پیشنهادهای مـجـتـبـی عـیـوض صـحـرا (١,٥٩٠)
ولگرد واژه فارسی است و vagrant برگرفته شده از فارسی است! معنی: پاپَتی، پابرهنه، یک ( یه ) لاقبا، فقیر، دریوزه، گره گوری، آسمان جُل - آواره، در به در ...
ولگرد واژه فارسی است و vagrant برگرفته شده از فارسی است! معنی: پاپَتی، پابرهنه، یک ( یه ) لاقبا، فقیر، دریوزه، گره گوری، آسمان جُل - آواره، در به در ...
دِرَنگ واژه فارسی میانه ساسانی است و delay برگرفته شده از فارسی است! معنی: دِل دِل کردن، دَست دَست کردن، مولیدن ( مولِش ) ، گربه رقصانی - تأخیر، دی ...
دِرَنگ واژه فارسی میانه ساسانی است و delay برگرفته شده از فارسی است! معنی: دِل دِل کردن، دَست دَست کردن، مولیدن ( مولِش ) ، گربه رقصانی - تأخیر، دی ...
دُشمَن واژه اوستایی! و enemy از واژه فارسی باستان"هَینا، hainā یا هَینام، hainām" وام گرفته است! و همچنین انگره! . یادآوری از واژه دوشیارا: ( ( از ...
دُشمَن واژه اوستایی! و enemy از واژه فارسی باستان"هَینا، hainā یا هَینام، hainām" وام گرفته است! و همچنین انگره! . یادآوری از واژه دوشیارا: ( ( از ...
دوشیارا، دُشیارا - واژه فارسی باستان . دوش ( دُش ) : بد، ناروا، ناپسند، نادخ - زشت، نکوهیده، پلید ( گُجَستَک ) به مانند دشمن: مرد بد، شخص پلید . ی ...
دوشیارا، دُشیارا - واژه فارسی باستان . دوش ( دُش ) : بد، ناروا، ناپسند، نادخ - زشت، نکوهیده، پلید ( گُجَستَک ) به مانند دشمن: مرد بد، شخص پلید . ی ...
پَرتِتَش ( partetash ) - واژه فارسی باستان - بهشت، مینو! در نوشته های آیینی تخت جمشید از مکان هایی نام برده شده است که کیش های پیشکشی و نذرهای آیینی ...
پَرتِتَش ( partetash ) - واژه فارسی باستان - بهشت، مینو! در نوشته های آیینی تخت جمشید از مکان هایی نام برده شده است که کیش های پیشکشی و نذرهای آیینی ...
پَرتِتَش ( partetash ) - واژه فارسی باستان - بهشت، مینو! در نوشته های آیینی تخت جمشید از مکان هایی نام برده شده است که کیش های پیشکشی و نذرهای آیینی ...
هَمپُرسِگی، هَمپُرسی - واژه اوستایی ( apərəse ) یَسن های 9 تا 11 به گفتگو میان اهورامزدا و زرتشت می پردازد! پُرسیدن در اوستا یا معنی پیشین آن: جویا ...
هَمپُرسِگی - واژه اوستایی یَسن های 9 تا 11 به گفتگو میان اهورامزدا و زرتشت می پردازد! پُرسیدن در اوستا یا معنی پیشین آن: جویا و آگاه شدن از حال کسی، ...
پادیاو، پادیاب - واژه اوستایی در اوستا: "پَیتی یاپَه" در پهلوی: "پادیاب، پاتیاپ، پادیاو" معنی: آبدست، دست نماز، وضو، شست و شو و بَرِشنوم ( پاکیزه ) ...
پادیاو، پادیاب - واژه اوستایی در اوستا: "پَیتی یاپَه" در پهلوی: "پادیاب، پاتیاپ، پادیاو" معنی: آبدست، دست نماز، وضو، شست و شو و بَرِشنوم ( پاکیزه ) ...
