ورجمکرد

دانشنامه آزاد فارسی

وَرْجَمْکرد
برج و باروی افسانه ای در شاهنامه فردوسی. بنابه روایت کتاب وندیداد، جمشید این بنا را ساخت تا گزیده ای از موجودات را در برابر گزند برف و سرمای عظیمی که در عصر او اتفاق افتاد، حفظ کند. بنابه دیگر روایات، سببِ ساختنِ ورجمکرد، آن بود که مردمان و گوسفندان و آفریدگان دیگر هُرمَزد را در هنگام باران و سرمای مَلکوسان که دیو مَلکوس با جادو در پایان هزاره هوشیدر ایجاد خواهد کرد، در خود جای دهد. پس از سپری شدن برف و سرما، درهای این قسمت دوباره باز شده و جهان دوباره پر از مردم و گوسفند می شود.

پیشنهاد کاربران

ورجمکرد
ورجمکرد = ور، جم، کرد
ور = در، دروازه
جم = یما، جمشید
کرد = کرد
ورجمکرد = دروازه که جم بنا کرد ( پل جینتون، پل صراط/شامبالا ) .
جمشید = ورجمکرد
زرتشت = چینتو
هندو = شامبالا
اسلام = پل صراط
ا
وَرِجَمکَرد، وَرِجَمکَرت - واژه اوستایی ( وندیداد:varefshva )
وَرِ ( وَرِنگه ) : جای سر پوشیده، پناهگاه، سوراخی در کوه، غار، دژ، قعله، بارو -
داوری ایزدی، راستی آزمایی یزدان ( yazata ) ، آزمایش دینی، پَساخت اهورامزدا، سنجش دادار، آزمون پروردگار، امتحان الهی ( ابتلا )
به مانند:
گذر سیاوش از آتش >>> برای پاک شدن از تهمت سودابه
ریختن فلز گداخته ( روی ) بر سینه موبد آذرباد مهراسپندان >>> برای گرفتن ( جلب ) خرسندی ( اعتماد ) مردم
در گزیده های زادِسپَرَم و رَشن یشت درباره زرتشت آمده است:
1. راه رفتن بر روی آتش >>> سه گام به پاس سه پند نیک برداشت که آسیبی ندید
2. ریختن فلز گداخته بر سینه >>> فلز گداخته یخ بست
3. دریدن شکم زرتشت >>> دستی بر شکمش کشید و زخم بهبود یافت
نمونه بارز آن خوردن آب گوگرد هست >>> برای پایستن ( اثبات ) بی گناهی
اگر زنده می ماند راست گفته و اگر جان می باخت دروغگو بوده است
که امروزه به آن سوگند ( قسم ) می گویند!
( ( سوگند:سووَر، سئوکَنتَه، سوکَنتا، سوکَند -
واژه انگلیسی "swear" از فارسی گرفته شده است! گوگرد یا سولفور با نماد شیمیایی S ) )
جَم: چهارمین پادشاه پیشدادی که 700 سال فرمانروایی کرد - نیک، خوب، پاکیزه، بهشتی، هو
( ( ریشه واژه عَجَم: امروزه یعنی مردمان پارس ولی در روزگار کهن، فرنام ( لقب ) ایرانیان بوده است که وابسته به کارهای شگفت انگیز جمشید بوده است! ) )
نام جمشید در اوستا: یِیِمَه ( یَم، یَمَه، یَما ) : فرنام ایزد آب ها در فرهنگ بین النهرین و همچنین فرنام ایزد مرگ و برادر همزاد یَمی ( به مانند مَشی و مَشیانه ) در فرهنگ بودایی، هندی، چینی و ژاپنی
کرد ( کرت ) : کردن، انجام دادن - ساختن، درست کردن، مُهیّا و آماده کردن، آفریدن
معنی: داوری نیک ایزدی انجام دادن، انجام آزمون خدایی جمشید، آماده کردن داوری ایزدی جمشید، درست کردن پناهی نیکو، ساختن پناهگاه جمشید ( ساخت پناه بهشتی ) ، سنجش کردن پروردگار با پناهگاه جمشید
داستان آن که در وندیداد آمده است:
