پیشنهاد‌های مجتبی عیوض صحرا (١,٤٩٥)

بازدید
٢,٥٢٣
تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١١

پارسا واژه فارسی است و pious برگرفته شده از فارسی است! معنی: پاک نژاد، سِپَنتا، درستکار، پاکدامن، پرهیزگار ( پرهیزکار ) ، فرهود!

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٢

دِین واژه فارسی است و deign برگرفته شده از فارسی است! معنی: قرض، وام، بدهی - بزرگواری، لطف، بخشندگی، دست و دل بازی، بزرگ دستی!

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
-٢٤

دِین واژه فارسی است و deign برگرفته شده از فارسی است! معنی: قرض، وام، بدهی - بزرگواری، لطف، بخشندگی، دست و دل بازی، بزرگ دستی!

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢٧

دَری وَری واژه مرکب اتباعی فارسی است و drivel برگرفته شده از فارسی است! داستان آن: زبان دری ( فارسی نو ) ، زبان دربار ساسانیان بود و هنوز رواج نداشت ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢٤

دَری وَری واژه مرکب اتباعی فارسی است و drivel برگرفته شده از فارسی است! ( ( بر پایه اوستا: دراییدن اهریمنی و گفتن اهورایی است به مانند "دری وری" هست ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

ولگرد واژه فارسی است و vagrant برگرفته شده از فارسی است! معنی: پاپَتی، پابرهنه، یک ( یه ) لاقبا، فقیر، دریوزه، گره گوری، آسمان جُل - آواره، در به در ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

ولگرد واژه فارسی است و vagrant برگرفته شده از فارسی است! معنی: پاپَتی، پابرهنه، یک ( یه ) لاقبا، فقیر، دریوزه، گره گوری، آسمان جُل - آواره، در به در ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣٣

دِرَنگ واژه فارسی میانه ساسانی است و delay برگرفته شده از فارسی است! معنی: دل دل کردن، دیرکرد، تأخیر، معطلی

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

دِرَنگ واژه فارسی میانه ساسانی است و delay برگرفته شده از فارسی است! معنی: دل دل کردن، دیرکرد، تأخیر، معطلی

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣١

دشمن واژه اوستایی و enemy از واژه فارسی باستان "اینَیِمی یا اینایِمی" آن گرفته شده است! و همچنین انگره! یادآوری از واژه دوشیارا ( دُشیارا ) : سَیمام ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣٥

دشمن واژه اوستایی و enemy از واژه فارسی باستان "اینَیِمی یا اینایِمی" آن گرفته شده است! و همچنین انگره! یادآوری از واژه دوشیارا ( دُشیارا ) : سَیمام ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢١

دوشیارا، دُشیارا - واژه فارسی باستان دوش ( دُش ) : بد، ناروا، ناپسند، نادخ - زشت، نکوهیده، پلید ( گُجَستَک ) به مانند دشمن: مرد بد، شخص پلید یارا: ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢٠

دوشیارا، دُشیارا - واژه فارسی باستان دوش ( دُش ) : بد، ناروا، ناپسند، نادخ - زشت، نکوهیده، پلید ( گُجَستَک ) به مانند دشمن: مرد بد، شخص پلید یارا: ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧٣

پَرتِتَش ( partetash ) - واژه فارسی باستان - بهشت، مینو! در نوشته های آیینی تخت جمشید از مکان هایی نام برده شده است که کیش های پیشکشی و نذرهای آیینی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦٤

پَرتِتَش ( partetash ) - واژه فارسی باستان - بهشت، مینو! در نوشته های آیینی تخت جمشید از مکان هایی نام برده شده است که کیش های پیشکشی و نذرهای آیینی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤٣

پَرتِتَش ( partetash ) - واژه فارسی باستان - بهشت، مینو! در نوشته های آیینی تخت جمشید از مکان هایی نام برده شده است که کیش های پیشکشی و نذرهای آیینی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩٢

هَمپُرسِگی، هَمپُرسی - واژه اوستایی ( apərəse ) یَسن های 9 تا 11 به گفتگو میان اهورامزدا و زرتشت می پردازد! پُرسیدن در اوستا یا معنی پیشین آن: جویا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥٢

هَمپُرسِگی - واژه اوستایی یَسن های 9 تا 11 به گفتگو میان اهورامزدا و زرتشت می پردازد! پُرسیدن در اوستا یا معنی پیشین آن: جویا و آگاه شدن از حال کسی، ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢٠

پادیاو، پادیاب - واژه اوستایی در اوستا: "پَیتی یاپَه" در پهلوی: "پادیاب، پاتیاپ، پادیاو" معنی: آبدست، دست نماز، وضو، شست و شو و بَرِشنوم ( پاکیزه ) ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٩

پادیاو، پادیاب - واژه اوستایی در اوستا: "پَیتی یاپَه" در پهلوی: "پادیاب، پاتیاپ، پادیاو" معنی: آبدست، دست نماز، وضو، شست و شو و بَرِشنوم ( پاکیزه ) ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٢

پادیاو، پادیاب - واژه اوستایی در اوستا: "پَیتی یاپَه" در پهلوی: "پادیاب، پاتیاپ، پادیاو" معنی: آبدست، دست نماز، وضو، شست و شو و بَرِشنوم ( پاکیزه ) ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٦

پاوی، پَزِش - واژه فارسی میانه ساسانی ( پارسیگ، پارسیک ) - جشن یَسنا در اتاقی ویژه در آتشکده برگزار می شود که این اتاق را پاویگاه ( پَزِشنگاه ) می ن ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

پَتَیت - واژه اوستایی اوستا: پَی تیتَه پهلوی: پَتَت ( پَتَیت ) در ادبیات دینی زرتشتیان چهار متن پَتَت، به زبان پهلوی و پازند در دست است: 1. پتتِ آذ ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٨

پَتَت - واژه اوستایی اوستا: پَی تیتَه پهلوی: پَتَت ( پَتَیت ) در ادبیات دینی زرتشتیان چهار متن پَتَت، به زبان پهلوی و پازند در دست است: 1. پتتِ آذر ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

پَتَت - واژه اوستایی اوستا: پَی تیتَه پهلوی: پَتَت ( پَتَیت ) در ادبیات دینی زرتشتیان چهار متن پَتَت، به زبان پهلوی و پازند در دست است: 1. پتتِ آذر ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٦

تناپور ( تنافور، تناپوهر ) - واژه اوستایی تن: بدن، پیکر، اندام، کالبد آپور ( آفور، آپوهر ) : آب کثیف و آلوده، لجن و فاسد شده معنی: گناه بزرگ، گناهی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١١

دَستواژه!

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

دَستواژه!

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١١

دَستواژه - واژه مرکب آمیخته ای ( ترکیبی ) از دو واژه: دست ، واژه معنی: جمله، گزاره، گفتار، متن، نوشته، نویسه فرهنگ لغت، واژه نامه، فرهنگنامه، دیکشنر ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

بزرگ دستی - واژه مرکب معنی: نهایت توانایی و قدرت، زور و نیرومندی بی پایان - جوانمردی، رادمردی، بخشندگی، مهربانی، نیکوکاری، گشاده دستی، سخاوتمندی، دست ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١١

پَستا - واژه اوستایی و پارتی ( پَهلَوانیگ یا پَهلوانیک ) - معنی: مرحله، دوره، دفعه، بار، گزگ، کرت، دست، دور، مرتبه، نیمه، نوبت، داو!

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥٧

دَشتان، دَهَکَه ( دوره ) - واژه اوستایی فارسی میانه ساسانی ( پارسیگ، پارسیک ) : دَخشَک! خونی که از بانوان در هر ماه می رود ( عادت ماهیانه بانوان ) ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

دَخشَک! نشان، نماد، ویژگی، مشخصه، خاصیت می توان به جای واژه فرانسوی "آرم" بکار رود!

