیماندن= دلیل آوردن چیمانش= استدلال
هنودگی= تاثر، اثرپذیری بن کنونی "هنای": پیشوند "هن" به چم [به درون، به داخل] بن کنونیِ" آی" = به درون آمدن، واژه های اثر و تاثیر زمانی به کار می رون ...
هناینده، هنایا، "هنای" پیشوند "هن" به چم [به درون، به داخل] بن کنونیِ" آی" = به درون آمدن، واژه های اثر و تاثیر زمانی به کار می روند چیزی به یا درو ...
"هنای" پیشوند "هن" به چم [به درون، به داخل] بن کنونیِ" آی" = به درون آمدن، واژه های اثر و تاثیر زمانی به کار می روند چیزی به یا درون چیزی دیگر نمود ...
درود واژه ی هنایش که چمِ [به درون آمدن] دارد جایگزینی درخور به جای واژه ی تازی تاثیر است، واژه ی تاثیر نیز درون مایه و مفهوم به درون چیزی وارد شدن و ...
واژه ی هنایش که چمِ [به درون آمدن] دارد جایگزینی درخور به جای واژه ی تازی تاثیر است، واژه ی تاثیر نیز درون مایه و مفهوم به درون چیزی وارد شدن و اثر گ ...
متخلخل= پوک تخلخل= پوکی
نایش، نایندگی
" نایَنده" ناینده به جای واژه های تازی [مُنافی و نافی] مُنافی و نافی به چمِ ( معنی ) نفی کننده، انکار کننده است، برای برابرسازی، می توان از پیشوند" ...
برکشیدن، برکشی
آخشیج یا آخشیگ= عنصر ریشه ی این واژه به گمان بسیار [وخش] است به چم آغاز و ابتدا. وخشیگ = آخشیگ، چیزی بوده که در آغاز آفریده شده = نخستین آفریده. آخ ...
شوند= دلیل، سبب، بن کنونی از بنواژه ی [شدن] - پسوند نامسازِ [ َند] شو َند ~ شُوَند یا شَوَند مانند: گزند، خورند ( شایسته، چیزی که به چیز دیگری بخور ...
"دَرواییک" واژه ی [دروای] به چمِ ( معنی ) [در هوا، افراشته، آویخته]. "وای" در پهلوی به چم هوا بوده ( واژه ی هوا دارای ریشه ی ایرانی ست ) و واژه ی در ...
"دَروا" دروا کوتاه شده ی واژه ی [دروای] است به چم در هوا، افراشته و نیز آویخته. "وای" در پهلوی به چم هوا بوده ( واژه ی هوا دارای ریشه ی ایرانی ست ) ...
"دَروا" دروا کوتاه شده ی واژه ی [دروای] است به چم افراشته و نیز آویخته. "وای" در پهلوی به چم هوا بوده ( واژه ی هوا دارای ریشه ی ایرانی ست ) و واژه ی ...
"دَروایی" دروایی به چم در هوا بودن، آویزان بودن است.
ایستایش، شیوه ی ایستادن یا جایگیری
"خون ایستی" بند آمدن خونریزی به روش های گوناگون.
"هم ایستایی" هم ایستایی در زیست شناسی به چم ( معنای ) پایداری و ماندگاریِ پهنه ی درونی بدن و استوار نگه داشتن شرایط فیزیکی و شیمیایی جاندار است. کا ...
" آهسته وار" تدریج= آهستگی، به تدریج، تدریجی= آهسته، کم کَمک، نرم نرمک تدریجاً، به طور تدریجی= آهسته وار، کم کم، نرم نرم
" آوند" در دستور زبان واژه ی آوند به چم ظرف نیز می تواند جایگزین خوبی به جای قید باشد ، قید هم همان ظرف زمان و مکان و. . . است.
تدریج= آهستگی، به تدریج، تدریجی= آهسته، کم کم، تدریجاً، به طور تدریجی= آهسته وار
به طور خودکار، خود به خود، به خودی خود، خواهی نخواهی
به طور خودکار، خودکاروار، خودبه خود، به خودی خود، خواهی نخواهی
خودبه خود، به خودی خود، خواهی نخواهی، چه بخواهیم چه نخواهیم، خودکاروار
هنجاردری، دریدن و پاره کردن هنجار ( یک چیز طبیعی، عادی )
جدایی ناپذیر
رخنه
بایا و بایسته، باینده و بایسته. . جدایی ناپذیر، جدانشدنی
ابرناک بودن، ابری بودن
[شگفتا که گفته اند حقیقت مانند زهرمار تلخه، شنیدن همان و زنجیر پاره کردن همان!] فرمانروایی، شاهنشاهی= حکومت کشوردار، زمامدار= دولت شهرنشینی، شهریگری= ...
آیین دانش آموختگی
اندیشه پرور، رایساز
اندیشه پرور، رایساز
جُمَنده، تارپا جمنده کوتاه شده ی واژه ی جنبنده است که این واژه گاهی به چم حشره به کار می رود. جمندگان= حشرات= تارپایان
پسرفت، پایین روی ( در واژه ای مانند زوال خورشید )