اهورامزدا در پایان آمدن هوشیدر! ( هوشیعانا، زایش حضرت مسیح"ع" ) به جمشید هشدار می دهد و گوشزد می کند که مردمانش گرفتار سه زمستان و یخبندان سخت می شوند که زمان آن آشکار نیست که کی به پایان برسد و دیو ملکوس بر آن ها چیره می گردد
*** یادآوری از واژه تیشتر: مَلکوس ( مالکوس، مَرکوس ) و همچنین کوهاک ( کولاب، کَلاک ) : دیو کولاک، برف و بوران و یخبندان >>> دشمن خورشید ( هُور خَشتیَه )
اوستایی: مَهرکوشا ( mahrkosha ) : مرگ زا، نابودگر***
جمشید هم از برای آن، در بالای همان کوهی ( کوه هُکَر یا سبلان ) که برای آناهیتا قربانی کرده بود؛ پناهگاهی رویایی یا آرمان شهری می سازد تا از گزند دیو ملکوس در آرامش باشد
سپس تخمه گونه های گیاهان، جانوران و بهترین مردمان را در دژ خود جای می دهد!
( ( به مانند داستان حضرت نوح"ع" ) )
تنها مردمانی به نام: "بی پُشت" ها به وَرِجَمکَرد نرفتند!
( ( بی پُشت: واژه فارسی میانه ( پارسیگ )
اوستا: اَهاوَیُه ( اَپَه کَوَه: آب نداشتن در کمر ) و همچنین فِرَکَوَه: کوه داشتن در کمر
وندیداد: زَفَنگَل ( زُونگَل، همان گونه امروزی اُوزگَل! )
ویژگی ( صفت ) کسانی است که اهورامزدا از آوردن آنان به ورجمکرد روا نمی دانست!
این مردمان ( بی پُشت ها ) به وَرِجَمکَرد نرفتند زیرا از آن ها به عنوان مردمانی: سست عنصر، تنبل، گُشاد، خمیده ( گوژپشت ) ، بی خایه، نازا، ناباروَر یاد می شود! ) )
اهورامزدا به جمشید حلقه نگین و شمشیر زرّنشان هدیه می دهد تا به فرّ ایزدی برسد ( کاریزماگر شود )
( ( داستان ارباب حلقه ها، نوشته تالکین هم از اساطیر ایران برداشته شده است!
که نکته شگفت آن سائوروَن هست >>> همان سَئوروَه دیو فلزات گرانبها وندیداد اوستا هست
نگاهی به واژه تیشتر بیندازید! ) )
در هنگام زمستان سخت:
پس از سیصد سال، انبوه مردم از شلوغی به تنگ می آیند و به جمشید می گویند که دیگر گنجایش ندارند تا در این پناهگاه جای گیرند
جمشید هم به بالای کوه سبلان می رود و از فرشته های زمین ( سپندارمذ و زامیاد ) کمک می خواهد و آن ها را صدا ( سَدا ) می زند و سه بار ( به نشانه سپندارمذ ) این کار را انجام می دهد:
جمشید، حلقه نگین خود را فشار می دهد و شمشیر زرّنشان خود را به زمین فرو می کند و به زمین می گوید: فراز رو و فراخ شو ( کنار برو و گسترده شو )
سپس زمین سه پَستا ( نوبت ) گسترده می شود!
( ( همچون داستان حضرت موسی"ع" ) )
پس از آن هم، پرنده اساطیری "کَرشِفت: شاهین یا عقاب" با چشمان تیزبین خود جای آن ها را پیدا می کندبر مردمان دین مَزدَیَسنا ( زرتشتی ) را می آورد تا به درستی و راستی گام بردارند!
( ( گفته می شود چشمان عقاب از مغز او بزرگ تر است و توانایی هشت برابر دید انسان را داراست و توانایی شناسایی رنگ های یک سنجاب از فاصله سه کیلومتری را داراست! ) )
و پس از گذراندن ششصد زمستان، سرانجام جمشید و مردمانش از این آزمایش پروردگار سربلند بیرون می آیند و به زندگی عادی خود باز می گردند و همه چیز به روال پیشین خود بر می گردد!