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٦

دَشتان، دَهَکَه ( دوره ) - واژه اوستایی: دَخشتَ وَئیتی ( daxštavaitī ) فارسی میانه ساسانی ( پارسیگ، پارسیک ) : دَخشَک! 1. نشان، نماد، ویژگی، مشخص ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٢

دَخشَک - واژه فارسی میانه ساسانی ( پارسیگ، پارسیک ) اوستایی: دَهَکَه ( دوره ) ، دَشتان! 1. نشان، نماد، ویژگی، مشخصه، خاصیت می توان به جای واژه فران ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١١

نوهَرُن - واژه فارسی میانه ساسانی ( پارسیگ، پارسیک ) هَرُن: کیسه، جیب - اَنبان، خیک، مَشک معنی: مرد دَچی خور، مَخور، چیزی از مردان نوکیسه، تازه بما ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٣

پورشه - از نام طراح آلمانی، اتریشی آن گرفته شده: فردیناند پورشه که نژادش آریایی و به پدر زرتشت می رسد! یادآوری از واژه درواسپ: پورُوشَسپ ( پُرُوشَسپ ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٥

گُناه - پارسی باستان: ویناس ( هینیس ) : وی ( هی ) : بِسوی، بِسمت، بِطرف ناس ( نیس ) : نیستی و نابودی، فساد و تباهی، خرابی و ویرانی یعنی کاری که م ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

وَنا ( وناه ) : واژه اوستایی - از واژه فارسی باستان ( ویناس: گناه ) گرفته شده است! معنی: ریا، دورویی، دورنگی، سالوس، ظاهرنمایی - نیرنگ، دوز و کلک، ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٩

وَردِش، گردش - فارسی میانه ( پارسیک یا پارسیگ ) - variation از فارسی گرفته شده است! از مصدر وَردیدَن معنی: دگرگون، تغییر، دگرش - چگونگی، حالت مانند: ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

وَردِش، گردش - فارسی میانه ( پارسیک یا پارسیگ ) - variation از فارسی گرفته شده است! از مصدر وَردیدَن معنی: دگرگون، تغییر، دگرش - چگونگی، حالت مانند: ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٢

پَساخت - واژه فارسی میانه ساسانی ( پارسیگ، پارسیک ) معنی: وَر، آزمایش دینی، امتحان الهی

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٠

اَسورنان، آسرَوَن - واژه پارسی میانه ساسانی ( پارسیگ، پارسیک ) : آسرونان ( āsrōnān ) به اوستایی: آترَوَخش، آثرَوَن، هورِستارام خویشکاری اش ( وظی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

نام دختر داریوش سوم: دَری پیتی ( دَری په تیس یا دَری بِتیس ) بوده است و وابستگی ای ( ربطی ) به این واژه ندارد! دری: درباری، پادشاهی، سلطنتی پیتی: په ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٠

یادآوری از واژه تیشتر: آرش کمانگیر: آرش شیواتیر اوستایی: اِرِخشَه پهلوی: اِرَش شیپاک تیر انگلیسی کماندار: Archer

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

خویشکام - مُراد، منظور، قصد، نیت - خودکامه، خودسر، خودپسند، دیکتاتور!

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

این دو واژه اوستایی و فارسی میانه ساسانی را با هم اشتباه نگیریم: کِرفه: kirbag ثواب، پاداش، مژدگانی - کار خوب و پسندیده کَرفه: عهد و پیمان، قول و ق ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٠

خیم ( اوستایی: xēm ) - واژه فارسی میانه ساسانی ( پارسیگ، پارسیک ) - معنی: شخصیت، انسانیت، سرشت، نهاد، گوهره، نژاد مانند اندرزنامه ی پهلوی که شعری مُ ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢٥

اندیشه مَدار - اندیشیدن در فارسی میانه ساسانی ( پارسیک، پارسیگ ) : ترسیدن، گُرخیدن مَدار: نَدار به مانند: مَرو=نَرو، مَیازار=نَیازار معنی: نترس، ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٣

بَدَست: واژه فارسی - وَجَب، یک کف دست یک وَجَب=یک بدست