پادیاو، پادیاب - واژه اوستایی در اوستا: "پَیتی یاپَه" در پهلوی: "پادیاب، پاتیاپ، پادیاو" معنی: آبدست، دست نماز، وضو، شست و شو و بَرِشنوم ( پاکیزه ) ...
پاوی، پَزِش - واژه فارسی میانه ساسانی ( پارسیگ، پارسیک ) - جشن یَسنا در اتاقی ویژه در آتشکده برگزار می شود که این اتاق را پاویگاه ( پَزِشنگاه ) می ن ...
پَتَیت - واژه اوستایی اوستا: پَی تیتَه پهلوی: پَتَت ( پَتَیت ) در ادبیات دینی زرتشتیان چهار متن پَتَت، به زبان پهلوی و پازند در دست است: 1. پتتِ آذ ...
پَتَت - واژه اوستایی اوستا: پَی تیتَه پهلوی: پَتَت ( پَتَیت ) در ادبیات دینی زرتشتیان چهار متن پَتَت، به زبان پهلوی و پازند در دست است: 1. پتتِ آذر ...
پَتَت - واژه اوستایی اوستا: پَی تیتَه پهلوی: پَتَت ( پَتَیت ) در ادبیات دینی زرتشتیان چهار متن پَتَت، به زبان پهلوی و پازند در دست است: 1. پتتِ آذر ...
تناپور ( تنافور، تناپوهر ) - واژه اوستایی تن: بدن، پیکر، اندام، کالبد آپور ( آفور، آپوهر ) : آب کثیف و آلوده، لجن و فاسد شده معنی: گناه بزرگ، گناهی ...
دَستواژه!
دَستواژه!
دَستواژه - واژه مرکب آمیخته ای ( ترکیبی ) از دو واژه: دست ، واژه معنی: جمله، گزاره، گفتار، متن، نوشته، نویسه فرهنگ لغت، واژه نامه، فرهنگنامه، دیکشنر ...
بزرگ دستی - واژه مرکب معنی: نهایت توانایی و قدرت، زور و نیرومندی بی پایان - جوانمردی، رادمردی، بخشندگی، مهربانی، نیکوکاری، گشاده دستی، سخاوتمندی، دست ...
پَستا - واژه اوستایی و پارتی ( پَهلَوانیگ یا پَهلوانیک ) - معنی: مرحله، دوره، دفعه، بار، گزگ، کرت، دست، دور، مرتبه، نیمه، نوبت، داو!
دَشتان، دَهَکَه ( دوره ) - واژه اوستایی فارسی میانه ساسانی ( پارسیگ، پارسیک ) : دَخشَک! خونی که از بانوان در هر ماه می رود ( عادت ماهیانه یا ماهینِگ ...
دَخشَک! نشان، نماد، ویژگی، مشخصه، خاصیت می توان به جای واژه فرانسوی "آرم" بکار رود!
دَشتان، دَهَکَه ( دوره ) - واژه اوستایی: دَخشتَ وَئیتی ( daxštavaitī ) فارسی میانه ساسانی ( پارسیگ، پارسیک ) : دَخشَک! 1. نشان، نماد، ویژگی، مشخص ...
دَخشَک - واژه فارسی میانه ساسانی ( پارسیگ، پارسیک ) اوستایی: دَهَکَه ( دوره ) ، دَشتان! 1. نشان، نماد، ویژگی، مشخصه، خاصیت می توان به جای واژه فران ...
نوهَرُن - واژه فارسی میانه ساسانی ( پارسیگ، پارسیک ) هَرُن: کیسه، جیب - اَنبان، خیک، مَشک معنی: مرد دَچی خور، مَخور، چیزی از مردان نوکیسه، تازه بما ...
پورشه - از نام طراح آلمانی، اتریشی آن گرفته شده: فردیناند پورشه که نژادش آریایی و به پدر زرتشت می رسد! یادآوری از واژه درواسپ: پورُوشَسپ ( پُرُوشَسپ ...