( ( سِپَنتمان زرتشت شش فرزند داشت:
سه پسر: 1. ایسَت واستَرَ 2. اوروَتَت نَرَ 3. هورچیثزَه ( خورشید چهر )
سه دختر: 1. فِرینی ( فِرِنی: نام نخستین دختر زرتشت! )
2. ثِریتی ( تِریتی، گونه دخترانه تِریتا! )
3. پوروچیستا ( از نخستین ایمان آورندگان به دین مَزدَیَسنا )
اوروَتَت نَرَ ( اَروَتَدنَر ) در شُمار جاودانگان قرار دارد و در فَرَشگرد ( رستاخیز ) به یاری هوشیدر ماه ( سوشیانت، امام زمان ) بر می خیزد
همچنین او فرمانروای ورجمکرد هست و در آنجا به سر می برد! ) )
ولی چندی نمی پاید که جمشید بخاطر کارهایی که کرده بود
( ( کارهای جمشید به مانند:
ساخت ابزارهای جنگی نوین، یافتن ابریشم و دوخت و دوز، ساخت ساختمان و کاخ، ساختن گرمابه، کشف گوهرهای نایاب،
پی بردن به خوشبویی میوه و گیاهان و ساخت عطر و خوشبویه، ساختن کشتی و یادگیری دریانوردی، شگفتی های هفتگانه جمشید، رام کردن دیوها و جام جهان نما و. . . ) )
و همچنین کارهای ناروایی به مانند: دروغگویی و خوردن گوشت در روز نَبُر و. . . ( در زامیاد یشت درباره آن سخن رفته است ) خودخواه ( مغرور ) می شود!
( ( یادآوری از واژه تیشتر:
اُودَگ دیوی بود که جمشید ( جَم، یَم ) را به سویِ سرگرمی ها و لذت های دنیایی کشاند و فرنود ( باعث ) شد که فَرِّ ایزدی از او پَر بکشد! ) )
بنابراین فرّ ایزدی ( کاریزما ) آن رخت بر می بندد و ضحاک بر او چیره می گردد و به همراه سِپیتوره ( سِپیتَمه ) جمشید را می کشد
سپس همانگونه که از حلقه نگین و شمشیر زرّنشان او سه نوبت زمین باز می گشت >>> این بار، سه نوبت به گونه پرنده کلاغ ( وارَغنَه ) فرّ ایزدی از روان او بیرون می رود و به ایزد مهر ( میترا ) ، فریدون و گرشاسپ می پیوندد!
فردوسی:
مَنی چون بِپیوست با کردگار/شکست اندر آورد و برگشت کار
چه گفت آن سخن گوی با فَرّ و هوش/چو خسرو شوی بندگی را بکوش
به یزدان هر آنکس که شد ناسپاس/به دلش اندر آید ز هر سو هراس
به جمشید بر تیره گون گشت روز/همی کاست آن فَرّ گیتی فروز
.
اوستا: وَندیداد، فَرگرد ( فصل ) 2، بند22:
āat aoxta ahurō mazdā yimāi,
yima srīra vīvanghana avi ahūm astvantem akhem zimō janghentu yahmat haca staxrō mrūrō zya, avi ahūm astvantem akhem zimō janghentu yahmat haca paurvō snaodhō vafra snaēzhāt barezishtaēibyō gairibyō
bashnubyō areduya
معنی: اهورامزدا در دیدار با یَمه ( جمشید ) گفت:
یما زیبا، پسر ویونگهان! ( ویوانا ) تو را آگاه می سازم که در دنیای ( جهانِ ) جسمانی ( استومند! ) ، سرما و یخبندان ( staxrō ) یا زمستان سخت ( شدید ) در راه است
برف سنگین و دانه درشت ( snaēzhāt: درشت بودن برف ) و به بلندی یک اَردوی ( یک پا، دوازده انگشت ) خواهد بارید
( ( ویتشتی: برابر با دو انگشت هست؛ یعنی، برف کوتاه یا کم بارش
اردوی: شیش برابر ویتشتی هست و برابر با یک پا و دوازده انگشت هست؛ یعنی، برف سنگین و کولاک ) )
منابع• http://www.avesta.org/vendidad/

بپرس