گُناه - پارسی باستان: ویناس ( هینیس ) : وی ( هی ) : بِسوی، بِسمت، بِطرف ناس ( نیس ) : نیستی و نابودی، فساد و تباهی ( گَندیدن ) ، خرابی و ویرانی ی ...
وَنا ( وناه ) : واژه اوستایی - از واژه فارسی باستان ( ویناس: گناه ) گرفته شده است! معنی: ریا، دورویی، دورنگی، سالوس، ظاهرنمایی - نیرنگ، دوز و کلک، ...
وَردِش، گردش - فارسی میانه ( پارسیک یا پارسیگ ) - variation از فارسی گرفته شده است! از مصدر وَردیدَن معنی: دگرگون، تغییر، دگرش - چگونگی، حالت مانند: ...
وَردِش، گردش - فارسی میانه ( پارسیک یا پارسیگ ) - variation از فارسی گرفته شده است! از مصدر وَردیدَن معنی: دگرگون، تغییر، دگرش - چگونگی، حالت مانند: ...
پَساخت - واژه فارسی میانه ساسانی ( پارسیگ، پارسیک ) معنی: وَر، آزمایش دینی، امتحان الهی
اَسورنان، آسرَوَن - واژه پارسی میانه ساسانی ( پارسیگ، پارسیک ) : آسرونان ( āsrōnān ) به اوستایی: آترَوَخش، آثرَوَن، هورِستارام خویشکاری اش ( وظی ...
نام دختر داریوش سوم: دَری پیتی ( دَری په تیس یا دَری بِتیس ) بوده است و وابستگی ای ( ربطی ) به این واژه ندارد! دری: درباری، پادشاهی، سلطنتی پیتی: په ...
یادآوری از واژه تیشتر: آرش کمانگیر: آرش شیواتیر اوستایی: اِرِخشَه پهلوی: اِرَش شیپاک تیر انگلیسی کماندار: Archer
خویشکام - مُراد، منظور، قصد، نیت - خودکامه، خودسر، خودپسند، دیکتاتور!
این دو واژه اوستایی و فارسی میانه ساسانی را با هم اشتباه نگیریم: کِرفه: kirbag ثواب، پاداش، مژدگانی - کار خوب و پسندیده کَرفه: عهد و پیمان، قول و ق ...
خیم ( اوستایی: xēm ) - واژه فارسی میانه ساسانی ( پارسیگ، پارسیک ) - معنی: شخصیت، انسانیت، سرشت، نهاد، گوهره، نژاد مانند اندرزنامه ی پهلوی که شعری مُ ...
اندیشه مَدار - اندیشیدن در فارسی میانه ساسانی ( پارسیک، پارسیگ ) : ترسیدن، گُرخیدن مَدار: نَدار به مانند: مَرو=نَرو، مَیازار=نَیازار معنی: نترس، ...
بَدَست: واژه فارسی - وَجَب، یک کف دست یک وَجَب=یک بدست
وال: گل سرخ گونه: رنگ یعنی: سُرخ رنگ، قرمز!
مُلازِم: واژه عربی و برابر فارسی آن: دار و دسته!
اَنگ ( نگ ) یا اَنج ( نج ) : پسوند دارندگی ( نسبت ) و همراهی اوستایی مانند: هوشنگ ( اوستایی: هِئوشیَنگه - هوش دار، باهوش ) ( ( واژه " هُشدار " هم ...
شیمبَل - در گویش بازاری و تهرانی ( کوچه بازاری ) معنی: جاسازی و مخفی کردن، ناپدید و غیب کردن، پنهان کردن و پوشاندن چیزی، چال کردن! نمونه: داداش پول ...
درود ( درستی و راستی ) رسد به شما ( جناب علیرضا حیدری ) و روزنامه گرانسنگ ( وَزّین ) اعتماد راستش از شما روزنامه نگار و ویراستار نازنین، چشمداشت بیش ...